اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

" رضایش " زندگی فقط برای رضای او

اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

" رضایش " زندگی فقط برای رضای او

اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

روز نوشت یک زن از یک تصمیم!
همسر اول هستم‌.سال ۸۲ ازدواج کردم در سن ۲۲ سالگی.لیسانسه هستم و طلبه و خانه دار.۳ فرزند گل دارم.
زندگی رو از زیر صفر شروع کردیم. دست در دست هم گذاشتیم و توکل به خدا کردیم.در مسائل کاری به حمدالله کمک همسر بودم.
کل مهریه ام را همان اویل عقد بخشیدم.
چیزی به نامم نیست.
یک منزل مسکونی و ماشین داریم و به لطف قناعت اوضاع مالی مان روبراه است.
دو سالی در مورد تعدد زوجات تحقیق کردم و اوضاع جوانهای اطرافم رو بررسی کردم.
به همسر پیشنهاد تعدد دادم و اعلام رضایت کردم.
همسر هم بررسی کردند و بعد تصمیم به تعدد گرفتند...

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

 
تو این ماجرای تعدد خدا داره برام برنامه هایی قرار می ده تا خالصم کنه
 
اگر موفق بیرون بیام خالص می شم ، به دعا هام می رسم.
اما اگر موفق نشم بدجور زمین می خورم. وقتی ینفر از پله های نردبان قرب الهی بالا می ره ، هر چه بالاتر باشه با یه لغزش کوچیک اگر بیافته، صدمه بدتری می بینه، حتی مرگ ، حتی رسیدن به نقطه صفر و حبط شدن کلیه اعمالی که کرده ، کلیه پله هایی که زحمت کشیده و رنج کشیده و رفته از بین می ره.
اون وقت وقتی به خدا بگیم خدایا من کلی کار خیر کردم ، کلی پله ها رو بالا اومدم ، می گه با یه اشتباه همه رو حبط کردی ، افتادی و همه پله هایی که اومده بودی رو از بین بردی....
 
 
 
تو ماجرای تعدد قرار بود با هم زندگی کنیم ، با هم دو دوست و مثل خواهر باشیم ، کمک باشیم ، نفع دنیوی هم ببریم اما ماجرا جور دیگه ای رقم خورد و خدا اینو از من گرفت تا ببینه من چجور باز خورد می کنم.
اما یه امتحان خیلی سختتر برام وقتی بود که برای رفع مشکلات و ... سه نفری صحبت می کردیم و دیدم همتا گفت برخی مشکلاتش به خاطر منه، اینکه شوهر به گوشیش گیر می ده و ... به خاطر منه ، من بهش گفتم! 
خیلی ناراحت شدم ، خدا شاهده تا الان همیشه برای خوشی شون و رفع مشکلاتشون دعا می کردم ، اگر لحظه ای فکر اشتباهی در مورد همتا تو ذهنم می اومد با خودم می گفتم اشتباه نکن قضاوت نکن و .... 
اینم امتحان سختتر .به خودم می گفتم مرنج و مرنجان
ولی نمی تونستم .رنجیده بودم. از تهمتی که بهم زده شده بود نمی تونستم بگذرم. من هرگز تو مسائلشون دخالت نکردم
حتی وقتی همسر زندگی اش به مو رسید می کفتم فرصت بده زندگی رو بساز و ....حتی خواستم همسر و همتا برن اربعین. 
 
امتحان برام سختتر شد و من هنوز به اون درجه نرسیده بودم که نرنجم.خیلی گریه کردم ،ولی الان بهترم ، نباید توقعی داشته باشم. باید بگذرم. باید بر خلاف میلم عمل کنم تا رشد کنم. این خیلی مهمه گفته نی شه برای رشد ببینید به چی میل دارید و همش بر خلاف میلتون عمل کنید تا رشد کنید. می خوام با همتا هم صحبت کنم. نمی تونم با کسی که باهاش زندگی می کنم و می بینمش و دوسش دارم ناراحتی تو دلم داشته باشم. می خوام رفع بشه. خدا کمک مون کنه ان شاء الله
  • همسر اول
 
خدا رو شکر زندگی به خوبی پیش می ره . البته از نظر من
قرار شد حدود ۹۰ متر از  طبقه پایین  رو جدا کنیم برای همتا و حدود ۳۰ متر هم برای اتاق بچه ها و خیاطی و ...
 
کلی کار داریم این چند وقت ، خیاطی و بنایی و جابجایی و ...
 
 
تو این مدت گاهی همسر از دست همتا ناراحت شده ، همونجور که از دست من ، بعد از این همه سال ،متاسفانه هنوز ناراحت می شه و اشتباهاتی دارم...
سعی می کنم یار باشم نه بار  ، سعی می کنم درکشون کنم و حتی جذابیتها و تازگی ها و  ... رو .
البته نمی گم شیطون اصلا قلقلکم نمی ده...
اما در کل با هم خیلی خوبیم و حس می کنم زندگی تعددی موجب شده بیشتر  روی خودم کار کنم و رشد پیدا  کنم ان شاء الله 
 
بعضی موارد هست که وقتی شیطون قلقلکم می ده ،مواقعی که می تونم بگم حتی به حق ناراحت می شم،  استفاده می کنم و خیلی مفیده . 
مثلا
اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه
مرنج و مرنجان
دنیا محل آزمایش است نه آرامش
هر که در این بزم مقرب تر است 
جام بلا بیشترش می دهند
ابد در پیش داریم.‌..
هیچ چیز به لبخند رضایت خدا نمی ارزد
رضا برضاک یا الله
اللهم جعلنی من القربین و المخلصین و السابقون و المتقین  ...
توکلت علی الله
و یاداوری نیتم
...
 
