اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

" رضایش " زندگی فقط برای رضای او

اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

" رضایش " زندگی فقط برای رضای او

اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

روز نوشت یک زن از یک تصمیم!
همسر اول هستم‌.سال ۸۲ ازدواج کردم در سن ۲۲ سالگی.لیسانسه هستم و طلبه و خانه دار.۳ فرزند گل دارم.
زندگی رو از زیر صفر شروع کردیم. دست در دست هم گذاشتیم و توکل به خدا کردیم.در مسائل کاری به حمدالله کمک همسر بودم.
کل مهریه ام را همان اویل عقد بخشیدم.
چیزی به نامم نیست.
یک منزل مسکونی و ماشین داریم و به لطف قناعت اوضاع مالی مان روبراه است.
دو سالی در مورد تعدد زوجات تحقیق کردم و اوضاع جوانهای اطرافم رو بررسی کردم.
به همسر پیشنهاد تعدد دادم و اعلام رضایت کردم.
همسر هم بررسی کردند و بعد تصمیم به تعدد گرفتند...

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
سخنی با خانمهای تعددی با تقوا، 
خیلی از دوستان ازم راهکار می خوان ، برای قرب به خدا، برای اینکه احساس بدی به همتا نداشته باشن و ... 
منم اونچه بلدم رو بهشون می گم
فکر کردم اینجا هم بنویسم برای سایرین مفید باشه:
 
 
همیشه باید اخلاص داشت و همه کارها رو به خاطر رضای خدا کرد. هر چه اخلاص بیشتر باشه رنجش و رذائل اخلاقی و مشکلات کمتره.
 
یکی از راهای قرب به خدا ، اگر اشتباه نکنم به فرموده  آقای  دولابی، مرنج و مرنجان  هست
خوب مرنجانش شاید بشه گفت راحته
دست خود آدمه
ولی مرنجش سخته
سخته آدم  از دست کسی نرنجه
 
ولی وقتی آدم  خودش رو اصلا چیزی نبینه
چیزی حساب نکنه
دیگه ناراحت نمی شه
وقتی خودش رو پایین تر از همه موجودات عالم ببینه دیگه ناراحت نمی شه
 
از طرفی آدم  اگر همه کارهاشو کاملا بخاطر رضای خدا انجام بده ، باز هرگز از دست بنده های خدا ناراحت نمی شه
ازشون توقعی هم نمی کنه 
توقع احترام، ارزش قائل  بودن، اطلاع دادن...
 
 
فقط با خدا عشق می کنه و خدا رو می خواد
 
 
 
آدم باید همه کارهاشو فقط به خاطر خدا انجام بده
از طرفی اشتباهات دیگران رو ببخشه تا خدا هم اشتباهات  اونو ببخشه
یادش باشه خودش رو چیزی نبینه و از کسی نرنجه
یادش باشهشوهرش بهترین شفیع اون تو روز قیامته ، بنابراین هم از دستش نرنجه و هم زود ببخشدش و هم مرتب بهش محبت کنه ، بخاطر خدا، برای اینکه بهترین شفیعشه
یادمون هم باشه تعدد حق مرده، می تونه بره زن بگیره، شرعا و حتی قانونا هم رضایت زن اول اصلا ملاک نیست، بنابراین اگر رفت بدون اطلاع زن اول زن گرفت ، از حقی که خدا براش قرار داده استفاده کرده و اطلاع رسانی وظیفه اش نبوده. وظیفه زن هم پذیرش این موضوع و حتی عدم کراهت نسبت به این موضوعه تا آدم  رشد کنه و به حقیقت ایمان برسه(ایه ۶۵ سوره نساء)
 
و یادمون باشه خدای مهربونی که ما رو خلق کرده و همه چیز رو بهتر از ما می دونه . مرد رو به زن قوام دونسته و حرف شنوی و اطاعتش رو بر زن لازم دونسته. وقتی زن اینو بدونه شوهرش رو بازخواست نمی کنه و تو دلش حتی چون چرا نمی یاره....
پس اگر جایی ناراحت شدیم و اون ناراحت شدن به خاطر خودمون بود نه خدا، بدونیم یجای کارمون می لنگه و سعی کنیم اصلاح کنیم...
 
باید خیلی یاد مرگ کنیم
یاد آخرت ، یادمون باشه خیلی زود باید در درگاه خدا حاضر شیم و جواب اعمال و افکار مون رو بدیم. باید بدونیم حتی مطمئن نیستیم قدم از قدم بتونیم برداریم. همین شوهر و پول و زندگی و خونه و لوازم که الان ممکنه حرصشون رو بخوریم ، چند روز دیگه برای یکی دیگه است و داره ازش استفاده می کنه و یاد ما هم شاید اصلا نباشه و ما باید زیر خروارها خاک بخوابیم و جواب اونها رو پس بدیم. جواب پولی که حرصش رو خوردیم و مال و منالی و لوازمی و شوهری که شاید الان در نبود ما با یکی دیگه خوشه و ما سعی نی کردیم محبتش رو ، خودش رو برای خودمون حفظ کنیم و نتونستیم . شوهری که روز قیامت از هم فرار می کنیم و یاد ظلم و ستمها مون می افتیم.خیلی  خوبه که از الان دل نبندیم ، برای خانواده مون برای شوهرمون در راستای رضای خدا جون بدیم و هر کاری بکنیم اما دل نبندیم و فقط خدا رو ببینیم و بخوایم و بدونیم عمرمون خیلی کوتاه هست و در مقابل زندگی ابدی اون دنیا هیچه .هیچ .
 
