اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

" رضایش " زندگی فقط برای رضای او

اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

" رضایش " زندگی فقط برای رضای او

اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

روز نوشت یک زن از یک تصمیم!
همسر اول هستم‌.سال ۸۲ ازدواج کردم در سن ۲۲ سالگی.لیسانسه هستم و طلبه و خانه دار.۳ فرزند گل دارم.
زندگی رو از زیر صفر شروع کردیم. دست در دست هم گذاشتیم و توکل به خدا کردیم.در مسائل کاری به حمدالله کمک همسر بودم.
کل مهریه ام را همان اویل عقد بخشیدم.
چیزی به نامم نیست.
یک منزل مسکونی و ماشین داریم و به لطف قناعت اوضاع مالی مان روبراه است.
دو سالی در مورد تعدد زوجات تحقیق کردم و اوضاع جوانهای اطرافم رو بررسی کردم.
به همسر پیشنهاد تعدد دادم و اعلام رضایت کردم.
همسر هم بررسی کردند و بعد تصمیم به تعدد گرفتند...

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۵۶ مطلب با موضوع «فصل یک : تبدیل شدن به همسر اول» ثبت شده است

پشتت هستم

۱۴
تیر

دیشب سالگر فوت پدر شوهرم بود

همسر سردرد گرفته بود شدید

دم عوارضی به مادرشوهرم زنگ زد و هماهنگ کرد و برگشتیم خونه.


طفلکی همتا وقتی فهمید چقدر ناراحت شده بود و نگران بود....


امروز عصری خونه مادر شوهرم بودیم 

به مادر شوهرم گفتم قرار بود به کسی نگید دیگه  ناراضی  بودین و می دونستیم اونها زنگ می زنن و ...

اونها می  خواستن مادرشوهرم هم با ما مخالفت کنه

گفته چرا شما چیزی نگفتی و زندگی رو این دختر ساخته و الان اینجوری و اونجوری


مادر شوهرم هم گفته، منم گفتم و منم نگران اون بودم اما خودش گفته و ...



 

خلاصه بعد با مادرشوهرم خیلی صحبت کردم در مورد همتا. خیلی ازش تعریف کردم.

گفتم چه دختر خوبیه . خودش نگران منه . چندین بار بهم گفته اگر ذره ای ناراحتی داری بگو . مادرش هم برای همین نگران  من بودن مخالف بوده...



بهش گفتم دیگه تموم شده

شوهر هم دوسش داره، می خوادش و عقد خوندن و هفته دیگه هم میاریمش خونه و ...



دیگه مطمئن  شد همه چیز قطعیه و خندید و گفت خوشتون باشه و ....

بعد می خواستیم بریم عقد پسر خاله ام

فهمیده بودم مامانم اینا نمی رن

حدس زدم به خاطر من باشه


زنگ زدم به بابام

بعد از چند بار زنگ زدن برداشت و گفتم می خوام بیام اونجا

گفت نیا

نه من نه مامانت نمی خوایم ببینیمت

اونقدر مشکلات داریم که تو توش گمی

گفتم یعنی نمی خواید بچه تون رو ببینی

یعنی من مشکلتونم

.

.

گفت برید خوش باشید و ...

بعد یکی دوسال اون موقع بعدا بیاید...

حلالت هم که گردیم و...

گفتم پس حلال کنید

گفت کاری نکردی که حلال کنیم

حلال باشه

دیگه هم زنگ نزن




بعدش حالم خیلی بد شد شد ناراحت بود

همسر گفت اگه مامانت اینا نیستن عقد نریم


خلاصه گفتم چشم


حالم خیلی بد بود



همسر گفت چی شده چی گفتن


گفتم الان نمی تونم حرف بزنم

حالت تهوع و اضطراب   و دلشوره و ... داشتم


رفتیم بهشت زهرا

سر خاک پدر شوهر

کمی آرام  تر شده بودم


همسر عزیزم بهم گفت ان مع العسر یسری

گفتم امام زمان الان ازم راضیه؟  کار درستی کردم؟

گفت بله. ما پیش کسانی که می دونن ، مرجع و روحانی و ماندگاری و ... رفتیم پرسیدیم...


یادم اومد مرجع تقلیدم وقتی چند بار زنگ زدم بهش چقدر دعام می کرد و می گفت شما دارید معجزه می کنید  و اگر این اتفاق بیافته اصلا انگار معجزه شده و کلی دعامون کرد...

یاد حرف های اقای ماندگاری و اسلامیه و آذری  و صالحی و ... افتادم



همسرم تو چشمام نگاه کرد و با لبخند گفت


خانم...،  بهترین شفیع زن شوهرشه.... ☺☺☺


بعد هم گفت

 می دونی اونها اصلا دخیل نیستن

اگر اونها به خاطر هر چی ، دارن با حکم خدا مخالفت می کنن کار اونها اشتباهه

توکلت به خدا باشه

کار تو موافق حکم خداست

خدا خودش درست می کنه....




الان رفته بود نماز

تو ماشین بودم من

وقتی اومد  با چشمای قشنگش تو چشمام نگاه کرد گفت

... جون خیالت راحت باشه 

من پشتت هستم من هرگز تو رو رها نمی کنم پشتت رو خالی نمی کنم 

تو گه به خاطر خدا این کار رو کردی 

از همه بریدی بدون اون قدر دین و ایمان دارم و لامذهب نیستم که تو رو رها کنم همیشه پشتتم و دوست دارم😊😊


اشک تو چشمام جمع شد😢

خیالم راحت شد🙄



خدایا شکرت که همسری چنین خوب دارم

بهترین همسر دنیاست

آقاست

سرور منه

سرور هردوی ماست.


خدا رو شکر که دارمش

خیلی آروم شد




همتا امروز یه پیام تو گروه سه نفرمون داده بود

خیلی لذت بردم از پیامش؛ حرف دل منم بود....