و سعی می کنم سریع لب به شکوه  باز نکنم و روزه سکوت بگیرم و جز در موارد لازم حرفی نزنم ، واقعا مفید بوده
 
 
امیدوارم مشکلات بین همسر و همتا هم زودتر تبدیل به شکلات شه
البته در جریان کاملش نیستم. اما می بینم گاهی دمق هستن ، همسر خواب پریشون می بینه و اعصابش بهم ریخته اس و ...
از همه ممنون می شم برای بهبود روابط همه زن شوهر ها ، بویژه همتا و همسر دعا کنید
  • همسر اول
 
پریشب یه خواب دیدم. می دونید چند روز پیش تو گروه مجازی فامیلی، که از بعد از این ماجرا ها روابط خیلی کمرنگ شده توش و سعی می کنم فقط جهت انجام صله رحم توش باشم و گاهی پیامی بدم ، یکی از دختر خاله ها پستی گذاشت از آیت الله بهجت در مورد رضایت والدین و اینکه اگر رضایت والدین رو نداشته باشیم به جایی نمی رسیم. با توجه به جو گروه انگار پیام رو خطاب به من داده بود. والدین من هم که قهرند هنوز.
پریشب خواب دیدم که وارد مجلسی شدم. انگار مجلس ختمی، عزایی ... ، بود که همه خانمها سیاه پوشیده بودند مادرم  هم بود.دو تا بچه کوچیک ، خیلی کوچیک ، مثل نوازد، بغلش بود و ازشون مراقبت می کرد. تو خواب انگار بچه هایی بودن که وطیفه داشت در مقبلشون مثلا بچه های خواهرم یا خودش .... (البته در واقعیت چنین نیست) به من هم محل نمی زاشت و اخم می کرد و کار خودش رو می کرد ... . رفتم دستشویی وضو بگیرم وقتی برگشتم دیدم پسر کوچیکم نیست ، البته تو خواب خیلی کوچکتر از الان بود. بعد خاله صدیقم رو دیدم ( خاله صدیقم چند سال پیش فوت کردند.خدا بیامرزدش) . خاله ام گفت بچه ام دم سراشیبی پارکینگ بوده که گرفتدش اوردش خونه و خدا رو شکر به  خیر گذشته... مادرم هم اونجا بود . گفتم یعنی اونقدر ناراحتی و ... که نمی شد مراقب بچه باشی و ...  مادرم باز محل نمی زاشت و اخم کرده بود.  و ... . حالت گریه داشتم .به مادرم   گفتم نگاه کن تعدد زوجات اشکال نداره و رضایت  والدین در این نیست. می گفتم اگر والدین بگن نماز مستجبی نخون حرف والدین رو باید گوش داد اما اگر بگن نماز نخون نباید گوش داد و من باید حرف شوهرم رو گوش بدم و .... . بعد انگار خاله ام یه کتاب نشونم داد وبهم داد با جلد آبی روشن که پشت اون حدیثی با همین مزمون بود انگار. داد برای اثبات حرفم و اینکه نشون مادرم بدم .بعد خاله ام  به من می گفت که کارت درست بوده و نگران نباش و.... رضایت والدین در این مورد نیست. کتاب رو گرفتم جلوی مادرم و می گفتم نگاه...و همون مطالب رو گفتم اما مادرم توجه نمی کرد و اخم کرده بود و روش رو برمی گردوند ومشغول  بچه ها می کرد خودشو. بعد انگار اومدم با خاله درد دل کنم که یکدفعه یادم اومد خاله ام فوت کرده، انگار فهمیدم خوابم یا حس کردم ممکنه خاله از پیشم بره. دستشو گرفتم و گریه می کردم. گفتم خاله من می دونم تو مردی ... خاله ام لبخندی زد.کمی درد دل کردم . خاله ام کارم رو تائید  کرد و گفت کارت درست بوده .
)به تازگی فرزند هاشم پسر دایی ام که یه طفل ۲ ساله بود فوت کرده . دو هفته ای می شه)
در آخر خاله ام گفت از وقتی اومدم اینجا فقط بچه هاشم بوده که اومده پیشم،  تو این مدت شخص دیگه ای فوت نکرده ؟ کیا فوت کردن؟ 
من داشتم فکر می کردم که سریع بگم، که  با صدای همسرم و صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم .
تو این مدت خیلی ها فوت کرده بودند ولی انگار خاله خبر نداشت.... 
خوابم یه حالت  رویای صادقه داشت. می دونید مرده ها وقتی یکی می میره می رن پیشش و از زنده ها خبر می گیرن . بعد اگر اون فرد بگه فلان کس خیلی وقته  مرده،  می فهمن جایگاهش خوب نبوده که بتونن ملاقاتش کنن و ... بعد هم که خوابیدم خواب  می دیدم این خواب رو برای مادر و خاله ام تعریف می کردم...
برای جمعه گذشته برای برنامه توقف ممنوع بریم ضبط . برای برنامه تعدد زوجات . کلرشناس  آقای قاسمیان بود و چند  تا مخالف و من به عنوان موافق به عنوان مناظره  کننده. اما مرتب بهونه آوردند که نشه و موفق نبودند و اخر سن رو بهانه کردند! نمی دونم چرا کارشناس بررسی حکم خدا رو یه مخالف قرار می دن!!!!
 