یکی دیگه از راهکارهایی که خودم انجام می دم و خیلی خوبه، نمی دونم به شما گفتم یا نه، یسری نوشته است که خیلی موثره برام و تو اتاقم چسبوندم که همش جلوی چشمم باشه. یسری و دعا و جملات مفید که منو به یاد خودم و عاقبتم و خدا بیاندازه.
و تصویر اسکرین لاک گوشی و هوم اسکرین گوشی ام.
 
اونها رو هم تصاویر مرتبط وتاثیر گذار گذاشتم. مثلا این ها. گناهان زبان خیلی زیادن. زبان قلیل الجسم وکثیر الاثمم هست. جسم کوچک و گناه بسیار. به قول یه پیرزنی فندک گوشتی.فندکی که خیلی راحت آتش میزنه به کل اعمالمون . باید خیلی مراقب باشیم و با این زبان واذیت  و آزار همتا و شوهر و ... نکنیم.
  • همسر اول

سلام دوستان

این کتابها واقعا عالی اند پیشنهاد می کنم حتما بخونید:

کتاب اول

۳ دقیقه در قیامت، که تجربه مرگ یکنفر هست ، مثل کتاب انسوی مرگ که قبلا گفتم ولی کوتاه تر و متفاوت . حتما بخونید. دیدتون به زندگی تغییر می کنه.

 

 

کتاب دوم

سلام بر ابراهیم

۲ جلده. واقعا خیلی خیلی خیلی عالییییه و با میشرفت کتاب نمی تونید اونو زمین بزارید و عاشق شهید ابراهیم هادی که زندگی نامه اش تو این کتاب درج شده می شید. شهیدی که الگو و نمونه عملی اخلاق بوده.

این کتاب رو رخبری خیلی توصیه کردن به خوندنش.

 

 

کتاب بعدی ثم اهتدیت. آنگاه هدایت شدم‌

این کتاب هم یه کتاب عالیییی هست. کتابی که رهبری توصیه به خوندنش کردن. ماجرای شیعه شدن یک فرد سگی. فردی که معروف هستن  و با کتابشون خیلی ها شیعه شدن.آقای  تیجانی

 

 

در ضمن فیلم وقتی که ماه کامل شد رو حتما پیشنهاد می کنم ببینید . اینجوری شکر خیلی چیزهایی که ازش غافلیم رو می کنیم و قدر زحمات خیلی ها رو بیشتر خواهیم دونست...

 

  • همسر اول

سردار دلها

۰۸
بهمن
 
زندگی با همه خوشی ها و سختی هاش در جریانه
راستش اصلا دست و دلم به نوشتن نمی ره. بعد از شهادت سردار دلها، مالک اشتر آقا ، بد بجور ناراحت شدم. بعدم ماجراهای هواپیما و از آبرو گذشتن سردار حاجی زاده...
اون شب بیدار بودم و داشتم خیاطی می کردم . پس فردا عروسی خواهر شوهر بود. یکی از دوستان صبح زود پیام رو برام فرستاد. چقدر ناراحت شدم.... 
بعدم شرکت در راهپیمایی و ... 
شرکت تو تشییع پیکر حاج قاسم
 
عروسی خواهر شوهر رو نشد بندازن عقب. چون یبار عقب افتاده بود و سالن کنسل شده بود.
عروسی برگزار شد و رفتن سر خومه و زندگی شون.
دیگه ماهم که به درخواست مادرشوهر چیزی درباره تعدد به فامیل خمسر نگفته بودیم ، می تونستیم به بقیه بگیم و گفتیم.
برادرشوهر که خیلی خوب برخورد کرد و گفت مهم زن داداشه که راضیه و زندگی خودشون و خودتون می دونید و خوشبخت بشید. ولی نمی دونستم برخورد جاری ام چیه. با جاری خیلی خوبم خدا رو شکر . می ترسیدم با توجه به اخلاقش خیلی ناراحت بشه. ولی خدا رو شکر وقتی بهش زنگ زده بودم ، مثل همیشه خیلی گرم گرفت و گفت تبریک می گم ان شاء الله خوشبخت بشن و خوش باشید و ... خیلی عالییییی. 
به خواهر شوهر هم گفتیم به شوهرش بگه.
این چند روز هم اثاث کشی مادرشوهر بود. من با بچه کوچکم و همسر اومدیم کمک و شب موندیم. همتا هم پیش بچه ها بود و بچه ها هم از درس و مدرسه نیافتادن. دوباره الان اومدیم خونه مادر شوهر و کمک و چیدمان و ... . و بچه ها هم پیش همتان. و این از مزایای تعدده. اینجوری هم به مادر شوهر رسیدیم و هم بچه ها از درس و مدرسه نیافتادن.
گاهی اختلافاتی همسر و همتا دارن. اختلافاتی که انگار از تفاوت فرهنگی نشآت می گیره  و امیدوارم زودتر رفع شه. امیدوارم همه زندگی ها پر از ارامش باشه و همه زن و شوهر ها با هم خیلی خوب باشن بویژه همتا و همسر.
  • همسر اول
 