کاش همه خانم های دنیا مثل ما دو تا خوشبخت بودن


کاش همه مرد های دنیا مثل تو پاک و مهربون بودن


من و خواهریم بهت افتخار میکنیم بهترین شوهر دنیا








ان الله مع الصابرین

ان الله یحب الصابرین

حسبن الله نعم المولی و نعم النصیر


  • همسر اول

حس می کنم خیلی بدم

حس می کنم باید زودتر از اینها همتا و همسر بهم می رسیدند


حس می کنم اشتباه کردم

خودخواهی داشتم

کاش زودتر می فهمیدم


حس می کنم من یه وسیله بودم

وسیله ای برای ساختن زندگی همسر و رشد اخلاقی اون تا همسر برای همتا اماده بشه


حس می کنم همتا دختر خیلی خوبیه

همتا خیلی همسر رو قبول داره 

می گه بهترینه

می گه بهمن ماه تو مسجد جمکران بهترینها رو از خدا و امام زمان عج خواسته و خواسته دفعه بعد با اون بیاد جمکران

الان هم بهترین نصیبش شده و با هم رفته بودن جمکران

طلبیده شده بودند انگار

 به زیارت دو شهید 

و همسر می گفت چه حال خوبی داشته این سری تو نماز توی مسجد...



حس می کنم وسیله بودم

وسیله ای برای رسوندن زندگی به جایی که تحویل همتا بدم


حس می کنم روزیش بوده 

همسری که خیلی قبولش داره و دوسش داره 

همسری که خیلی رشد کرده نسبت به قبل


برای همتایی که واقعا خیلی خانمه



دلم براش از الان تنگ شده

قبلا پشت سر همسر نماز جماعت می خوندیم

حتی خونه مادر شوهر ، همگی دست جمعی...

اما چند وقتی بود دیگه اجازه نمی داد پشتش نماز بخونیم 

می گفت مسئولیت داره


حضور همتا و اصرارمون باعث شد دوباره نماز جماعت برپا کنیم 


خیلی حس خوبی داشت


خیلی خوشحالم

امیدوارم خواسته های خداوند را تمام و کمال اجرا کنم


امیدوارم


  • همسر اول

یکی از دوستام ، حمیده ، در مورد اینکه به پذیرش همتا گفته بودم جهاد اکبر باهام صحبت می کرد . می گفت حدیث هست که جهاد زن خوب شوهر داری کردنه... گفتم درسته اما جهاد اکبر مبارزه با نفس و در نتیجه پذیرش  همتاست .

اینو از استاد پناهیان دیدم.

می زارم اینجا خیلی مفیده



❤خلاصه #فایل 1


✅۱. اگر فضایل و توصیه های دینی را همچون دانه های تسبیح در نظر بگیریم، نخی باید باشد که این دانه ها را بهم متصل کند و آن نخ "مبارزه با هوای نفس" است.


✅۲. وقتی این معارف نظام پیدا کردند همه ی دستورات را حول یک محور می بینیم و متوجه می شویم چه چیزی را باید مدام هدف بگیریم.


✅۳. موضوع اصلی زندگی ما حسادت نیست! تکبر نیست! تنبلی نیست! حرص نیست! حسرت خوردن نیست! صداقت داشتن نیست! مهربان بودن نیست! موضوع اصلی زندگی ما "مبارزه با نفس" (جهاد اکبر)  است.


✅۴. اگر معارف مرتب و نظام مند باشند می توانیم انتقال بدهیم. و نتیجه بخش خواهد بود. میتوانیم تجلی آن را در تمام اخلاقیات خوب و بد خود ببینیم. 


✅۵. خیلی ها خوب هستند ولی فکر میکنند بد هستند و خیلی ها بد هستند ولی فکر می کنن خوب هستند. در حالی که ارزش آدم ها به فحش هایی که داده نیست! 

ارزش آدم ها از روی حرفهای دروغ و راستی که گفته حساب نمیشود! 

ارزش آدم ها از روی مبارزه با نفس محاسبه میشود.


✅۶. ائمّه می فرمایند؛ مبارزه با نفس جهاد اکبر است چون مبارزه با هوای نفس سخت تر است، و مثل آن مثل کسی است که بخواهد به تنهایی شهری را فتح کند! از هر طرف به او حمله می کنند و او یکه و تنها مبارزه می کند.


✅۷. در روایات گفته شده خداوند قسم جلاله خورده و فرموده به عزت و جلال و عظمت و مقام خودم سوگند اگر بنده ی من در چیزی هوای مرا به هوای خودش ترجیح بدهد، من غنای در نفسش ایجاد میکنم (احساس بی نیازی به همه ی عالم پیدا کند) همتش را می گذارم روی آخرت، ضمانت میکنم آسمانها و زمین رزق او را برسانند و من پشتیبانش هستم. 


✅۸. شباهت اول؛ همان فضای معنوی حاکم در جهاد اصغر هست ولی بزرگتر‌. شباهت دوم؛ وجود دشمن است که در جهاد اکبر شناختن دشمن سخت تر است و شجاعتی بیشتر از جهاد اصغر لازم است. 


❤شباهت اخر؛ فضای عاشقانه میان خداوند و شخص است.❤



خلاصه #فایل 2


✅۱. وقتی به کسی میگوییم بین راه سعادت و شقاوت کدام را انتخاب می کنی؟ 

 🔸 اگر به هیچکدام تمایل نداشته باشد و بگوید سعادت چیست؟ و شقاوت یعنی چه؟ خوبی چیست و بدی یعنی چه؟ برای این شخص چون آگاهی و تمایل ندارد پس اختیار و انتخاب هم معنایی ندارد.


🔹 اگر به یکی علاقه مند باشد و به یکی هیچ علاقه ای نداشته باشد، مثل "فرشته ها" که فقط به خوبی ها گرایش دارند، باز هم اختیار معنایی ندارد و به درجه ی انسان بودن نرسیده

یا مثل "حیوان" فقط به مسائل خورد و خوراک و جسمی و جنسی علاقه داشته باشد و در مورد سعادت و آخرت هیچ برنامه ای نداشته باشد باز هم اختیار و انتخاب معنایی ندارد.