خدایا عاقبت همه مون رو بخیر کن
  • همسر اول
این ماجرای زندگی یکی از دوستان هست. زندگی اش خیلی جالبه. پیشنهاد می کنم همه بخونید و ببینید چطور روند زندگی شون خدا روشکر تغییر کرد و الان حتی راضی به تعدد شدن. 
ایشونم الان مثل ما دنبال همتا هستن‌ . ان شاءالله خداوند یه همتا عالی مثل خودشون روزیشون کنه.
 
 
 
 
 
من قبل از ازدواجم خیلی مسلمان نبودم
بدحجاب و گاهی بی حجاب بودم.
خانواده مذهبی هم نداشتم که بخوان راهنماییم کنن
مادرم چادری هستن اما مثل زنان قدیمی در حد نماز و قرآن و چادر.اطلاعات دیگه ای نداشتن که به من بدن
پدرم هم در نوجوانی و جوانی قاری قرآن بودن و جزو کسانیکه در اواخر رژیم پهلوی مثل خیلی از مردم طرفدار امام بودن وتو این زمینه فعالیت میکردن اما بعد از فوت امام آروم آروم عقایدشون برگشت و به یک ضد نظام ضد اسلام تبدیل شد که صبح تا شب ورشکستگی کارخونه و همه زندگیش رو به آخوند جماعت ربط بده و دری وری بگه 😔😔😔
منم تا حدی مثل پدرم داشتم میشدم
اما از سر یه اتفاق خیلی خیلی بدی که خودم باعثش بودم ورق زندگیم برگشت و وقتی اوج ناراحتی و استیصال کلا نماز رو هم کنار گذاشته بودم به پیرمردی که دوست خانوادگیم بود مراجعه کردم چون میدونستم فرد مذهبی هست
ایشون صحافی داشتن
وقتی حال و روحیه ام رو بهش گفتم بهم گفت امروز پسر جوانی اینجا بود که اعجوبه ای بود بذار باهش صحبت کنم اگه اجازه داد شمارش رو بهت بدم و باهاش حرف بزن بنظرم اون می‌تونه کمکت کنه
خلاصه شماره اون آقا رو بمن داد و من بهش پیامک دادم
ایشون فردای اون روز با اصرار تمام خواستار دیدن من شدن
من ترسیدم و قبول نکردم و به اون پیرمرد گفتم.ایشون خیلی ناراحت شد ولی وقتی اصرار اون پسر رو دید بمن گفت یه جای عمومی باهاش قرار بذار ببین چی میگه
منم تو امامزاده طاهر کرج ( اونموقع ساکن کرج بودم) قرار گذاشتم و این پسر رو دیدم.چندتا کتاب برام آورده بود و بهم گفت وقتی آقای امینی(همون پیرمرد صحاف) درباره شما بمن گفت من شب خواب عجیبی دیدم.گفت ما توی یک جایی برای ظهور آقا فعالیت میکنیم و من دیشب خواب دیدم ۳خانم روبمن معرفی میکنن که تو این مسیر خیلی به ما کمک میکنن من فقط میخواستم ببینم شما جزو اون سه خانم هستی یا نه؟
گفتم بوذم؟ گفت نه
یه مقدار هم درباره حجاب و ظاهر بد من گفت که بهتره روی پوششم کار کنم که چون خیلی مسئله ی مهمیه😁
فک کنید من با یه مانتوی تنگ تا زیر باسن و موهای رنگ کرده ی بیرون رفته بودم امامزاده دیدن یه پسر فوق مذهبی که برای اذن ورود به حرم اون امامزاده چشم به آسمون میدوخت
یه مقدار هم درباره تاثیر روح مومنین بر روی افراد گفت و توصیه کرد کارهایی که روی کاغذ برام نوشته رو حتما انجام بدم و کتابها رو بخونم
منم خوشحال اومدم خونه
غروب شد و من حالی بسیار بد، بسیار بد پیدا کردم
انگار در درون من دو نفر درحال جنگ بودن.همش به حرفهایش فکر میکردم.بهم گفته بود اگه میخوای برای امام زمان فعالیت کنی ممکنه لازم باشه حتی قید خانوادت رو بزنی.قیدخیلی چیزارو
من از طرفی بسیار مشتاق شده بودم و از طرفی نمیتونستم
یک عمر ته عبادتم نمازی بدون توجه بود و دو صفحه قرآن خوندن و بعد نماز هم منتظر بودم چشمم به عالم غیب باز بشه😂
آنقدر حالم بد شده بود که دوباره به اون پسر پیام دادم و گفتم من خیلی حالم بده انگار تو دلم جنگ شده .
گفت اصلا انتظار نداشتم به این زودی دچار چنین حالتی بشید.خیلی عالیه.نبرد حق و باطل داره اتفاق می‌افته.تا صبح هرکدوم پیروز بشن همون راه رو میرید.
انگار روح مومن اون پسر روی من عجیب اثر گذاشته بود
همش میگفتم اگه این راه رو انتخاب کنم باید محجبه بشم چادری بشم تو فامیل مسخره ام میکنن بگم چی شده که اینجوری شدم سخته نمیتونم و...
بعد میگفتم ولش کن همینجوری هستم مگه چیکار میکنم ولی اگه همینجوری بمیرم چی دارم؟؟؟
خلاصه مثل دیوونه ها تو اتاقم راه میرفتم و با خودم حرف میزدم
آخر شب گفتم خدایا من یه عمر اینطوری زندگی کردم ولی همیشه دلم سمت آدمهای مومن بوده و همیشه چادر دوست داشتم ولی روم نمیشد سرم کنم من تو و راهت رو انتخاب میکنم خودت کمکم کن
و بعد آرامشی عجیب... و بعد خواب...
 