دیروز تو یکی از گروه ها در مورد مزایای تعدد و هم خونگی صحبت شد
دیروز یه نمونه از روزهای تعامل بین من و همتا و نشون دهنده مزایای تعدد موفق بود.
شب قبل بچه کوچکیم  تا دیروقت بیدار بود و نمی خوابید و تو خواب هم خیلی اذیت کرد و من اصلا نتونستم بخوابم. ظهر با خیال راحت خوابیدم . همتا زحمت نگهداری بچه رو کشید و خیالم راحت بود که به همسر و بچه می رسن . بعد هم که بیدار شدم همسر و همتا و دوتا بچه ها رفتن دستجرد گردش ، منم نرفتم علت اصلی این بود که همسر و همتا تنها باشن و من مزاحم نباشم . وعلت دوم اینکه خیاطی بکنم و شام رو آماده  کنم و... . بماند که چرخ خراب شد و نتونستم خیاطی کنم، اما کارهای منزل رو انجام دادم و وقتی عزیزانم از تفریح برگشتن ،  خوشحال بودم که خوشحالن و روحیه مضاعف داشتن. 
این یه نمونه از تعامل تو زندگی تعددی موفق هست. وقتی من کار دارم ، خسته ام ... همتا کمک حالم می شه ، و وقتی هم همتا خسته است من سعی می کنم کمکش باشم. 
البته مزیت هم صحبتی و درددل هم هست که معمولا آقایون حوصله شنیدن  حرفها و تعریفهای خانمها رو ندارن. 
 
دیگه اینکه اگر برای مساله ای یکی بره بیرون ، اون یکی به امور منزل می رسه.
مثلا پری روز برای کار اداری باید می رفتیم کاشان. من و همسر و بچه کوچیکم باهم رفتیم. البته همتا خیلی گفت بچه رو بزاریم پیشش اما بچه های کوچیک دیدین که عاشق بیرون رفتن هستن، ما هم بریدمش، البته خیالمون راحت بود که همتا خونه است و وقتی بچه ها از مدرسه بیان ، پیششونه و دیگه دغدغه اونها رو نداشتیم.
امیدوارم همه زندگی های تعددی موفق باشن و از مزایای اون بهره مند بشه. البته تعدد زوجات خیرهای زیادی داره که به همش اشاره نشده
  • همسر اول
 
دیروز یه روز خاص بود. چند وقت پیش رفته بودیم زیارت عموی امام زمان ، حسین ابن علی ع ، در نزدیکی نطنز . دیروز صبح قبل از اذان صبح همتا خوابی دیده بود.  تو خواب صدایی می شنیدن که می گفت ممنون که اومدین زیارت من ، همتا از شخصی که اونجا بودن می پرسن ایشون کی هستن و اون فرد پاسخ می دن عموی امام زمان عج هستن... . شاه سلطان حسین یا حسین ابن علی ، عموی امام زمان عج در نزدیکی نطنز هستن و به قول همسر هر وقت اونجا و از ایشون چیزی خواستن ، حاجت روا شدن. جای خیلی باصفایی هست. پیشنهاد می کنم به زیارتشون برید.
 
چند روز پیش با خبر شدم دایی بزرگم سکته کرده بودن و بعد آنژیو کردن. امروز قرار گذاشتیم منو همسر بریم تهران برای دیدن پسر دایی ام که بچه اش فوت کرده بود و دایی بزرگم ....  .  دایی ام که اومده بود خونمون گفته بود مادرم پاش اونقدر درد می کنه که با عصا راه می ره. تو راه تهران همسر گفتند که بیا برو یسر به والدینت بزن و ... . برای من با توجه با گذشته و حرفها و مسائل خیلی سخت بود . دیگه حوصله نیش و کنایه و .... نداشتم. برام رفتن خونه والدین از پذیرش تعدد هم سختتر بود. نَفسَم اصلا دوست نداشت. از طرفی چون خودشون گفته بودن نیا خونه ما و چند بار هم خواسته بودم خودم خونشون برم و خواهرم گفته بود فعلا نیا، خیالم راحت بود که گناهی نمی کنم. اما باز گاهی می موندم کارم درسته یا نه. وقتی همسر گفت خیلی اذیت شدم . بهش گفتم استخاره کن. صفحه ۵۳۹ اومد. تصمیم گرفتم برم ، بخاطر خدا و اطاعت از فرمان خدا.بعد از بهشت زهرا ، رفتم سراع کارم و بعد نماز مغرب و خونه مادرم اینا. به خواهرم گفته بودم امروز میام . پیام و زنگ زده بود که نیا و بیشتر حرص می خورن و ... . گفتم نه دیگه استخاره کردم خوب بوده و میام. دم مسجد همسر برام دعا کرد و با لبخند و قوت قلب و اطمینان و توکل به خدا، منو راهی کرد. رفتم دم خونه قدری قران خوندم و آروم  شدم و زنگ زدم. بابام اومد و سلام لبخند و... همدیگرو بغل کردیم و روبوسی و خواهرم اینا. مادرم که ناراحت بود و اجازه  روبوسی نمی داد. می گفت از این حرفت نمی گذرم که گفتی ما بهت ظلم کردیم . و مساله مانتو و ..‌ گفتم اصلا من همچین حرفی نزدم!!!😮😮😮
 
خلاصه اونها گفتن و منم گوش دادم. خیلی جاها اشتباه بود... اما چیزی نگفتم . خلاصه به مادرم قبولوندم که من نگفتم و یا یه کلاغ چهل کلاغ شده یا عده ای از روی عناد گفتن. بغلش کردم و گریه کردیم. بابام می گفت اگر خواستی بیای خودت و دخترت  بیا. می گفت کارت درست بوده ولی نمی کردی و ... حالا خدا رو شکر خوشید و ... خیلی قضاوتهای اشتباه در مورد  همسر و زندگی ما داشتن ولی چیزی نگفتم . پدری که بهم از بچگی می گفت "دختر با لباس سفید می ره خونه بخت و با لباس سفید بر می گرده و همیشه بدون! تنها کسی که برات می مونه  شوهرته؛ نه پدر مادر و نه خواهر برادر ، هیچ کس برات نمی مونه؛ و هوای شوهرت رو داشته باش " ، این چند ساله و امشب حرفهای کاملا مخالف می زد . که آدمی  که پدر مادر پشتشه و قدرت داره تا شوهر فلان گفت باید بچه رو بزاره پیشش و بگه من رفتم خونه بابام مثل ... ، .
 