🔸اگر به هر دو به یک اندازه علاقه مند باشد دچار حیرانی و سر گردانی میشود و ممکن است خودکشی کند و باز هم اختیار معنا ندارد.

🔹فقط در صورتی اختیار و آگاهی معنا پیدا می کند که به هر دو علاقه مند باشد اما نه به یک اندازه!

خداوند در سیستم وجودی انسان دو نوع علاقه قرارداده 

✔یکی سنگین تر، ارزشمندتر، عمیق تر، اما "پنهان تر" 

✔و دیگری سبک تر، سطحی تر، کم شیرین تر، اما "آشکار تر" 


👌 زمانی که تو با انتخاب خودت از این تمایل آشکار و سطحی عبور می کنی و به تمایل پنهان و عمقی وجود خودت می رسی از اینجا به بعد انسان هستی یعنی موجودی هستی دارای #اختیار 


✅۲. انتخاب تو وقتی ارزش پیدا میکند که علیه آن چیزی که دوست داری باشد.


✅۳. حیوان هم از حق انتخاب و اختیار برخوردار است و چیزی را انتخاب میکند که دوست دارد.

مثلا اگر آهن و علف جلوی دهانش بگیری بدون تامّل و فکر علف را انتخاب میکند.


✅۴. هوای نفس همان علایق سطحی تر و آشکار است که سرچشمه ی تمام فسادهاست


✅۵. دلیل آفرینش ما مبارزه با هوای نفس است، بخاطر این مبارزه به ما حق انتخاب و اختیار داده شده، تا به شرف انسانیت برسیم وگرنه حیوان یا فوقش فرشته بودیم.


✅۶. زمانی که از این مرحله رد شده باشیم و انسان شده باشیم. زمانی که از مرتبه ی حیوانیت و علایق سطحی عبور کرده باشیم. حیوان که امر و نهی نمی فهمد.


✅۷. بله ماه رمضان یکی از همین برنامه هاست.

مبارزه با هوای نفس همان جهاد اکبر است و مومن روزی هفتاد بار می میمیرد.


✅۸. با عشق ورزیدن به اولیای خدا


@Tanhamasiir

کانال تنها مسیر در ایتا

  • همسر اول

همین الان همسر و همتا و پسر کوچولوم سوار ماشین شدند تا برن ترمینال.

همتا برای حدود یک ساعت و نیم دیگه بلیط داره.

همدیگرو بغل کردیم و خدا حافظی کردیم.

بعد از رفتنش

نمی دونم چرا یدفعه حالم بد شد

دلم گرفت

یه غم عجیبی اومده سراغم که درکش نمی کنم

حس و حال خوبی ندارم

ناراحتم

نمی دونم به خاطر  چیه

یه غم عجیبی دارم

یخورده  وقت پیش با خواهرم صحبت کردم

می گفت مامان پاش خیلی درد می کنه

می گفت با مادرشوهر صحبت کرده و مادرشوهر گفته منم راضی نبودم گفتم منو کفن کردی این کارو نکن .دختر خودت می خواسته و نصیحتش کردم.

ناراحت شدم به شوهر هم گفتم

قرار بود مادر شوهر در مورد این حس و حال به کسی چیزی نگه

ازش قول گرفته بودم 

اتفاقا چ به خاطر مامانم اینا قول گرفته بودم

می دونستم زنگ می زنن بهش

بهم قول داده بود

بهش گفته بودم به کسی نگه چون زندگی ما بهم می ریزه

نمی دونم چرا اینجوری کرد


نمی دونم شاید غم من به خاطر اینه....




امروز یه اشتباهی کردم😐

همتا تو اتاق بود و با تلفن صحبت می کرد

ینفر به همتا زنگ زده بود و برای پسر مجردش خواستگاری کرده بود.

همتا به من داشت می گفت

دلم فرو ریخت

ناراحت شدم

فکر کردم یعنی الان دلش می خواد با مجرده ازدواج کنه؟؟؟؟!!😐🤐

به خودم گفتم اینقدر بدجنس نباش . به خاطر خودتون سد راه خواسته هاش بشی حتی اگر چنین چیزی بخواد. اگر راست می گی خیلی دوسش داری و مثل خواهرته باید بزاری آزادانه تصمیم بگیره.😐


خیلی سخت بود

با من من و شرمندگی گفتم اگر می خوای با مجرد ازدواج کنی و ..‌. 


خیلی ناراحت شد طفلکی . خیلی

گفت گریه ام گرفت 

این چه حرفیه می زنی

مگه ما دست یا علی ندادیم

(ظهری داشتیم صحبت می کردیم می گفتیم ازدواج  تعددی نسبت به مجرد از بعضی لحاظ بهتره.  البته بسته به آدم و شرایطش. به هر حال مرد جا افتاده و اخلاقش بهتره و می دونه چطور برخورد کنه و قابل اعتمادتره و تکیه گاه بهتریه.

گفتم الان همسر با اوایل ازدواج مثلا خیلی فرق داره منم باشم بین همسر اون موقع ها و الان ،که می دونم الان خیلی بهتره اگر این دو می اومدن خواستگاریم تعدد با الانش رو انتخاب می کردم... و صحبت دختری شد کههمتای یکی از دوستانه و  بین خواستگار مجرد و متاهل ، تصمیم گرفته بود با متاهل ازدواج کنه ...)


خلاصه همتا گفت مگه ظهر نگفتم چقدر همسر خوبه نسبت به مجردها.

چرا اینجور می گید من دوستت دارم ، دوسش دارم

بغلش کرده بودم بهش می گفتم ببخشید نخواستم یه موقع اگه پشیمون شدی مانعت باشیم و ‌... ناراحت نشو ببخشید عزیزم ببخشید....

