حقیقت و مجاز
باید بگم آشنایی مجازی با حقیقی فرق داره
اگر چه در مجاز ما با هم اشنا شده بودیم و همه چیز در ظاهر خوب بود ، اما باطن قضایا فقط در هنگام روبروشدن حقیقی مشخص می شه.
و همین اندکی دلهره برام داشت.
شبی که همتا قرار بود بیاد تا حدود ساعت ۸ صبح بیدار بودم و کارها رو می کردم.
اخه تو یکی کابینتها دونهای سیاه پیدا کردم. همسر می گفت فضله موشه!🤐😲
کل کابینتها رو ریختم بیرون و آبکشیدم...
یه جارو موند که همسر گفت من می زنم تو برو یکم استراحت کن
خلاصه ۸ صبح خوابیدم
حدود ۱۰ بود که بیدار شدم دیدم همسر رفته دنبال همتا و الان هاست که بیان خونه
ولی چشمتون روز بد نبینه
مثلا جارو زده بود
دیگه جارو برداشتم و شروع کردم جارو زدن
خدا خدا می کردم تا اومدن همتا جارو زدن تموم شه و همه چیز مهیا باشه برای ورودش
می خواستم اسپند دود کنم برای ورودش
وسط جارو زدن بودم که دیدم همسر کلید انداخت و اومد توی خونه.
همتا هم تو راهرو
وا رفتم
گفتم چرا یخبر نمی دی نزدیک خونه هستی...
منو بیدار می کردی لااقل وقتی داشتی می رفتی!
ولی کار از کار گذشته بود.
گفتم عیب نداره
همتا هم از خودمونه دیگه
رفتم تو راهرو و باهاش روبوسی کردم
خیلی دختر خوبیه خدا رو شکر
بقیه جارو رو جلوی همتا زدم😅
اسپند یک روز بعد براش دود کردم😅
ان شاء الله وقتی اومدن خونه برای همیشه، براش جبران کنم😉
تو این مدت کمی نگرانی از نوع رفتار همتا داشتم
قبلا هم تو چتها صحبت کرده بودیم
ولی خیلی محجوب تر از این حرفها بود همتا
اهل کمک و مشارکت
با بچه ها خوب گرم گرفت و رفتارش عالییی بود
همون روز اول دلم بهش قرص شد.
خیالم راحت شد.
امروز وقتی بهش گفتم شوهرمون سردرد گرفته
طفلکی اونقدر ناراحت شد که پشیمون شدم از گفتنم
بهش گفتم ان شاءالله خدا برای هم نگهتون داره و عشقتون رو روز افزون کنه
اونم گفت عشقمون رو...
اره
الهی خدا عشقمون رو روز افزون کنه...
عشق همه زوجها رو...
- ۹۸/۰۴/۱۳
- ۱۵۴ نمایش