 نمی دونم. کلا ماها خیلی تغییر کردیم. آخر سر با روبوسی و رضایت خداحافظی کردیم. اگر چه با توجه به صحبتهای مشاور مدرسه بچه ها ، با توجه به رفتار والدین ، و منع همسر از رفتن بچه ها به اونجا و ...رفتن اونجا صحیح نیست و   همین که حالت قهر نباشیم خوبه و فعلا حداقل باید دوری باشه تا همه چیز درست بشه و خیلی مسائل روشن بشه...
 
ولی در کل روز خوبی بود. اگر چه نشد دیدن دایی و ... بریم، ولی حداقل صله رحم والدین رو بجاآوردم  و سعی کردم کدورت و سوء تفاهم ها رو بر طرف کنم که از لطف خدا بود. سعی کردم در مقابل خیلی حرفها فقط سکوت کنم و عصبانی نشم که از لطف خدا بود...
 
از همسرم هم ممنونم بابت لطفش و پشتیبانی اش و انتظار چند ساعته اش ...
 
وقتی داشتم می رفتم اونجا می گفتم خدایا فقط بخاطر تو دارم می رم و کاری کن گناه نکنم و درست رفتار کنم و خیر باشه. گفتم در هر حال که مسیر من مشخص و محکم می شه و حجت بر من تمام که تمام تلاشم رو کردم و اگر هم اجازه دادن که خیره ان شاءالله...
 
امیدوارم خداوند در لحظه لحظه زندگی کمکمون کنه
از همتا هم ممنونم بابت نگهداری بچه ها تو این مدت، بویژه بچه کوچیکم که خیلی بی قراری و بی تابی از دوری ما می کرد.
 
اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه
  • همسر اول
 
دیروز روز خوبی بود. صبح دایی ام زنگ زد که تو راه بودن و می خواستن بیان خونه ما. دیسک کمر همسر عود کرده بود و دو روزی درد شدید داشت که خدا رو شکر دیروز دردش آروم  تر شده بود. این اولین دیدار با فامیل بود. دایی و زندایی و پسر خاله ام و خانوم و بچه هاش اومدن خونمون. البته نموندن ، داشتن می رفتن یزد ، ولی افتخار دادن و یسر به ما زدند. خیلی خوب بود . خیلی خیلی. نمی دونستم برخورد فامیل چطور خواهد بود ، البته حدس می زدم دایی ام اینا برخورد خوبی داشته باشن، قبلا هم به خاله ام اینا گفته بودند که می خوان بهمون  سر بزنن. خلاصه  اومدن  خونمون و خیلی گرم برخورد کردند . با همتا هم خیلی خوب برخورد کردند. اصلا انتقاد و خرده ای نداشتن. روابط خوب ما رو هم که دیدند، شاید مطمئن تر شدند . زندایی ام گلگی می کرد که چرا دیگه خونشون نرفتیم و ... خیلی خوشحال شدم که اومدن خونمون . دایی می گفت من هیچ وقت نمی گم کار بدیه.... . خیلی خوب بود. راستش روز قبلش کمی دلم گرفته بود ، که شب یلدا همه می رن خونه بزرگترا...‌ اما خدا خواست و دایی اینا با اومدن و برخوردشون خوشحالم کردند. زندایی حتی همتا رو هم تعارف کرد که بیاد خونشون. 
خدا رو شکر کردم که امور رو مثل همیشه درست می کنه. امیدوارم بهترین ها برای همه رقم بخوره . دیشب هم اولین یلدا رو با همتا داشتیم . کلی بازی کردیم و خندیدیم. به بچه ها کتاب هدیه دادیم . از فردا باید خیاطی کنم. عروسی خواهرشوهر نزدیکه. نزدیک نزدیک...
امیدوارم همه خوشبخت باشن و همه مجردها برن خونه بخت.
  • همسر اول
 
شانزده آذر تولدم بود. آخر شب بچه و همتا برنامه چیده بودن برام تولد خودمونی گرفتن. دخترم رفته بود برام کادو خریده بود و پسرم و همتا هم تزئینات درست کردند. خیلی خوب بود اولین تولد کنار هم. امیدوارم همه افراد تعددی کنار هم خوش باشن.
دیروز تو بهشت زهرا یه قبر دیدم. خانم . دقیقا متولد روز تولد من بود. با هم به دنیا اومده بودیم. اما فرصت اون تموم شده بود و من چقدر خوشبخت بودم که هنوز فرصت داشتم. نشسته بودم سر قبرش. با خودم می گفتم شاید الان داره گریه می کنه و داد می زنه که خدا با ما با هم به دنیا اومدیم چرا به من فرصت ندادی و به اون دادی ؟ چرا جای ما عوض نبود؟ کاش من الان زنده بودم....
شاید می شد من جای اون بودم. اگر بودم الان چی می خواستم؟ یک لحظه فرصت؟ نیکی؟ خوش اخلاقی؟ رضایت همسر؟ محبت به همتا؟ ... این دنیا اصلا ارزش نداره، اصلا....
پریروز اصفهان  خیلی خوب وخیلی کوتاه بود. قرار شد یبار دیگه بدون بچه ها سر صبر بریم. رفتیم گلستان شهدا. سر مزار زینب کمایی . خیلی گشتیم پیدا کردیم. متاسفانه شماره قطعه و... ندارن. وقتی روبروی  مزارش می ایستیم یه سوله سبز روبرومون هست. خیلیخوب بود. مزار یوشع ابن نوح ... سر مزار بانو امین صاحب اولین تفسیر بانوی مسلمان و مجتهده رفتیم. برگشتنی هم رفتیم مجتمع رناک . نزدیک کاشان. واقعا زیبا  بود . چشمه و درخت بید مجنون و آب نما و ...‌ با خودم می گفتم بهشت چجوریه و خدا نکنه که آخرت  رو به دنیا بفروشیم....
و یه حدیث خوندم
دیدم برای ما هم که کنار همیم باز حسادت اینقدر مخفی ممکنه بینمون باشه. یا حتی دور باشیم از هم و باز مشمول این حدیث بشیم. از خدا می خوام نجاتمون بده. خدا ما اینجوری باشیم. خدا حفظمون کنه:
 