روی پام دراز کشید نازش می کردم و حرف می زدیم

گفت جلوی گریه مو گرفتم 

گفت همسر منو دوست داره؟ تو منو دوست داری؟ گفتم آره ... خیلی... گفت چطور اینجوری می گی من گفتم اگر این ازدواج نشه من می میرم و ....


خیلی ازش معذرت خواستم گفتم ببخشید 

برای خودمم سخت بود گفتنش



امیدوارم منو ببخشه

اگرچه خوشحالم و دوست دارم با ما باشه، اما اون موقع فکر کردم اگر واقعا دوسش دارم باید بزارم آزاد باشه تو تصمیم گیری


بهش گفتم همینو

گفت مگه شما منو مجبور کردید؟

راست می گفت موندم چی بگم 

فقط خواستم تو معذورات نباشه

دیدم واقعا عاشقانه همسر رو دوست داره و بهش وابسته  است خدا رو شکر


همه ما رو دوست داره و ما هم همگی دوسش داریم



موقع رفتن گفتم زودتر کارها رو بکن و تائید نهایی خانواده ات رو بگیر تا بیایم ببریمت😍😍😍


ان شاء الله سفر همه مسافرها و عروس گل ما هم به سلامت باشه

الهی آمین


  • همسر اول

همتا دیروز می خواست بلیط بگیره.دیدیم احتمال اینکه برگرده و به کارش نرسه زیاده.برای همین گفتیم بلیط رو برای امروز بگیره و بیشتر پیش هم باشیم.امروز همتا بلیط داره. دیروز همتا و همسر و دخترم رفتن حرم . حدود ساعت ۴ بود. یبار حدود ۵ و نیم با همسر صحبت کردم گفت الان حرمن بیان میایم خونه تا یخورده وقت دیگه.گفتم جمکران هم برید خوب...گفت نه دیگه فردا.گشنه ایم و...ناهار نخورده بودند قرار بود برگردن ناهار بخوریم.خلاصه تا ساعت ۷ و نیم نیومدن . حدس زدم جمکرانن.ولی با دوستام می گفتم اگه ناهار خورده باشن....😠

همسر سابقه داره اندکی . یبار ما هی منتظر تا بیاد غذا بخوریم دیدیم حضرت یار گرسنه شدن ناهار خوردن ... ما حالا هی گشنگی تحمل می کردیم.با خودم حدس زدم حتما تا الان ناهار خوردن. گفتم چرا اگر ناهار خوردن یه زنگ نزدن به ما بگن ما هم ناهارمون رو بخوریم. معده ام داشت می سوخت....ساعت ۷ و نیم که همسر تلفنش رو جواب داد گفت ۵ دقیقه دیگه راه می افتیم.خلاصه یاعت ۸ و ربع بود حدودا رسیدن! بعد از زیارت قبول و ... همتا گفت هی اصرار کردیم بریم جمکران تا همسر قبول کرد. خدا خواست روزیمون شد. آخه دو تا شهید آورده بودن....ازشون پرسیدم ناهار خوردین ؟گفتن نه!ناهار جای همگی خالی ته چین داشتیم. (من الان قصاوت و پیش داوری کردم؟)🤔بهشون گفتم به دوستام گفتم اگه ناهار خورده باشن...اوناهم گفتن حالا از دماغشون در نیاری...😂فقط معجون خورده بودن 😅

دیشب دخترم یه کادو برای من و همتا گرفت. یه کادو هم براش درست کرد داد. نمی دونم گفتم یا نه پسرم هم دیروز براش کادو درست کرد داد. یه شمع.همتا برخوردش با بچه ها خیلی خوبه.بچه ها دوسش دارن و می گن از من مهربون تره خدا رو شکر.دیشب با همتا یمقدار صحبت کردم.همسر و دخترم رفته بودند خرید.در مورد مسائل مختلف حرف زدیم مثل دو تا دوست.در اخر بهش گفتم من و تو مثل باید مثل  یه روح تو دو بدن باشیم.مثل خواهر.پس باهام راحت باش.خجالت نکش.

می گفت شما خیلی خوبید.آشنایی مجازی و واقعیت خیلی فرق داره.وقتی می خواستم بیام  از استرس معده درد گرفته بودم.دلم می خواست برگردم یا وقتی همسر تو ترمینال اومد دنبالم.اما وقتی دیدمتون آرام تر شدم .اگرچه اولش هم برام سخت بود یخورده اما الان بهترم.بعد هم گفت من ناراحت تو ام.اینکه یذره تو دلت ناراحت باشی و ...

گفتم ناراحت نباش من خوشحال می شم می بینم شما خوشید.مثل خواهرمی خیلی دوستت دارم.گفتم یه زن مثل یه لیوان می مونه و مرد یه پارچ آب .اگر مرد لبریز از محبتش بکنه ، زن دیگه سیراب شده ، لیوانش پره ، حالا اگر یه لیوان دیگه رو پر کنه فرقی به حال لیوان اول نداره.که بخواد ناراحت شه.چون کاملا پره.من ناراحت نمی شم شما با هم باشید.گفت می دونم ولی من نگران شما می شم.گفتم اینجوری نباش.منو و تو تقدم و تاخر زمانی داریم تو ورود به این زندگی وگرنه مثل هم هستیم.وقتی خجالت بکشی من نمی تونم باهاش راحت باشم جلو تو وپیشش باشم و ... و از طرفی می رم پیشش و ... تا تو هم خجالتت بریزه.خجالت نکش.بعد هم گفتم شب تو برو بخواب که فردا برمی گردی...