دو هفته گذشت
من مانتو بلند میپوشیدم و هد میزدم که موهام معلوم نباشه و آرایش هم نمی‌کردم
یک شب خواب عجیبی دیدم
خواب دیدم تو یه بیابون هستم و یه قبر به بزرگی یک فرش ۶متری هست و به بلندی ۳متر
پشتش چهار قبر کوچیک خاک گرفته با فانوس‌های خاک گرفته و بعدش تا چشم مار می‌کنه قبر و فانوس
بمن میگن اگه میخوای مشکلت حل بشه باید بری خونه اون خانمی که ته قبرستون هست
میرم اونجا و ۱۲ پله رو پامیذارم و وارد حیاطی میشم که یک خانم سیاهپوش داره کار می‌کنه .بارون می باره ولی بارون خون آلود و روغنی.اون خانم بمن میگه اگه پسرم زنده بود این بارون رو روی کمرم میمالوند تا خوب بشم.میگم میخواهید من براتون بزنم؟ میگه تو نه
من میفهمم چون خیلی آدم خوبی نبودم اجازه نمیده من بهش دست بزنم
 
از خواب بیدار میشم و تا برسم سرکارم یواش یواش همه زاویه های خوابم یادم میاد
برای دوستم تعریف میکنم
دوستم بهم میگه وای مهدیه چقدر جالبه تو فقط دو هفته است که داری رعایت میکنی ولی انگار ۱۲ تا امام فهمیدن و دارن کمکت میکنن
این دوست من اصلا مذهبی نبود و بدتر از خود من بود
ولی انگار خدا این جمله رو توی دهنش گذاشت تا بمن بگه و من بفهمم عه آره راست میگه ما ۱۲ تا امام داریم
من تا اونموقع هیچ‌ حس خاصی به ایمه نداشتم فقط و فقط عاشق پیامبر بودم و یه مسجد رو بخاطر عشق به پیامبرم چراغونی کرده بودم تو دوران دانشجوییم.
نیت داشتم اینکار رو بکنم ولی فراموش کردم.هم اتاقیم خواب دید و گفت مهدیه خواب دیدم مسجد نزدیک دانشگاه رو داری چراغونی میکنی
من درباره نیتم اصلا به کسی چیزی نگفته بودم
پول دستم نبود و گذاشتم ماه بعد که حقوق تدریسم رو گرفتم.اما تو اتاق روبروییمون دختری بود که یک روز بدو اومد تو اتاقمون و گفت مهدیه خواب دیدم رفتی رو گنبد مسجد و داری لامپ می‌بندی
انگار باید اینکار رو میکردم
با پول کمی که داشتم رفتم یه الکتریکی و دیدم پول کم دارم.اقاهه گفت واسه چی میخوای گفتم واسه تولد با مبعث(الان یادم نیست) می‌خوام مسجد رو چراغونی کنم.گفت بقیه اش رو خودم میدم که شریک ثوابتون باشم
ریسه رو گرفتم و با خادم مسجد رفتم روی گنبد مسجد و باهم ریسه رو بستیم
شبش خواب دیدم یه ماهی تو آب بود که از آب افتاد بیرون ولی یکی اومد نجاتش داد و دوباره گذاشتش تو آب😭😭😭😭😭 و اون ماهی خودم بودم😭😭😭😭😭😭
 
 
از سرکار که اومدم خونه گفتم خدایا اگه ایمه حق هستن عشقشون رو تو دلم بذار
و عجیب خدا صدای منو می‌شنید......
 