 
 
⭕️ تفسیر عیاشی نقل میکند از سلیمان بن عبد الله که گفت: در خدمت امام کاظم موسی بن جعفر (علیهما السلام) نشسته بودم که زنی را به محضر ایشان آوردند که صورتش به عقب برگشته بود [و به همان حالت خشک شده ثابت مانده بود].
 
 
⭕️ پس حضرت امام کاظم (علیه السلام) [برای شفای آن زن] دست راست خود را روی پیشانی آن زن گذاشت و دست چپ خود را به پشت سرش، سپس صورت او را از طرف راست فشار دادند [و چرخاندند] و این آیه را تلاوت فرمودند:
💫 «إِنَ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» (رعد، ۱۱)
- { خداوند سرنوشت هیچ قوم (و مردمی) را تغییر نمی دهد مگر آن که آنان آن چه را در خودشان است تغییر دهند! }
 
- پس [جهتِ سر و] صورت آن زن به حالت اولش برگشت [و صاف شد]. 
- سپس حضرت خطاب به زن فرمودند:
 
💫بر حذر باش که مبادا چنین کاری را دوباره انجام دهی!!
 
⭕ حاضرین عرض کردند: ای فرزند رسول خدا، مگر او چه کرده بوده [که به چنین عقوبتی دچار شد و شما وی را از تکرار آن کار برحذر داشتید] ؟ 
 
- حضرت فرمودند: کار گناه او پوشیده و مستور است [و من از آن پرده برنمی‌دارم]، مگر اینکه خودش بخواهد آن را بازگو کند.
 
- حاضرین از خود آن زن پرسیدند، و او جواب داد: 
💫"من یک همشوی (هوو) دارم [که همه در یک خانه زندگی می‌کنیم]، [کار گناهم این بود که یک وقتی] برخاستم مشغول خواندن نماز [واجب] شدم، [درحین نماز] با خودم خیال کردم که الآن شوهرم پیش او هست، [به دنبال این خیالات از سر حسادت و غیرت زنانه، همان وسط نماز] صورتم را چرخاندم به عقب که آنها را ببینم، ولی هوو خانم را دیدم که تنها نشسته و اصلا شوهرم پیش او نیست، که آنجا در همان حالت سرم ثابت ماند [بر اثر این سرکشی در شکستن نماز بخاطر غیرت و حسادت زنانه بیجا].
- صورتش آن‌گونه به عقب خشک و ثابت مانده بود [بخاطر عقوبت گناهش نسبت به شکستن نماز و غیرت بر شوهر و حسادتش به هوو] ! 😰😱
 
🌐 منبع: تفسیر عیاشی: 2 / 205 ح 18، بحارالأنوار: 6 / 56، ح 3، تفسیر برهان: 2 / 284 ح 3، المستدرک: 5 / 408 ح 2.
 
 
دیروز اون دوستمون رفته برای جلوگیری از طلاق شاید آخرین تلاش هاش رو بکنه‌ . بلکه همتاش دست از ممانعت و لجبازی بر داره. براش دعا می کنم موفق بشه و خدا دل همتاش رو آروم کنه و به شوهرش اقتدار بده. براش دعا کنیم خدا بهترین ها رو براش رقم بزنه
  • همسر اول
 
روال زندگی مون این شده که روزها همه باهم هستیم. من که دوست دارم. اینجوری گردش و تفریحاتمون با همه. 
همیشه دلم می خواست تو زندگی تعددی با همتاهام عین خواهر باشیم. بچه هامون عین عین بچه های خودمون و زندگی جدا نداشته باشیم ؛ با هم بگیم و بخندیم و ... . البته همیشه می گفتم این ایده ال هست و ممکنه پیش نیاد. برای همین در کنار تلاش برای ساختن ایده آل ها باید راضی بود به رضای خدا. خدا رو شکر برای ما خوب پیش می ره.
می دونید، این مدت خیل اوضاع زندگی برخی از دوستانم از ایده آل هاشون دور شده. برای همین اینو می گم .امیدوارم خدا براشون بهترین ها رو رقم بزنه‌.
 یکی از دوستان از فرقه های اقلیت که شیعه شده با یک آقایی به صورت تعددی ازدواج کردند ، که خانم اول متاسقانه بعد از چند سال زندگی اینها رو به طلاق کشوند. خانمی که خودش می گفته همسرم بره زن بگیره... اما انگار فقط حرف بوده. متاسفانه جواب تلفن رو هم نمی ده و حاضر به صحبت نیست. نمی دونم اون خانم فکر روز قیامت و لحظه حضورش تو پیشگاه  خداوند  و مقابل حضرت فاطمه  زهرا و زینب و ائمه رو کرده یا نه؟ که چطور تونسته مقابل خدا و حکمش بایسته و طلاق یکی دیگه رو رقم بزنه. یا شوهرش که به بهانه های واهی طلاق می خواد بده. بهانه ای مثل اینکه من نمی تونم بین دو خانه رفت و آمد کنم و خانم اول هم حاضر نیست خونه نزدیک هم داشته باشید.... . 
خانم دیگه ای شوهرش بهش می گه من صیغه  کردم و قصد تعدد داره.خانم خیلی خوبیه. خیلی ازش خوشم اومد. علی رقم سخت بودن مساله براش سعی کرده بود خدا پسندانه رفتار کنه. اگر چه فشار به حدی روش بود که براش مشکلاتی درست شد. مثلا همتاش رو دعوت کرد خونش ، خونشون رفت ! اما در اثر فشار مشکلات عصبی براش بوجود اومد. با وجود این باز پیشنهاد محرمیت مجدد بعد از باطل شدن محرمیت قبلی، به همسر داد. خانمی که با وجود همه این فشارها می گفت من کی باشم که بخوام بگن نه ، اگر چه برام خیلی سخته. آرزو می کنم خدا دلش رو آروم کنه. همتاش هم دختر خوبیه و هوای ایشون رو داره و می گه من نیومدم زندگی ات رو خراب کنم ، فقط یه سرپناه می خوام....
از این جور موارد زیادن . چند مورد هم هستن که خانم اولن و دنبال همتان. یک مورد هم  بود  برای تعدد جهادی  که خانم اول با رضایت خودش مهرش رو محضری بخشیده و رضایت دادگاهی داده تا کار برای ورود همتا راحتتر باشه. بماند که حالا که اطرافیان و والدینشون فهمیدن چقدر اذیت کردند...
 