آخر شب دیگه حسابی خسته شده بودم.بچه ها خرابکاری زیاد داشتن و ...تند و تند داشتم جمع و جور می کردم.همسر و همتا تو پذیرایی مشغول صحبت بودن

همسر و همتا یکی دوبار گفتن بیا ...گفتم الان بزار اینو انجام بدم...یدفعه همتا گفت الان عصبانی هستی؟گفتم من ؟ نه!😊بعدم هی کار بچه ها و خونه رو کردم.بعد که پیششون نشستم همتا گفت گفتم عکسم رو نده دوستات ناراحت شدی؟(آخه دیشب به بچه های مجازی گفتم ماجرا رو . عکس ازم خواستن. گفتم باید اجازه بگیرم که همتا گفت نه) گفتم نه اصلا برای چی ناراحت شم .حریم خصوصیه.ناراحت بشم می گم....گفتم  : "خسته ام خوابم نیاد، عکسمو برای بچه ها فرستاده بودم ، بچه ها مشخره بازی در نیاوردن می گفتن معلومه چشات غم داره و .. . بهشون گفتم نه بابا خوابم نیاد چشام داره می سوزه. الانم همینم . خوابم میاد بچه ها بهم ریختگی زیاد کردن..کار دارم. ..‌چرا ناراحت باشم خیالت راحت"

الانم یدفعه با جیغ بچه کوچیکم از خواب پریدم ، خواب دیده بود بغلش کردم دیدم هوا روشنه. حدود ۱۰ دقیقه به ۶ بود . بلند شدم نماز صبح رو خوندم . فکر می کنم زمان وضو  گرفتنم نماز قضا شده بوده😣 دیگه خوابم نبرده تا الان.نمی دونم چرا چشام می سوزه و دلشون خواب می خواد اما دلم می خواد نخوابم و کارهای عقب افتاده ام رو انجام بدم....

یه پیامک دادم مامانم

سلام مامان جون

خوبی

خواستم زنگ بزنم بهت 

دلم برات تنگ شده

دوستت دارم 

😚😚😚

 

 

ان شاء الله دلش زودتر نرم شه

  • همسر اول

تو این مدت وقتی بررسی می کنم،می بینم هیچ حساسیتی روی همتا به حمد الله ندارم.تمام ناراحتی های من برای وقتی هست که حس می کنم همسر بهم کم محلی  بکنه .مثل بچه ها.بچه ها با هم مشکلی ندارن و حسودی نمی کنن و ناراحتی شون برای زمانی هست که حس کنن والدین به اونها توجه نمی کنهفکر می کنم اونچه به اشتباه زنان رو نسبت به مساله همتا حساس می کنه همینه.در واقع زنان می خوان از نطر عاطفه و احساس و امنیت کاملا توسط همسر سیراب بشن و مطمئن  باشن همسر دوستشون داره.وقتی کم محلی ببینن بهم می ریزن.اما وقتی زن ببینه همسرش بهش محبت داره دیگه حساس نمی شه.یادم میاد چند وقت پیش قبل از اینکه تصمیم بگیرم برای تعدد ، بعد از تصادفمون، خواب دیدم که قطع نخاع بودم  و از گردن به پایین انگار فلج بود. دیدم هوو یی به همراه مادرش اومده بودند خونه مون داشت وسایلش رو می چید .( تو خواب انگار یکی از دوستام بود که البته تا حالا ندیدمش....).همسرم هم روبروم بود.من سعی کردم خوب بشم .انگار به خاطر مشکلم همسر هوو گرفته بود.سعی ام رو کردم  و تونستم بشینم و حالم خوب شد. به هوو نگاه کردم که چقدر خوشحال بود.دلم نیومد بهش بگم که من خوب شدم ، برو دیگه ؛ خیلی خوشحال بود...به همسرم نگاه کردم دیدم انگار از خوب شدن من خوشحال نشد و عکس العملی نشون نداد.ناراحت شدم.بعد یجایی داشتم دست می شستم و وضو می گرفتیم به همراه همسر؛ بهش گفتم که تو اصلا خوشحال نشدی و .... همسر گفت نه اینطور نیست و ....

تو تعبیر نگاه کردم.فلج بودن و هوو داشتن تو خواب خیلی خوب بود.فلج بودن مشکلات بزرگ در زندگی است و خوب شدن رفع اونها. و هوو خیر و برکت فراوان هست.

این خواب یکی از مواردی بود  که حال منو نسبت به موضوع خوب کرد یا در واقع بعد از این بود که تصمیم قطعی رو گرفتم‌.

 

همتا انگار یخورده خجالت می کشید. دیشب، هنگام نماز صبح، حس کردم خیلی خجالت می کشه ،سعی کردم عادی رفتار کنم تا خجالت نکشه.خیلی دلم می خواد دستش رو بگیرم و بشینم باهاش حرف بزنم اما انگار موقعیتش پیش نمیاد. منتظر فرصتم.دلم می خواد تنها باشیم و بشینیم با هم حرف بزنیم.امروز  وقتی کنار هم رو مبل نشسته بودیم منو بغل کرد .سفت همدیگرو فشار دادیم.بعد از دقایقی آرام تو گوشش زمزمه کردم از من خجالت نکش.گفت باشه

 

دوسش دارم...دوست دارم راحت باشه.

خوشحال می شم ببینم همدیگرو دوست دارن

امیدوارم همیشه خوشحال باشن

الانم همتا و دخترم و همسر رفتن حرم.امروز شهادت امام صادق ع هست

امیدوارم پیرو واقعی ایشون و مذهبشون باشیم

 

  • همسر اول

وای .چشمتون روز بد نبینه.وقتی عصری همتا و همسر تو اتاق بودند داشتم تحقیق و ... می کردم که دیدم ای وای نوشته شده :خواندن خطبه عقد موقت و دائم باید به صورت حضوری  باشه و خواندن خطبه عقد به صورت تلفنی و درصورتی که طرف رو نشناسی باطله.منو می گی یخ کردم.از نوک انگشتان پام تا قبلم بی حس شد.گفتم همسر ، یدقیقه بیا.بعد هم تند تند نت رو نگاه کردم

دیدم ...وای خدا رو شکر؛از قرار نظر همه مراجع این هست که می شه تلفنی خوند و فقط آقای مکارم هستند که می گن نمی شه...بلند گفتم نمی خواد بیای... دوباره چک کردم نظر رهبری رو، دیدم حضرت  آقا هم می گن  مشکل نداره....همسر اومد و ماجرا رو بهش گفتم و بعد همتا اومد  به همتا هم گفتم

یه نفس راحت کشیدیم . داشتم سکته می کردم....