گذشت تا ماه رجب شد
اولین ماه رجبی که من با جدیت سعی کردم تمام اعمالش رو از روی مفاتیح انجام بدم
گذشت و ماه مبارک رمضان رسید
یه شب به خدا گفتم
خدایا اگر قراره ازدواج کنم مردی سر راهم بذار که من رو بتو نزدیک کنه.خودت می‌دونی چقدر کم اراده ام.دیگه دلم نمیخواد به گذشته ام برگردم.ولی تنهایی اراده اش رو ندارم.خودت منو بهتر میشناسی...
همسرم هم انگار تو اون ماه رمضان شب‌هایی که حاج منصور میرفتن از خدا چنین چیزی میخوان
بعداز ماه مبارک من و همسرم تو یه سایت باهم آشنا شدیم از سر نقد یک کتاب و ایشون از تفکر من خوشش اومد و همدیگه رو دیدیم و پسندیدیم
رسیدیم به مشکل و غول بزرگ زندگیمون که رضایت پدرم بود.پدرمن سختگیر بود و اگه میفهمید ما از قبل باهم آشنا بودیم دردسر میشد.از طرفی پدرم از مردهای مذهبی متنفر بود و بعید بود بذاره با یکی که قیافه اش شبیه یک طلبه بود ازدواج کنم
مونده بودیم چیکار کنیم
یه روز همسرم اومد دنبال من که منو برسونه تهران که برم سرکار، خواهرش هم باهاش بود.من به زور خواهرم رو راضی کردم که تو هم بیا باهم بریم هم راحت میری سرکار هم بیا ببینش نظر بده
همین سوار ماشین شدیم یهو خواهرم گفت عه معصومه تویی؟؟
نگو خواهرشوهرم دوست قدیم خواهرم بود و بعد سالها همدیگه رو دیدن
خواهرم واسطه شد و درکمال آرامش خواستگاری ما انجام شد و پدرم آنچنان از همسرم خوشش اومد که بمن گفت یه وقت یه حرفی نزنی که این پسره بپره این پسر خوبیه😁
 بعد رسیدیم به غول بعدی بنام مهریه که پدر من کمتر از ۵۰۰ تا سکه قبول نمیکرد😒
به همسرم گفتم بابا از چک و چونه زدن سر مهریه بدش میاد اگه میخوای به نتیجه برسی خودت تنها بیا خونه ما با پدرم حرف بزن
این در حالی بود که خواهر من در سن ۳۲ سالگی بعد رد کردن حدود ۲۰-۳۰ تا خواستگار بلاخره به یکی جواب مثبت داده بود و پدر من سر اینکه خواهرم بجای ۵۰۰ سکه با همسرش سر ۴۰۰ سکه توافق کرده بحدی شاکی شده بود که میخواست کلا ازدواجشون رو بهم بزنه و یه جنگ تو خونمون براه افتاده بود 
منم با شناختی که از پدرم داشتم میدونستم اگه خانوادگی بیان واسه مهریه چونه بزنن اصلا پدرم قبول نمیکنه
جالب اینجا بود که پدرم می‌گفت ۵۰۰ تا و همسرم می‌گفت ۱۴ تا
اختلاف بحدی زیاد بود که هیچ جوری توافق حاصل نمیشد😁
یه شب همسرم اومد و بعد کلی این پا و اون پا کردن گفت راستش مهریه...
پدرم همه حرفهایش رو گوش داد و گفت خب حالا ۱۱۴ تا به نیت سوره های قرآن
یا ۳۰ تا به نیت جزءهای قرآن
همسرم که رفت بابام بمن گفت نظر خودت چیه؟
گفتم من این مرد رو بخاطر ایمانش قبول کردم شما بگی ۱۰۰۰ تا میگم چشم.بگی یکی میگم چشم
گفت خودتون دوتا برید باهم توافق کنید بمن اعلام کنید
من😳😳😳😳😳 بودم😂😂😂
به همسرم گفتم و ایشونم گفت به احترام حرف پدرت ۳۰ تا به نیت ۳۰ جزء قرآن
وقتی این رو به پدرم گفتم بابام آنچنان احساس غرور کرد که سر اون ۴۰۰ تا سکه مهریه خواهرم نکرد
😁😁😁😁
همسر من بمن گفته بود کارمند هست 
ولی بعد عقد فهمیدیم شرکت برای خودشه مثلا میخواست من بخاطر مقام و پول زنش نشم😝
خلاصه ما ازدواج کردیم و من تا ۶ماه بعدش همچنان مانتویی بودم ولی حجابم کامل بود
عید شد و همسرم پروژه راهیان نور داشت و من بسیار بسیار مشتاق رفتن به این بهشت بودم و درخواست دادم که منم باهاش برم.
بهم گفت اونجا باید چادر سر کنی چون من مجبورم تو پادگان ها و مقرها برم و بازدید کنم
همسر من شرکت پژوهشی آماری دارن و برای سرکشی به پروژه مجبور به مجوز گرفتن از ستادها و پادگان‌ها بودن
خلاصه من چادر به سر رفتم جنوب و با کلی عشق برگشتم
ما جشن عروسی نگرفته بودیم چون می‌خواستیم خونه بخریم دیگه پول برای جشن نداشتیم ولی همسرم برای یه ماموریت که ترکیه میخواستن برن منو برای ماه عسل به ترکیه برد و بعد رفتیم سر زندکیمون.من ازونجا برای خودم یه مانتو خریده بودم که عید تنم کردم
مانتو کرم زنگ جذب بلند بسیار شیک
چون با ماشین بودیم و روسری بلند هم سر میکردم جایی از بدنم رو کسی نمی‌دید
همین رسیدیم خونه پدرشوهرم ، پدرشوهرم بهم گفت مهدیه بابا مسافرت بهت ساخته تپل شدی
من آنقدر حالم خراب شد ازین حرف.با خودم گفت پدرشوهر محرمم هست بقیه هم دیدن یعنی؟؟؟؟
اون زمان من به شوهرم پیشنهاد بچه داده بودم
مدام با خودم میگفتم مامانم چادری بود من اون شده بودم من اگه مانتویی باشم بچم چی میشه؟ من باید الگوی خوب باشم.این شد که تصمیم گرفتم چادری بشم
یکی دوماه هم بود که اقدام میکردیم ولی من باردار نمی‌شدم
به خدا گفتم من برای رضایت تو و اینکه الگوی خوبی برای بچم باشم چادری میشم تو هم بمن به بچه سالم و صالح بده
من ۲۱ فروردین ۹۱ برای اولین بار با حجاب کامل شدم و چادر بسر کردم. ۲۰ فروردین ۹۲ دخترم به دنیا اومد😭
 
