اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

" رضایش " زندگی فقط برای رضای او

اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

" رضایش " زندگی فقط برای رضای او

اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

روز نوشت یک زن از یک تصمیم!
همسر اول هستم‌.سال ۸۲ ازدواج کردم در سن ۲۲ سالگی.لیسانسه هستم و طلبه و خانه دار.۳ فرزند گل دارم.
زندگی رو از زیر صفر شروع کردیم. دست در دست هم گذاشتیم و توکل به خدا کردیم.در مسائل کاری به حمدالله کمک همسر بودم.
کل مهریه ام را همان اویل عقد بخشیدم.
چیزی به نامم نیست.
یک منزل مسکونی و ماشین داریم و به لطف قناعت اوضاع مالی مان روبراه است.
دو سالی در مورد تعدد زوجات تحقیق کردم و اوضاع جوانهای اطرافم رو بررسی کردم.
به همسر پیشنهاد تعدد دادم و اعلام رضایت کردم.
همسر هم بررسی کردند و بعد تصمیم به تعدد گرفتند...

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۲۵ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

باید بگم آشنایی مجازی با حقیقی فرق داره


اگر چه در مجاز  ما با هم اشنا شده بودیم و همه چیز در ظاهر خوب بود ، اما باطن قضایا فقط در هنگام روبروشدن حقیقی مشخص می شه‌.

و همین اندکی دلهره برام داشت.


شبی که همتا قرار بود بیاد تا حدود ساعت ۸ صبح بیدار بودم و کارها رو می کردم.

اخه تو یکی کابینتها دونهای سیاه  پیدا کردم. همسر می گفت فضله موشه!🤐😲


کل کابینتها  رو ریختم بیرون و آبکشیدم...



یه جارو موند که همسر گفت من می زنم تو برو یکم استراحت کن

خلاصه ۸ صبح خوابیدم

حدود ۱۰ بود که بیدار شدم دیدم همسر رفته دنبال همتا و الان هاست که بیان خونه

ولی چشمتون روز بد نبینه 

مثلا جارو زده بود


دیگه جارو برداشتم و شروع کردم جارو زدن 

خدا خدا می کردم تا اومدن همتا جارو زدن تموم شه و همه چیز مهیا باشه برای ورودش


می خواستم اسپند دود کنم برای ورودش


وسط جارو زدن بودم که دیدم همسر کلید انداخت و اومد توی خونه. 

همتا هم تو راهرو

وا رفتم 

گفتم چرا یخبر نمی دی نزدیک خونه هستی...

منو بیدار می کردی لااقل وقتی داشتی می رفتی!

ولی کار از کار گذشته بود.


گفتم عیب نداره



همتا هم از خودمونه دیگه



رفتم تو راهرو و باهاش روبوسی کردم


خیلی دختر خوبیه خدا رو شکر


بقیه جارو رو جلوی همتا زدم😅


اسپند یک روز بعد براش دود کردم😅


ان شاء الله وقتی اومدن خونه برای همیشه،  براش جبران کنم😉


تو این مدت کمی نگرانی از نوع رفتار همتا داشتم 

قبلا هم تو چتها صحبت کرده بودیم

ولی خیلی محجوب تر از این حرفها بود همتا


 اهل کمک و مشارکت

با بچه ها خوب گرم گرفت و رفتارش عالییی بود


همون روز اول دلم بهش قرص شد.

خیالم راحت شد.




امروز وقتی بهش گفتم شوهرمون سردرد گرفته

طفلکی اونقدر ناراحت شد که پشیمون شدم از گفتنم


بهش گفتم ان شاءالله خدا برای هم نگهتون داره و عشقتون رو روز افزون کنه


اونم گفت عشقمون رو...



اره 

الهی خدا عشقمون رو روز افزون کنه...


عشق همه زوجها رو...

  • همسر اول

حس می کنم خیلی بدم

حس می کنم باید زودتر از اینها همتا و همسر بهم می رسیدند


حس می کنم اشتباه کردم

خودخواهی داشتم

کاش زودتر می فهمیدم


حس می کنم من یه وسیله بودم

وسیله ای برای ساختن زندگی همسر و رشد اخلاقی اون تا همسر برای همتا اماده بشه


حس می کنم همتا دختر خیلی خوبیه

همتا خیلی همسر رو قبول داره 

می گه بهترینه

می گه بهمن ماه تو مسجد جمکران بهترینها رو از خدا و امام زمان عج خواسته و خواسته دفعه بعد با اون بیاد جمکران

الان هم بهترین نصیبش شده و با هم رفته بودن جمکران

طلبیده شده بودند انگار

 به زیارت دو شهید 

و همسر می گفت چه حال خوبی داشته این سری تو نماز توی مسجد...