 

 

راستی چند روز قبل که رفته بودیم شهربازی، رفتیم چند دست لباس خریدیم.همسری برای همتا هم دو تا لباس مانند لباسهایی که برای من گرفت ، خرید.الان که اینجا بود لباسها رو داد بهش پوشید .همسر هم بعد گفت با همتا لباس یه مدل بپوشید و ست کنید😍برام جالب بود.مثل دو خواهر.مثل دو خواهر دوقولو

 

خدایا بابت همه چیز ازت ممنونم

اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

 

  • همسر اول

شب همسر برامون شعر خوند . اول شعر

اگه یروز بری سفر

بری ز پیشم بی خبر

دوباره  باز تنها می شم

اسیر رویاها می شم....

(به مناسبت سفر فردای همتا) 

این شعر رو خیلی دوست دارم . همیشه از اول ازدواج اینو برای همسر می خوندم . حسم بهش بود .

و شعر 

عاشقم من عاشقی بی قرارم

کس ندارد خبر از دل زارم

آرزویی جز تو در دل ندارم...

 

و شعر نیاز

 

من نیازم تو رو هر روز دیدنه

از لبت دوست دارم شنیدنه...

 

همسر هم برام این شعر ها رو می خوند:

ماه در میاد  که چی بشه

می خواد عزیز کی بشه

ماه در میاد چیکار کنه

 باز آسمونو تار کنه

نمی دونه تو هستی

کنار اون نشستی 

نمی دونه تو ماهی

تو که عزیز راهی....

 

و شعر

کی اشکاتو پاک می کنه

شبا که غصه داری

دست رو موهات کی می کشه وقتی منو نداری

شونه کی مرهم هق هقت می شه دوباره

از کی بهونه می گیری

شبای بی ستاره‌...

 

 

 

می دونید یبار وقتی دونفره بودیم من تو آشپزخونه مشغول  کار بودم و همسر شعر سوغاتی  رو گذاشت و با قلبی سرشار از عشق بهم گفت:" عزیزم این شعر رو می شنوی یاد کی می افتی و ... من یاد تو می افتم.. ."

من تا الان پشتم به همسر بود داشتم گریه می کردم 

نمی خواستم همسر گریه ام رو ببینه...

اهل دروغ هم نیستم . کاملا رک هستم...

گفتم امام زمان عج.

(لحظه لحظه شعر رو برای امامم می خونم و یاد ایشون می افتم)

 

همسر م کمی جا خورد و خندید و گفت صداقتت منو کشته

تو اوج عشق و ابراز من ، تو تو فکر امام زمانی ... بازم خوبه... آفرین

 

 

عاشق این شعرم

 

وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور . که از همه دنیا میاد
تا وقتی که در وا میشه . لحظه دیدن میرسه
هر چی که جاده است رو زمین . به سینه من میرسه
آه
ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم
اگه تورو داشته باشم . به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم
وقتی تو نیستی . قلبمو واسه کی تکرار بکنم؟
گلهای خواب آلوده رو . واسه کی بیدار بکنم؟
دست کبوترای عشق . واسه کی دونه بپاشه؟
مگه تن من میتونه بدون تو زنده باشه؟
ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم
اگه تورو داشته باشم . به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم
عزیزترین سوغاتیه . غبار پیراهن تو
عمر دوباره منه . دیدن و بوییدن تو
نه من تو رو واسه خودم نه از سر هوس میخوام
عمر دوباره منی . تو رو واسه نفس میخوام
ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم
اگه تورو داشته باشم . به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم

 

 

 

یه شعر دیگه هم هست که یاد  امام زمان می افتم شعر آخرین نفس...

 

 

تــو نگو که خیال محاله – رفتنت واسه این دل تنها
یه سوال ِ بی جواب ِ مث خواب ِ یه عذاب ِ

 

نمیدونی چه تیره و تاره – حال قلبی که از تــو و دوریت
بی قراره بی قراره نگو دیره که نمیره

 

آخرین نفسام ِ و بی تــو – دارم حس میکنم که میمیرم
لااقل بزار این دم آخر – از چشات همه چی رو بگیرم

 

توی ِ لحظه ی خسته ی دلخوشی
که توی بی نفسی من و می کشی…

 

کاش بهم دل خستم و پس بدی – یا به قلب یخی تــو نفس بدی
.
همه باورم و ترسم از اینه – که بیاد روبروم و بشینه
غم و درد چشام و ببینه – بگه حال و روالش همینه

 

گاهی می گذرم از همه دوریم – مثل قایقی از دل دریا
که یه لحظه چشاتــو ببندی
یه لحظه چشاتــو ببندی

 

بخندی
بخندی

 

آخرین نفسام ِ و بی تــو – دارم حس میکنم که میمیرم
لااقل بزار این دم آخر – از چشات همه چی رو بگیرم

 

توی ِ لحظه ی خسته ی دلخوشی
که توی بی نفسی من و می کشی

کاش بهم دل خستم و پس بدی – یا به قلب یخی تــو نفس بدی

به قلب یخی تــو نفس بدی

مخصوصا اونجاش که می گه همه آرزوم اینه که ببینم یه لحظه چشماتو ببندی و بخندی 

و اون تکه اش نگرانی منه که نکنه امام زمانم بگم این همینه و بدرد نمی خوره و ولش کنید....

 

کاش امام زمانم به این قلب یخی منم جون  بده کاش لایق دیدار روش بشم و غبار کف پاش رو سرمه چشمم کنم 

کاش لیاقت سربازی امام زمان عج رو پیدا کنم...