سر پسرم باردار بودم که بخاطر اینکه شرکت همسرم تهران بود و رفت و آمد براش سخت بود به تهران نقل مکان کردیم
پسرم هم زمستان ۹۴ دنیا اومد.
بعد دنیا اومدن پسرم همش این فکر تو ذهنم بود که خدا منو از کجا به کجا آورد.
همسرم مرد با ایمان و خداترسی بود.بسیار مهربان و خوش اخلاق.هروقت حس میکرد ممکنه ازش ناراحت شده باشم آخر شب ازم حلالیت می‌گرفت و می‌گفت حلالم کن اگه توحلالم نکنی اون دنیا یه لنگه پا باید وایسم جواب بدم
تو کل فامیلمون چنین آدمی سراغ نداشتم.
همش با خودم میگفتم چطور شکر چنین نعمت و رحمتی رو بجا بیارم که شایسته اش باشه؟
همیشه بعد نمازم بخاطر چنین همسری سجده شکر میذاشتم اما راضیم نمی‌کرد
یه روز بعد نماز ظهر داشتم قرآن میخوندم.رسیدم به آیه ۹۲ سوره آل عمران
آل عمران
لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُوا مِن شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ
ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ [ ﺣﻘﻴﻘﺖِ ] ﻧﻴﻜﻲ [ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻛﺎﻣﻞ ] ﻧﻤﻰ  ﺭﺳﻴﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻛﻨﻴﺪ ; ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻣﻰ  ﻛﻨﻴﺪ [ ﺧﻮﺏ ﻳﺎ ﺑﺪ ، ﻛﻢ ﻳﺎ ﺯﻳﺎﺩ ، ﺑﻪ ﺍﺧﻠﺎﺹ ﻳﺎ ﺭﻳﺎ ]ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺍﻧﺎﺳﺖ .(٩٢) 
 
یهو دلم لرزید.انگار خدا با این آیه جواب سوالم رو داده بود.انگار داشت بهم می‌گفت من بهت دادم تا تو راه من انفاق کنی.حال این تو و این میدان ببینم چقدر پای حرفت هستی
 
وای خدا
یعنی من باید شوهرم رو انفاق کنم تا شکر این نعمت بشه؟؟؟ 
گفتم نه بابا حالا یه حسه
ولی ولم نمی‌کرد.
همش هم گریه میکردم.انگار از همون موقع شوهرم رو انفاق کرده بودم و دیگه مال من نبود.همش یه گوشه کنار مینشستم گریه میکردم و به خدا میگفتم اینجوری؟؟؟ اینجوری باید شکرش کنم؟؟؟ نامردی نیست؟؟؟ 
آنقدر این الهام برای من واقعی بود که هرجور خواستم ازش خلاص بشم نشد.
منم مثل تمام زنهای مخالف تعدد بودم.اصلا نمیتونستم بپذیرم که همسرم بره زن دیگه ای بگیره. 
خلاصه باخودم گفتم بذا ببینم اصلا این تعدد چجوریه شاید یه راه دررو داشته باشه
افتادم به تحقیق.خوندن.پرسیدن.گفتگو
یکی دو نفر رو میشناختم که شوهرشون زن دوم گرفته بود.یکیشون خیلی شاکی بود و کلی پیر شده بود سر این موضوع و بچه هاشم از باباشون متنفر بودن
یکی دیگه زن دوم بود و می‌گفت چون زن دوم بودم از اول سکوت کردم و هرچی زن اول گفت گوش کردم.زن اول هم بد نبود.بچه هاشونم آروم بودن و احترام خاصی واسه پدر قایل بودن
باخودم فکر کردم چرا زنهای اول حس شکست و قربانی شدن دارن و زنهای دوم حس برنده شدن؟؟؟ این دوتا که توی یک شرایط هستن؟ زن اول چی رو از دست داده که زن دوم بدست اورده؟ شوهر که میگه هردوشون رو دوست داره! هرچی واسه این میخره واسه اونم میخره. یک شب اینجاست و یک شب اونجا.شرایط کاملا برابر.پس چرا زن دوم شاکی نیست؟ و چرا زن اول شاکیه؟
اینجا بود که فهمیدم همه چی از فکر خود ماست.میشه وقتی زن اول هستی، زن دوم باشی با حس برنده شدن با حس سکوت در مقابل زن دیگه که به همین اندازه حق داره
تازه من سالها تنها همسر بودم و همه ی شبها مال من بود ولی زن دوم هیچوقت چنین چیزی نداشته و طفلک ازین موهبت محروم بوده پس اون باید حسادت کنه و بیشتر بخواد نه من
ازونجایی هم که همسر من بخاطر شغلش زیاد مسافرت می‌رفت و یا کارش زیاد بود و شبها دیر میومد من سرم رو گرم کلاس تدبر در قرآن و استاد مطهری و قالیبافی و بافتنی و قلاب بافی و خیاطی و.... کرده بودم. حتی گاهی وقت کم میاوردم و‌دعا میکردم امشب خدا کنه دیر بیاد مشقم ناقص نمونه😁
گفتم خب شب‌هایی که نیست به این کارهام میرسم
وقتی هم که آمار دختران مجرد قطعی و زنان بیوه و مطلقه رو دیدم و همینطور تعداد زیاد دخترانی که تو فامیل خودمون سنشون داشت بالا می‌رفت و هنوز ازدواج نکرده بودن فهمیدم معنی انفاق همسرم یعنی چی؟؟؟
احادیث و روایات و تفسیر هم میخوندم
اولین درس تدبر در قرآن مون سوره ناس بود.هر سوره ای یک بعد طهارتی داره که باید روی خودمون کار میکردیم.موضوع طهارتی سوره ناس هم حسد بود.استاد گفت تا ترم ۳ وقت دارید حسد رو توی خودتون از بین ببرید.ترم ۳چیزی به نام حسد نباید تو شما وجود داشته باشه که بخواهید بهش بپردازید
با چندتا خانم دیگه هم که همسر دوم شده بودن یا خودشون برای همسرانشون زن گرفته بودن آشنا شدم تو فضای مجازی و دیدم وقتی خودم پا پیش بذارم و پیش قدم بشم قابل هضم تر هست تا اینکه یهو قرار باشه چنین اتفاقی بیافته
با خودم میگفتم اگه من این خوشبختی رو که دارم با کسی دیگه شریک بشم انگار خوشبختی خودم رو هدیه دادم به کسی دیگه و این یعنی انفاق اونچه که از همه چیز بیشتر دوستش دارم
و دقیقا همون انفاق هست چون با این بخشش چیزی از خوشبختی من کم نخواهد شد که هیچ برکتش باعث
بیشتر شدنش هم میشه
ولی هنوز برام سخت بودپذیرشش
یک روز تو یه روایت ماجرای خواستگاری پیامبر از ام سلمه رو خوندم.همونجا به خدا گفتم خدایا اگه اینکار درست و بحق هست غیرت زنانه رو از روی من بردار 
 
