اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

" رضایش " زندگی فقط برای رضای او

اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

" رضایش " زندگی فقط برای رضای او

اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

روز نوشت یک زن از یک تصمیم!
همسر اول هستم‌.سال ۸۲ ازدواج کردم در سن ۲۲ سالگی.لیسانسه هستم و طلبه و خانه دار.۳ فرزند گل دارم.
زندگی رو از زیر صفر شروع کردیم. دست در دست هم گذاشتیم و توکل به خدا کردیم.در مسائل کاری به حمدالله کمک همسر بودم.
کل مهریه ام را همان اویل عقد بخشیدم.
چیزی به نامم نیست.
یک منزل مسکونی و ماشین داریم و به لطف قناعت اوضاع مالی مان روبراه است.
دو سالی در مورد تعدد زوجات تحقیق کردم و اوضاع جوانهای اطرافم رو بررسی کردم.
به همسر پیشنهاد تعدد دادم و اعلام رضایت کردم.
همسر هم بررسی کردند و بعد تصمیم به تعدد گرفتند...

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

نمی دونم چرا اکثر تعدد زوجات های خارج از ایران و خارج از فرهنگ ایران و  اسلام حتی ، کل خانواده زیر یک سقف هستند و با هم خوشن !

اینقدر روحیه فمنیستی بین زنان نیست و نمی خوان مالک و مدیر زندگی و خانه و اشپزخانه و ... باشن!

مدیریت رو دادن دست مرد و مرد مدیر زندگیه و زندگی و خانه رو اداره می کنه و خانمها خواهرانه در کتار هم هستند....

 

 

 

چقدر دلم می خواست بنفشه اینجا بود، باهم می رفتیم خرید ، گردش ، پارک ، تفریح مهمانی ،عروسی.... 

با هم امور منزل رو مدیریت می کردیم ، با هم کارهای فرهنگی می کردیم ، با هم بچه ها رو تربیت می کردیم 

با هم محیط امن و پر از ارامشی برای همسر درست می کردیم ، محیطی که موجب رشد معنوی و دنیوی اخروی همه مون بشه

همدیگرو بیدار می کردیم برای نماز شب و سعی می کردیم که در بهبود اخلاقی رفتاری هم موثر باشیم و انتقاد سازنده می کردیم و اخرت همدیگه برامون مهم بود و دوست داشتیم کاری کنیم که همه مون بریم بهشت و اونجا هم همنشین هم باشیم

 

 

چقدر دلم می خواست تو سختی ها و خوشی های زندگی در کنار هم بودیم ، باهم می خندیدیم و کتاب می خوندیم و خرید می رفتیم 

 

 

غذا می پختیم و بهم کمک می کردیم تو کارهای خونه و یادگیری غذاهای سنتی شهرمون

 

کمک می کردیم تو رفع دغدغه های همسر و آرامش یافتنش

 

 

 

و چقدر همسر خوشحال می شد که همسرانی شاد با بچه های قد و نیم قد و زندگی پر از ارامش داشت....

 

 

کاش ارزوم به بهترین وجه به حقیقت بپیونده...

 

 

 

 

 

  "  مثل خوابی از تقدیر ..."

 

 

 

  • همسر اول