خدایا ظهور امام زمان عج را هرچه سریعتر برسان و ما را جزو اصحاب و یار آن حضرت قرار بده  به حق صلوات بر محمد و آل محمد 

  • همسر اول

فردا شب همتا باید برگرده شهرشون.داشتم گوجه می شستم برای شام املت درست کنم ، همتا تو پذیرایی بود،گفتم همتا چای می خوری بزارم؟ گفت نه دستت درد نکنه.گفتم دمنوشی چیزی می خوای بگو تعارف نکنی...گفت نه فقط یچیزی ...بلند شد بیاد توی آشپزخونه پیشم.انگار خیلی خجالت می کشید با ناخنش ور می رفت و آروم می اومد...برگشتم گوجه ها رو برداشتم تا اگر چیزی می خواد بگه راحت باشه...اومد پیشم و گفت بغل می خواد...😍همدیگرو بغل کردیم .گفت ببخشید دیشب و امروز همش همسر پیش من بود.گفتم این چه حرفیه ،اتفاقا خیلی خوشحال می شم‌.گفت ولی من ناراحتم .گفتم ناراحت نباش من حتی ذره ای ناراحتی تو دلم ندارم و خوشحالم.گفت خیلی دوست دارم .گفتم منم خیلی دوست دارم خیلی خیلی باور کن مثل خواهرم می مونی.گفت منم خیلی دوست دارم.و بعد کلی همدیگرو بوس کردیم😍😍😍واقعا دوسش دارم .خیلی زیاد.خوشحالم که او همتام هست.خیلی دختر خوب و فهمیده ای هست.پسرم براش نامه نوشته و یه شمع بهش داده و خیلی دوسش داره.دخترم هم حسش عوض شده.بهم می گه همتا مهربون تر از توئه😀بعد از شام داشتیم مرتب می کردیم که پسر گوچیکه گریه می کرد و من نگرش داشتم.همتا تو آشپزخونه مشغول بود ،به دخترم گفتم کمک کن . گفت دلم درد می کنه (چند وقته دل درد داره) گفتم عیب نداره خوب می شه کمک کن.بعد به همتا گفته بود و همتا گفته بود برو استراحت کن خودم انجام می دم و یا عصری همتا موهای دخترم رو شونه می کرد خیلی با احتیاط و آرامش . می گفت دردت نگیره... دخترم می گفت نه بابا!  مامانم یجوری شونه می کنه  کلی درد داده این که درد نداشت...خلاصه دخترم می گفت همتا مهربون تره😍 و من خوشحالم این حسشه....شب، قبل از خواب همسر برامون شعر خوند .شب همسر برامون شعر خوند . اول شعر

اگه یروز بری سفر

بری ز پیشم بی خبر

دوباره  باز تنها می شم

اسیر رویاها می شم....

(به مناسبت سفر فردای همتا) 

 

بعد هم شعرهای درخواستی ما رو اجرا کرد و در نهایت شعر امام زمانی مخصوص من . 

 

لحظاتی خیلی دلنشینی بود وقتی همسر برامون آواز می خوند

بویژه آخرین شعر

شعر امام زمانی من

شعر سوعاتی

 

در مورد  شعر های خاص مون  تو پست بعد بیشتر می گم..‌

 

 

به همتا گفتم بره بخوابه.همتا قبول نمی کرد.گفتم  تو فردا مسافری دیگه نیستی برو بخواب. بالاخره راضی شد.

خدایا محبت روز افزون در راستای محبت و رضایت خودتت به همه زوجها عنایت بفرما

الهی آمین. 

 

  • همسر اول

همتا پنج شنبه اومد خونمون

می دونید که خیلی وقته با هم نامزدند و دلبسته هم و دیدارها فقط تصویری بوده.

همسر رفته بود ترمینال دنبالش. وقتی دیدیم همو رفتیم همدیگرو بغل کردیم و روبوسی...خیلی طفلک معذب بود.برنامه پنج شنبه مون مشاوره و کلاس آموزشی  حیات حسنی بو.مشاوره خیلی خوبی بود. موارد زیادی رو فهمیدیم.می گفتند که اصل بر چند همسری هست طبق آیه  قران . تک همسری فقط در صورتی که ترس از عدم عدالت باشه بوجود  میاید که درواقع عدالت واجبه  هم چیزی نیست که کسی نتونه انجام بده .... طبق آیه  ۳ سوره نساء .

در واقع  اینکه گفته شده از زنانی که شما را خوش آید دودو و سه سه و جهار چهار به زنی بگیرید... و بعد گفته شده اگر می ترسید به یکی اکتفا کنید پس تک همسری در صورت خوف بوجود میاد و بعد ایه ۱۲۹ سوره نساء که عدالت محبتی و نوع رفتار رو توضیح می داد...ایشون استنباط  می کردند بر طبق سیره ائمه و این موارد و تفاسیر برخی بزرگان اصل تعدد زوجات هست‌ . مثلا در آیه یک یکی ذکر نشده و از دو تا دو تا شروع شده...اینکه جهاد مرد در گذشتن از مال و جهاد زن در پذیرفتن هوو هست...

گفته شده غیرت زن کفره . غیرت  زن یعنی عدم پذیرش هوو :

نهج الفصاحه ج ۱ ص ۲۹۸

همانا خداوند تعالی غیرت را برای زنان و جهاد را برای مردان قرار داد ،پس هر زنی از روی ایمان و در انتظار پاداش خدا صبر کند، برای او ثوابی مثل اجر شهید قرار دارد.

در واقع این با حدیث جهاد زن در خوب شوهر داری کردن است منافات ندارد و این جهاد نیز در واقع به نوعی خوب شوهرداری کردن است . 

اما خیلی چیزها جهاد است مثل کسب روزی حلال. در واقع برای زن خیلی مسایل هست در حد جهاد و حکم  جهاد ثواب دارد اما این جهاد مثل جهاد اکبر است . طبق احادیث جهاد اکبر مبارزه با نفسه ، برای همین پذیرش همتا که مبارزه با نفس هست و جهاد اکبر.