به هر حال همیشه زندگی اونجور که می خوایم پیش نمی ره . برای همه این عزیزان دیدم... اما مهم اینه که همیشه توکلمون به خدا باشه و کاری رو انجام بدیم که مورد رضایت خداوند هست و مطمئن باشیم خداوند برامون بهترین ها رو رقم می زنه اگر چه در ظاهر خوشایندمون نباشه. و باید تلاش کنیم از امتحانات  سربلند بیرون بیایم که عسی ان تکروه شیء و هو خیر لکم و عسی ان تحب شیء و هو شر لکم  
و نیز یادمون نره که طبق احادیث ، بزرگترین جهاد ، جهاد اکبر ، مبارزه با نفس است ، برای زنان بزرگترین مبارزه با نفس مقابله با حسادت و پذیرش  همتا (هوو ) است. 
از اینها که بگذریم یه کتاب معرفی می خوام بکنم. دومین کتاب هست که تو وبلاگ می گم. کتاب خیلی خوبیه. 
شبکه افق برنامه ای پخش کرد به نام من میترا نیستم. 
مستندی از زندگی یک شهید ۱۴ ساله . سال ۶۱. حالم رو دگرگون کرد. کتابش رو خریدم و خوندم. کتاب کوچک و ارزان  ولی ارزشمندیه. پیشنهاد می کنم بخونید با عنوان (زیر درخت کاج) نوشته معصومه رامهرمزی نشر شاهد  واقعا عالی بود. چقدر باهاش اشک ریختم . زینب کجا و من کجا... چقدر این جمله زینب قشنگ بود، "خانه ام را ساختم ، اینجا جای من نیست. باید بروم باید بروم" با خودم می گم منم در حال ساخت خانه آخرتم هستم ، من خانه ام رو چطور ساختم... ؟ 
چقدر چهره زینب معصوم هست. چقدر زنده است . دلم می خواهد برم زودتر ببینمش. از همسر خواستم بریم گلزار شهدای اصفهان سر مزارش. الان اصفهانیم. خدا بخواد فردا می ریم  دیدنش...
  • همسر اول
 
خدا رو شکر زندگی در جریانه
بعد از ناراحتی هایی که همسر از این وضعیت جدایی داشت و صحبتهاش با همتا ، قرار شد دوباره کاملا با هم باشیم در طی روز، فعلا اوضاع اینجوریه: سه روز مشترک و یک روز اختصاصی همتا. البته . البته همسر راضی نیست و دوست داره کل چهار روز همه با هم باشیم، تا خدا  چی  بخواد.
 
این متن رو هم همون دوست عزیزی که قبلا صحبتهاشو موشته بودم فرستاده ، خطاب به خانم اولی که داره کاری می کنه که شوهر خانم دوم رو طلاق بده، از یک خانم دیگه ای هم تعریف می گرد، خانم اولی که متوجه ازدواج چند ساله هنسرش می شه و می فهمه که بچه هم دارن . اما پاشو تو یه کفش می کنه برای طلاق همسر دوم . ولی بعد از دو ماه سرطان سینه می گیره... به نظرتون مکافات عملشه؟؟؟🤔🤔🤔 
 
 
یک دوست: 
سلام 
منم مانند این خانم 
با همتای خودم توی یک خونه به خوبی خوشی زندگی میکنیم 
.
من هم اوایل مانند همه خانم های دیگه 
از تعدد شوهرم ناراحت بودم و کلی گریه و ناراحتی و .....
 ولی بعد از مدتی تحقیق و مطالعه به این نتیجه رسیدم که این موضوع کاملا دینی و شرعی و عقلانی هست 
و تنها چیزی ک این وسط مانع هست نفس خودمون هست و بعضی صفات رذیله که در خودمون وجود داره .
 
شروع کردم به مبارزه با نفس اماره و حسادت خودم و هرکاری کردم که مخالف میل باطنی خود م بود 
تا اونجا که دیگه مهم نبود برام شوهرم و همتا چکار میکنن فقط متمرکز بودم رو رفتار خودم 
 
الان بعد یک مدت خدارو شکر خیلی خیلی از زندگیم و شوهرم و همتا لذت میبرم .
 
