غم عجیب بعد از رفتن همتا
همین الان همسر و همتا و پسر کوچولوم سوار ماشین شدند تا برن ترمینال.
همتا برای حدود یک ساعت و نیم دیگه بلیط داره.
همدیگرو بغل کردیم و خدا حافظی کردیم.
بعد از رفتنش
نمی دونم چرا یدفعه حالم بد شد
دلم گرفت
یه غم عجیبی اومده سراغم که درکش نمی کنم
حس و حال خوبی ندارم
ناراحتم
نمی دونم به خاطر چیه
یه غم عجیبی دارم
یخورده وقت پیش با خواهرم صحبت کردم
می گفت مامان پاش خیلی درد می کنه
می گفت با مادرشوهر صحبت کرده و مادرشوهر گفته منم راضی نبودم گفتم منو کفن کردی این کارو نکن .دختر خودت می خواسته و نصیحتش کردم.
ناراحت شدم به شوهر هم گفتم
قرار بود مادر شوهر در مورد این حس و حال به کسی چیزی نگه
ازش قول گرفته بودم
اتفاقا چ به خاطر مامانم اینا قول گرفته بودم
می دونستم زنگ می زنن بهش
بهم قول داده بود
بهش گفته بودم به کسی نگه چون زندگی ما بهم می ریزه
نمی دونم چرا اینجوری کرد
نمی دونم شاید غم من به خاطر اینه....
امروز یه اشتباهی کردم😐
همتا تو اتاق بود و با تلفن صحبت می کرد
ینفر به همتا زنگ زده بود و برای پسر مجردش خواستگاری کرده بود.
همتا به من داشت می گفت
دلم فرو ریخت
ناراحت شدم
فکر کردم یعنی الان دلش می خواد با مجرده ازدواج کنه؟؟؟؟!!😐🤐
به خودم گفتم اینقدر بدجنس نباش . به خاطر خودتون سد راه خواسته هاش بشی حتی اگر چنین چیزی بخواد. اگر راست می گی خیلی دوسش داری و مثل خواهرته باید بزاری آزادانه تصمیم بگیره.😐
خیلی سخت بود
با من من و شرمندگی گفتم اگر می خوای با مجرد ازدواج کنی و ...
خیلی ناراحت شد طفلکی . خیلی
گفت گریه ام گرفت
این چه حرفیه می زنی
مگه ما دست یا علی ندادیم
(ظهری داشتیم صحبت می کردیم می گفتیم ازدواج تعددی نسبت به مجرد از بعضی لحاظ بهتره. البته بسته به آدم و شرایطش. به هر حال مرد جا افتاده و اخلاقش بهتره و می دونه چطور برخورد کنه و قابل اعتمادتره و تکیه گاه بهتریه.
گفتم الان همسر با اوایل ازدواج مثلا خیلی فرق داره منم باشم بین همسر اون موقع ها و الان ،که می دونم الان خیلی بهتره اگر این دو می اومدن خواستگاریم تعدد با الانش رو انتخاب می کردم... و صحبت دختری شد کههمتای یکی از دوستانه و بین خواستگار مجرد و متاهل ، تصمیم گرفته بود با متاهل ازدواج کنه ...)
خلاصه همتا گفت مگه ظهر نگفتم چقدر همسر خوبه نسبت به مجردها.
چرا اینجور می گید من دوستت دارم ، دوسش دارم
بغلش کرده بودم بهش می گفتم ببخشید نخواستم یه موقع اگه پشیمون شدی مانعت باشیم و ... ناراحت نشو ببخشید عزیزم ببخشید....
روی پام دراز کشید نازش می کردم و حرف می زدیم
گفت جلوی گریه مو گرفتم
گفت همسر منو دوست داره؟ تو منو دوست داری؟ گفتم آره ... خیلی... گفت چطور اینجوری می گی من گفتم اگر این ازدواج نشه من می میرم و ....
خیلی ازش معذرت خواستم گفتم ببخشید
برای خودمم سخت بود گفتنش
امیدوارم منو ببخشه
اگرچه خوشحالم و دوست دارم با ما باشه، اما اون موقع فکر کردم اگر واقعا دوسش دارم باید بزارم آزاد باشه تو تصمیم گیری
بهش گفتم همینو
گفت مگه شما منو مجبور کردید؟
راست می گفت موندم چی بگم
فقط خواستم تو معذورات نباشه
دیدم واقعا عاشقانه همسر رو دوست داره و بهش وابسته است خدا رو شکر
همه ما رو دوست داره و ما هم همگی دوسش داریم
موقع رفتن گفتم زودتر کارها رو بکن و تائید نهایی خانواده ات رو بگیر تا بیایم ببریمت😍😍😍
ان شاء الله سفر همه مسافرها و عروس گل ما هم به سلامت باشه
الهی آمین
- ۹۸/۰۴/۰۹
- ۱۳۴ نمایش