که هم عذاب نکشم و هم باعث آزار همسرم نشم.
از فردای اون روز هرگز احساس نگرانی و ناراحتی نداشتم ازین بابت.کاملا احساس آرامش میکردم و هیچ ترسی ازینکه همسرم زن دیگه ای بگیره نداشتم.
بعد ۹ماه فکر کردن و تحقیق کردن تصمیم رو گرفتم و به همسرم گفتم
همسرم اول جدی نگرفت فکر کرد حالا جو گرفته منو و یه چیزی دارم میگم
ولی دو هفته بعد بهش گفتم کسی رو پیدا نکردی؟
گفت چه قرصی خوردی؟؟؟ سرت به جایی نخورده؟؟؟
یک شب بهم گفت راستش خوب شد که خودت بهم پیشنهاد دادی من مدتیه یکی رو میخوام ولی روم نمیشد بهت بگم.به اون طرف هم گفتم ولی نظر تو برای هردومون مهم بود
من با خوشحالی گفتم خب خداروشکر پس خودت یکی رو پیدا کردی
چشماش گرد شده بود.گفت من فقط میخواستم ببینم اگه چنین چیزی بهت بگم حسادت نمیکنی؟ ناراحت نمیشی؟؟ تازه خوشحالم شدی؟؟؟ چه قرصی واقعا خوردی؟؟؟
چند وقت بعدش دوباره خوابی دیدم.خواب دیدم دارم میرم مشهد و تو راه یه جایی میخوایم بریم دسشویی بعد میبینم تو حرمیم و دخترم رو بردم دسشویی.میبینم تمام توالت‌های حرم تو اتاق خونه ما تخلیه میشه و همه جا کثیفه
به همسرم میگم نگاه کن چی شده خونمون
از یکی که تعبیر خواب میدونست پرسیدم بهم گفت شما قصد انجام کاری داری که آنقدر براتون خیر و برکت داره و اونقدر براتون خوبه که حد نداره.ایمه هم راضی هستن به اینکارتون
من اونجا بهم ثابت شد که پیشنهادی که به همسرم دادم بجا و بحق بوده و انگار یه جورایی انفاق من مورد قبول واقع شده هرچند که هنوز همسرم اقدامی نکردم
ولی انگار من امتحان خودم رو پس داده بودم با پذیرش چیزی که خدا سرراهم گذاشته بود
همسرم هنوز همسری اختیار نکردن.حتی چند مورد بهشون معرفی کردم
یه روز برام یه هدیه خرید و ازم تشکر کرد و گفت شدی زنِ خوب پیش خدا.این کار مسئولیت سنگینی داره واسه من و خیلی مهمه کی قراره تو زندگیمون بیاد.باید یکی باشه کم کفو و هم 
شأن تو و کسی که از سر استیصال چنین مسیله ای رو قبول نکرده باشه بلکه مثل خود تو با تحقیق و تسلیم دربرابر خدا قبول کرده باشه.اگه چنین کسی پیدا شد و به دلم نشست اینکار رو میکنم اگر نه دوست ندارم دوره بیافتی برای زن دادن من!
و جالب اینجاست که از زمانیکه من به همسرم پیشنهاد دادم ، انگار همسرم دوباره عاشقم شده مثل روزهای نامزدی و اوایل ازدواجمون بهم ابراز علاقه می‌کنه و همش میگه زنِ خوب!
همش باخودم میگم کاش همون سال اول ازدواجمون بهش پیشنهاد میدادم😄
الان سر سومین فرزندم باردار هستم و هممون بیصبرانه منتظر ورود یه فرشته کوچولوی دیگه هستیم که ان‌شاءالله قسمت تمام زنها و دختران بشه
  • همسر اول
 
بعضی ها می گن چرا پیامبر و حضرت علی ع در زمان حضرت  خدیجه و حضرت فاطمه س همسر دیگه ای نگرفتند و اگر تعدد خوب بود چنین می کردند.
در پاسخ  باید موارد زیر رو در نظر گرفت
۱. اگر امام علی و حضرت محمد می خواستند تعدد کنند به نظرتون حضرت خدیجه و حضرت فاطمه س چه باز خوردی داشتند؟ آیا مخالفت می کردند؟ قطعا خیر.یادم میاد  یجا خوندم حضرت محمد ص به حضرت  خدیجه در هنگام فوتشون می فرمایند سلام مرا به هوو هایت در بهشت برسان... پس از جانب زن باید پذیرش این حکم الهی باشه. چه همسرش تعدد بکنه یا نه.
۲. در زمان حضرت خدیجه و ابتدای دوران ازدواج حضرت  علی ع هنوز جنگها رخ نداده بود تا بیوه ها و مجردان رو به فزونی برود و نیاز به تعدد باشد
۳. حتی حضرت  محمد ص و امام علی ع نیز چند همسر همزمان داشتند و حتی حضرت محمد به روایتی و به دستور خداوند ۹ همسر داشتند و ازدواج هایی به خاطر رضای خدا و مصلحت اسلام و جامعه اسلامی داشتند. پس این حضرات هم تعدد داشتند و این کار را قبول داشتند و بسته به شرایط و در زمان مناسب وارد شدند.
۴. اکثر ائمه ما نیز تعدد زوجات داشتند . از همان زمان همسر اول. 
۵.بهتر است بجای مقایسه خود با برترین زنان جهان و دو عالم ، خود را حداقل با سایر زنان ائمه و مادران ائمه مقایسه کنیم
۵. اکثر پیامبران نیز تعدد زوجات داشتند و تعداد بسیار کمی بودند که تعددی نبودند.
۶.در علمای جهان اسلام نیز تعدد زوجات بسیار دیده شده مثلا ایت الله قاضی با همسرانش در یک منزل به خوشی زندگی می کردند
 