همه چیز برمیگرده به دید و تفکر درونی خود ادم که به قضیه چطور نگاه کنه. 
 
این میتونه یک ازمایش الهی باشه برای زن 
 
میتونه یک پله رشد و ترقی باشه 
 
و شایدم یک پله برای سقوط ادم 
 
و افتادن از چشم خدا و اهل بیت و امام زمان و امام حسین 
 
ایا واقعا حضرت زهرا از مخالفت ما تو زمینه تعدد خوشحال میشن ؟؟ 
 
به این دنیای فانی و گذرا چه اطمینانی هست ؟؟ 
شاید خود ما دوروز دیگه به منجلابی گرفتار شدیم که محتاج هر کسی بشیم 
 
اون موقع ایا پسندیده هست که بیاد مارو از حق طبیعی مون محروم کنه ؟؟ 
 
خدا میتونست مارو در وضع اسفناکی قرار بده که حتی فکرشم الان برامون چندش اور بود  
 
آیا شکر این همه نعمتی که خدا به ما داده 
شکر سلامتی 
شکر خانواده خوب 
شکر ازدواج خوب 
شکر همسر و فرزند و زندگی و ......
شکر این همه نعمت این هست که اونو فقط واسه خودمون بخوایم و نذاریم به بقیه برسه ؟؟؟ 
 
آیا توصیه خدا و اهل بیت که اینقدر به انفاق تاکید کردن همین  یکی از مصداق هاش نمیشه ؟؟ 
 
ما در جایگاهی هستیم که میتونیم حیات و زندگی ببخشیم به یک زندگی 
چرا خودمونو از چنین جایگاه والایی محروم کنیم ؟؟ 
 
چرا از اینجوری سفره رحمتی که خدا برامون پهن کرده خودمونو بی نصیب و محروم کنیم 
 
عزیز دلم خواهر خوبم 
من نه شما نه خانواده و نه هیچ کسی از شما رو میشناسم 
و نه هیچ نفع یا ضرری از شما و زندگی تون به من میرسه 
 
فقط و فقط از باب خیر خواهی 
و امر به معروف 
و اینکه متوجه باشین هستند کسانی که اینطور دارن زندگی میکنن با همتاشون تو یک خونه 
به خوبی و خوشی 
 
فقط با ذره ای تغییر دیدگاه و مبارزه با نفس 
که اونم اخر سر منفعتش نصیب دنیا و اخرت خودمون میشه 
 
امیدوارم 
اون لحظه ای که امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام همراه جناب عزرائیل برای قبض روح بالای سرمون حاضر میشن بتونیم رو سفید باشیم و سر بلند باشیم و راحت جون بدیم 
 
 
خواهر خوبم به صحبت هام کمی فکر کنین لطفا .
  • همسر اول


موضوع انشاء: 
سواره از پیاده خبر نداره، سیر از گرسنه

خوب یادم هست اولین باری که این ضرب المثل را شنیدم کی بود. پدرم می خواست به یکی از دوستانش که در وضعیت مالی نامناسبی قرار گرفته بود کمک کند تا کسب کوچکی راه بیاندازد. آن موقع نمی دانستم برشکستگی یعنی چه ، اما می شنیدم که خانواده آنها برای قوت روزانه حتی در شرایط بدی قرار دارند ، اما مادر سرسختاته مخالفت می کرد  و می گفت :"به ماچه ، خودش بره کار کنه مردک هوس باز،  می خواست حواسش رو جمع کنه کلاهش رو نبرن ، حتما حقش بوده ؛ ما که نباید از شکم خودمون بزنیم بدیم به اونها و .... همش بخاطر کارهای خودشه ، آه زنش گرفتدش " و پدرم می گفت" قرار نیست از شکم خودمون بزنیم . تازه اگر اندکی در سختی قرار بگیریم اشکالی ندارد اوضاع  آنها خیلی خراب است ..." اما گوش مادر بدهکار نبود.

شب پدر می خواست قسمتی از پیتزایی که سفارش داده بودیم و اضافه آمده  بود را به دخترک فال فروش بدهد اما مادرم با او دعوا کرد که بچه ها فردا می خورند و ... . اما مادرم بعد از چند روز آنها را به من داد تا به کارگرهای ساختمان بغلی بدهم، مادرم گفت که غذای مونده خوب نیست بخوریم مریض می شویم. آن موقع نفهمیدم چرا کتک مفصلی از مادرم خوردم وقتی گفتم پس چرا پیتزا ها را به آن دختر ندادیم و چرا باید غذای مونده  که خودمان از ترس مریضی نمی خوریم را به دیگران بدهیم ...

به من می گفت تو هم مثل پدرت هستی!

مادرم می گفت آدم عاقل چیزی که خودش استفاده می کنه و دوسش داره رو به دیگران نمی بخشه وگرنه خودش چند وقت دیگه بدبخت می شه . مثل همین دوست بابات که برشکسته شد چون  همش به دیگران کمک می کرد. مادرم همیشه لباس کهنه و خراب و بدرد نخور خونه و غذاهایی که دیگه باید می ریخت دور را به دیگران می  داد. لباسهایی که به نظرم فقط به درد دستمال شدن می خوردند. 
یادمه همسایه مان از وقتی شوهرش مرده بود هر شب چراغ های خانه را روشن می زاشت و می خوابید، بعد از چند سال هنوز شبها صدای گریه اش می آمد. مادرم از بعد فوت همسر دوستش با این دوستش قطع رابطه کرده بود . مانند سایر زنهای محله.