وسائل الشیعه ج۲۰ حدیث ۲۵۲۹۷ _الکافی ج۵ ص ۵۰۵ ح ۲

جابر جعفی گوید:امام باقر علیه السلام فرمود:خداوند عزوجل جهاد را هم بر مردان و هم بر زنان واجب ساخته، اما جهاد مرد بذل مال و جانش تا حد کشته شدن در راه خداشت ولی جهاد زن شکیبایی در برابر غیرت مرد و ناملایماتی است که از همسر خویش می بیند

 

وقتی توی موسسه آقای اسلامیه مشاور می داد و در مورد تعدد و ...صحبت می کرد گریه ام گرفت... خدا چه لطف بزرگی به من کرده بود که کاری کرده بود من تعدد رو بپذیرم ... وقتی ایه ۶۵ سوره نسا رو خوندند فهمیدم خدا چه لطف بزرگی بهم کرده. گریه ام گرفت. اینکه باید حکم خدا رو پذیرفت و نسبت به اون خوشنود بود تا مومن واقعی بود. خیلی خوشحالم که خدا منو پاک کرده

 

 

النساء  ۶۵

فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَا یَجِدُوا فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا

ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺆﻣﻦ ﺣﻘﻴﻘﻲ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ، ﻣﮕﺮ ﺁﻧﻜﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻧﺰﺍﻉ ﻭﺍﺧﺘﻠﺎﻑ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﻪ ﺩﺍﻭﺭﻱ ﺑﭙﺬﻳﺮﻧﺪ ; ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﺣﻜﻤﻰ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻱ ﺩﺭﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﻫﻴﭻ ﺩﻝ ﺗﻨﮕﻲ ﻭ ﻧﺎﺧﺸﻨﻮﺩﻱ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﻜﻨﻨﺪ ، ﻭﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻛﺎﻣﻞ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺷﻮﻧﺪ

 

و در مورد اینکه الان بیشترین سوالاتی که از مرکز ملی پاسخگویی پرسیده می شه سوال در رابطه با عدالت خداوند است . و سوال کننده دختران مجرد سن بالا. اینکه در مورد عدالت خداوند و اینکه براش زوج قرار داده و ..‌ شک می کنن...

وقتی اینو گفت یاد یه مورد افتادم.

یه واسطه قبل از همتا ،بهمون دختری رو پیشنهاد دادند که مستقیم با همسر قرار ملاقات گذاشتن داخل حرم و من اصلا با ایشون صحبت نکردم.

واسطه می گفتند که ایشون اونقدر سختی کشیدند که به خدا و ... دارن شک می کنن و افسردگی دارن و اگر کارتون جهادیه ازدواج با ایشون رو بتونید داشته باشید و بهش کمک کنید خیلی خوبه. زمانی که قرار داشتند من هم رفتم حرم. من رفتم زیارت و همسر رفتن سر قرار.

همسر می گفتن چه تو مکالمه  اولیه و چه توی ملاقات،  این دختر خانم همش از شک به عدالت خداوند و .. سوال داشت. اینکه اگر خدا عادله چرا زندگی من اینجوریه. همسر من کوش ؟و ...😐

یعنی کل صحبتهاشون می شه گفت پیرامون این مسائل بوده و همسر با آیات و روایات سعی  کرده بود روشنش کنه.

 

و یه نکته جالب . تعدد زوجات الان در ۶۷ درصد جهان رواج داره! در دین زرتشت و  یهود و مسیح هم بوده ودر سالهای  اخیر مخالفت شده... کلاس خیلی خوبی بود.دیگه ذره ای ترس از مواردی که بقیه می گفتن بعدا حسادتت گل می کنه و ... ندارم

همه می گفتن بزار بیاد خونت ، اونوقت که بخواد شوهرت با اون بره تو اتاق نمی تونی تحمل کنی. اما الحمدالله اصلا اینطور نبود و حتی برعکس بود...همتا کلا خیلی خجالت می کشید.همسر هم از این رفتار همتا دلخور بود.بعد از شام دیدم همسر ناراحته. همتا یه گوشه، همسر هم جلوی تلویزیون.همتا رفت تو اتاق کارهاشو انجام بده، که نشستم با همسر صحبت کردم.بهش گفتم چرا نمی شینید با هم صحبت کنید و ..‌. همسر گفت خودش دوست نداره چند بار سوال پرسیدم سر شام جواب نداد و ...شاید دوست نداره و ...گفتم خجالت می کشه تو نباید زیاد حساس بشی.بچه ها رو فرستادم پایین.گفتم صداش کن بشینید صحبت کنید.برید تو اتاق صحبت کنید ...موقع خواب ما تو پذیرایی خوابیدیم و همسر و همتا توی اتاق بودند گل گفتن و گل شنفتن... تا نماز بیدار بودند و بعد از نماز خوابیدن و من تو این مدت خیلی خوشحال بودم.یاد شب بیداری های خودمون می افتادم...خیلی خوشحال بودم خیلی.فکر می کردم چقدر خوبه که الان همتا هم می تونه سرش رو روی شونه های همسر بزاره و به آرامش  برسه و غم دنیا رو فراموش کنه.چقدر خوبه الان دست نوازش همسر روی موهای کشیده بشه...چقدر خوبه ...خیلی حس خوبی داشتم

 

 

*****

 

امروز هم جمعه است.ظهر همگی رفتیم نماز جمعه .بعد هم ناهار خوردیم . دیشب دیزی سنگی بار گذاشته  بودم برای ظهر.همتا حتی اگر همسر دستش بهش بخوره جلوی ما خجالت می کشه.خیلی حیا داره.البته سخته حضور نفر سوم و بچه ها.سعی می کنم براش شرایط رو محیا کنم تا آرام آرام خجالتش بریزه.البته انگار از منم خجالت می کشه. که امیدوارم اینطور نباشه.همیشه دعا می کنم خداوند منو برای  خودش پاک کنه.و  کل خانواده ۶ نفری مون رو . 

 

دعا می کنم خداوند محبت  رو تو دل همه مون قرار بده و محکم کنه و روز به روز به همدیگر و خدا تزدیکتر شیم

 

  • همسر اول