 
بنابر این  تعدد زوجات را از منظر یک زن بخوایم ببینیم باید گفت هر زن مسلمان باید پذیرش نسبت به این حکم داشته باشد و آن را بپذیرد و طبق ایه ۱۶ سوره نساء کراهت قلبی هم حتی نسبت به این حکم نداشته باشد تا به رستگاری برسد.
اما از منظر مرد، مرد می تواند تعدد زوجات  داشته باشد ،به شرط عدالت ، با هر که مایل است ازدواج کند و شرعا نیازی به رضایت همسر اول در حالت عادی ندارد. رعایت عدالت هم عدالت واجبه است و چیز سختی نیست .  در تفسیر ایه قران هم که گفته شده مردان نمی تواند عدالت رو رعایت کنند ، منظور عدالت مستحب هست .
 
اما اینکه چی شد من این حکم رو پذیرفتم،  هم همین موارد بود و هم اینکه دیدم تعداد دختران مجرد دهه ۶۰ و ۵۰ خیلی زیاد شده و مرد تو این سن برای ازدواج با آنها به این تعداد نیست، و وقتی باهاشون هم صحبت می شی خیلی چیزها رو می فهمی و ناراحت می شی. 
دخترای مجرد  مومن که خیلی هاشون شبا با دوش اب سرد و گریه خوابشون می بره...بعضی هاشون به گناه می افتن... بعضی هاشون دور از چشم خانواده صیغه می کنن و دیگه دختر نیستن
چیزهایی می فهمی که بعد از ترس خدا خوابت نمی بره‌. فقط کافیه پای درد دل اونها بشینیم.
بعد خدا از من و افراد مثل من. از زنها. بپرسه، این جورخانمها رو نشونمون بده بپرسه، بگه مگه من حق تعدد زوجات نذاشتم تو چرا با حکم من مخالفت کردی تا این به گناه بیافته. چی بگم؟ یا مگه ندیدی شوهرت دوست داشت تعدد بکنه یا تو عذاب بود،چرا نذاشتی زن بگیره، چرا با حکم من مخالفت کردی؟ چی بگم، اگر بگه تو گناه اینها شریکی من رو سیاه چی بگم؟
 
همه اینها موجب شد این حکم رو بپذیرم و به همسرم هم اعلام رضایت کنم. و همسرم بعد از فهمیدن علت رضایت من و وضعیت جامعه و تحقیق تصمیم به تعدد زوجات به خاطر رضای خدا و حرکت جهادی گرفتند.
باید بگم این وبلاگ، وبلاگ تبلیغی تعدد زوجات نیست بلکه بیان تجربه و راهکار هست برای کسانی که می خواهند وارد تعدد زوجات بشوند و یا خانمهایی که می خواهند روی  خود کار کنند  و پذیرش حکم الهی رو داشته باشند
 
از منظر مردان تعدد زوجات بسیار سخته. همسرم بارها و بارها متذکر شدند که " ورود آقا  به تعدد زوجات برای نیتی بجز رضای خدا اشتباه  محض است و من اگر نیتی بجز رضای خدا و کار جهادی داشتم هرگز وارد تعدد نمی شدم.تعدد زوجات راه رفتن بر روی لبه تیغ هست و ممکنه انسان رو جهنمی کند. اعصاب پولادین می خواد." همسر دوم اگر مطلقه باشه براش طلاق دوباره راحتتر از بیوه و دختر مجرد هست ، از طرفی همسر  دوم معمولا مثل زن اول دنبال ساختن زندگی نیست ، دنبال بدست آوردن  زندگی راحت هست. معمولا  ممکنه احساس نا امنی داشته باشه و بر طبق این حس کاذب رفتاری داشته باشه که این رفتار موجب صدمه به زندگی مشترک بشه. انگار از ابتدای ورود به زندگی تعددی به جای ساختن زندگی و جایگاه خود ،حداقل و در بهترین شرایط ،دنبال بدست اوردن زندگی و حق و حقوق و جایگاهی مانند زن اوله که این مقدور نیست. چون زن اول جایگاه خودش رو ساخته . با صبر و گذشت و ایثار و.... و همین موضوع اختلافات بسیاری درست می کند‌ . اینکه بدون اینکه جایگاه خود را درست کنیم از همان اول انتظار داشته باشیم جایگاهی مانند کسی سالهای بسیاری ایثار کرده و ... داشته باشیم. اصلا میسر نیست.
از طرفی هم همسر دوم از نظر جسمانی جوانتره و زایمان نداشته و برای همسر ممکنه جذاب تر باشه.
به هر حال مهمترین چیز برای همه افرادی که وارد تعدد می شن اخلاق خدا پسندانه  در عمل هست. اینکه یه خانم واقعا اونگونه عمل و شوهر داری کنه که خدا راضی باشه و همین طور آقا
  • همسر اول