یبار وقتی بابا در مورد او با مادر حرف زد که دوستت بوده و گناه دارد و شرایط نامناسبی دارد و بیا او را بگیرم و با  هم زندگی کنید ... مادرم چنان داد و بیدادی  راه انداخت که خدا می داند ! به پدرم می گفت تو فکر خودتی بهونه نیار می خوای مارو بدبخت کنی و دنبال هوی و هوس خودتی  ...  اینجا نیز پدرم گفت سواره از گرسنه خبر نداره سیر از پیاده.  حتی مادر می خواست خانه را عوض کنیم که خدا رو شکر  بعد از چند وقت همان دوست بابا با خانم اولش به خواستگاری همسایه  مان رفت و آبها از آسیاب افتاد. بماند که مادرم چه حرفها در مورد آنها می زد و می گفت علت برشکستگی آن مرد نیز همین بوده برای اینکه دل زنش را شکونده. حتی وقتی می گفتم اما زنهایش که با هم خوبند و با هم خرید و پارک می روند و... و خود زن اول هم به خواستگاری همسایه مان رفته... مادرم قبول نمی کرد و می گفت اینها رو باور نکن دلش خونه من می دونم من می دونم.  و من نفهمیدم وقتی حتی با آنها سلام علیک نمی کند از کجا می دانست!
خوب یادم هست بعد از مدتی یک برنامه از تلویزیون پخش  شد در رابطه با تعدد زوجات و ضرورت‌های  جامعه . تمام حرفهایشان به نظرم درست بود . وقتی گفتم: مامان ،  درست می گه ها !  دخترای مجرد همسن شما که تو فامیلمون  اینقدر زیاد شدن  الان باید چکار کنن؟ اگر منم خدای نکرده سنم بالا بره و ازدواج نکنم و خواستگار خوب نداشته باشم چی؟؟  یک پاسخ آتشین پشت سرم از طرف مادر قرار گرفت که چشمام سیاهی رفت  و فهمیدم در مورد  این چیزها نباید حرف بزنم ....

خدا بیامرزد پدرم را آدم دست بخیری بود . بعد از فوتش مادرم از تاریکی انگار می ترسید . شبها چراغ های خانه را روشن می گذاشت و متکا را بغل می کرد و می  خوابید . با وجود اینکه سرش را داخل متکا می کرد تا ما صدایش را نشنویم اما  گاهی از صدای گریه اش از خواب بیدار می شدم و گاهی از صدای دوش آب سردی که می گرفت. نگاه حسرت بار مادر به همسران شاد توی کوچه و بازار را فراموش نمی کنم. مادرم افسرده شده بود و دوستانش از ترس  اینکه شوهرشان سراغ این بیوه نرود با او قطع رابطه کرده بودند. و مادرم از پیشنهاد  های خفت بار مردان هوس ران محله پا بیرون از خانه نمی گذاشت و فقط گریه می کرد. برای مادرم این چیزها مهم بود..‌ 
اینجا بود که برای اولین بار مادرم با تاسف و اندوه ، همین ضرب المثل رو بکار برد و آهی کشید و اشک در چشمانش حلقه زد در حالی که دست بر عکس بابا می کشید. سواره از پیاده خبر نداره ، سیر از گرسنه...
البته الان چند ماهی است که مادرم دیگه شبها با آرامش می خوابد در حالی که چراغ ها خاموش است. دیگه گریه نمی کند . چرا که همان دوست بابا که خانم همسایه  را سالها پیش گرفته بود الان مادرم را به عنوان زن چهارم گرفته است.  وضع مالیش همان موقع ها با شروع مجدد کسب و کارش و ورود خانم سومش به زندگیشان بهتر شده بود. دیگر مادرم نمی گوید کارد بخوره تو اون کمرش ، مردک هوس باز  خودش رو پشت دینش قایم کرده و ... 

الان مادرم در نماز هایش گریه می کند و از خدا می خواهد او را ببخشد و به شوهرش و همتاش خیر فراون دهد.  الان مادرم می گوید من شرایط اون خانم ها رو درک نمی کردم . من نیت خیر را نمی فهمیدم و انگ هوس می زدم . از حال دیگران خبر نداشتم تا خودم گرفتارش شدم.... 
الان مادرم با همتا های خود به بیرون و خرید و گردش می روند  و وقتی دیگران می گویند اینها دلشون خونه الکی فیلم بازی می کنند و یا به شوهرشان توهین می کنن ، چه تو فضای مجازی چه اجتماعی ، فقط تاسف به حال  آنها و نادانی و خودخواهیی  که کورشان کرده می خورد و شوهر خود را مرد ترین مرد دنیا می داند. مردی که زیر بار توهین و حرف مردم رفت اما به وظیفه اش در مقابل دیگران عمل کرد و در حالی که می توانست مثل خیلی از مردهایی که می شناختیم بدون اینکه زیر بار مسئولیت برود  با هر زنی که دوست  داشت ، باشد، مثل خیلی ها. مادرم با همتا های خود خیلی خوب است و آنها را بهترین می داند که از بهترین داشته شان ، شوهرشان ، انفاق کردند تا یکی مثل او نیز به آسایش  برسد. الان دیگه همسر اول رو یه زن مشکل دار و دیوانه نمی دونه... 

چقدر مادرم عوض شده
چقدر مادرم عوض شده
کاش مادرم قبل از اینکه خودش در این شرایط قرار بگیرد عوض می شد، کاش کل زنان کشورم عوض می شدند و دغدغه دیگر زنان و دختران را داشتند . 
کاش سواره از پیاده خبر داشت و سیر از گرسنه ، تا همه با هم می خوردند و با هم می رفتند.
کاش

  • همسر اول