حس می کنم وسیله بودم

وسیله ای برای رسوندن زندگی به جایی که تحویل همتا بدم


حس می کنم روزیش بوده 

همسری که خیلی قبولش داره و دوسش داره 

همسری که خیلی رشد کرده نسبت به قبل


برای همتایی که واقعا خیلی خانمه



دلم براش از الان تنگ شده

قبلا پشت سر همسر نماز جماعت می خوندیم

حتی خونه مادر شوهر ، همگی دست جمعی...

اما چند وقتی بود دیگه اجازه نمی داد پشتش نماز بخونیم 

می گفت مسئولیت داره


حضور همتا و اصرارمون باعث شد دوباره نماز جماعت برپا کنیم 


خیلی حس خوبی داشت


خیلی خوشحالم

امیدوارم خواسته های خداوند را تمام و کمال اجرا کنم


امیدوارم


  • همسر اول

یکی از دوستام ، حمیده ، در مورد اینکه به پذیرش همتا گفته بودم جهاد اکبر باهام صحبت می کرد . می گفت حدیث هست که جهاد زن خوب شوهر داری کردنه... گفتم درسته اما جهاد اکبر مبارزه با نفس و در نتیجه پذیرش  همتاست .

اینو از استاد پناهیان دیدم.

می زارم اینجا خیلی مفیده



❤خلاصه #فایل 1


✅۱. اگر فضایل و توصیه های دینی را همچون دانه های تسبیح در نظر بگیریم، نخی باید باشد که این دانه ها را بهم متصل کند و آن نخ "مبارزه با هوای نفس" است.


✅۲. وقتی این معارف نظام پیدا کردند همه ی دستورات را حول یک محور می بینیم و متوجه می شویم چه چیزی را باید مدام هدف بگیریم.


✅۳. موضوع اصلی زندگی ما حسادت نیست! تکبر نیست! تنبلی نیست! حرص نیست! حسرت خوردن نیست! صداقت داشتن نیست! مهربان بودن نیست! موضوع اصلی زندگی ما "مبارزه با نفس" (جهاد اکبر)  است.


✅۴. اگر معارف مرتب و نظام مند باشند می توانیم انتقال بدهیم. و نتیجه بخش خواهد بود. میتوانیم تجلی آن را در تمام اخلاقیات خوب و بد خود ببینیم. 


✅۵. خیلی ها خوب هستند ولی فکر میکنند بد هستند و خیلی ها بد هستند ولی فکر می کنن خوب هستند. در حالی که ارزش آدم ها به فحش هایی که داده نیست! 

ارزش آدم ها از روی حرفهای دروغ و راستی که گفته حساب نمیشود! 

ارزش آدم ها از روی مبارزه با نفس محاسبه میشود.


✅۶. ائمّه می فرمایند؛ مبارزه با نفس جهاد اکبر است چون مبارزه با هوای نفس سخت تر است، و مثل آن مثل کسی است که بخواهد به تنهایی شهری را فتح کند! از هر طرف به او حمله می کنند و او یکه و تنها مبارزه می کند.


✅۷. در روایات گفته شده خداوند قسم جلاله خورده و فرموده به عزت و جلال و عظمت و مقام خودم سوگند اگر بنده ی من در چیزی هوای مرا به هوای خودش ترجیح بدهد، من غنای در نفسش ایجاد میکنم (احساس بی نیازی به همه ی عالم پیدا کند) همتش را می گذارم روی آخرت، ضمانت میکنم آسمانها و زمین رزق او را برسانند و من پشتیبانش هستم. 


✅۸. شباهت اول؛ همان فضای معنوی حاکم در جهاد اصغر هست ولی بزرگتر‌. شباهت دوم؛ وجود دشمن است که در جهاد اکبر شناختن دشمن سخت تر است و شجاعتی بیشتر از جهاد اصغر لازم است. 


❤شباهت اخر؛ فضای عاشقانه میان خداوند و شخص است.❤



خلاصه #فایل 2


✅۱. وقتی به کسی میگوییم بین راه سعادت و شقاوت کدام را انتخاب می کنی؟ 

 🔸 اگر به هیچکدام تمایل نداشته باشد و بگوید سعادت چیست؟ و شقاوت یعنی چه؟ خوبی چیست و بدی یعنی چه؟ برای این شخص چون آگاهی و تمایل ندارد پس اختیار و انتخاب هم معنایی ندارد.


🔹 اگر به یکی علاقه مند باشد و به یکی هیچ علاقه ای نداشته باشد، مثل "فرشته ها" که فقط به خوبی ها گرایش دارند، باز هم اختیار معنایی ندارد و به درجه ی انسان بودن نرسیده

یا مثل "حیوان" فقط به مسائل خورد و خوراک و جسمی و جنسی علاقه داشته باشد و در مورد سعادت و آخرت هیچ برنامه ای نداشته باشد باز هم اختیار و انتخاب معنایی ندارد.


🔸اگر به هر دو به یک اندازه علاقه مند باشد دچار حیرانی و سر گردانی میشود و ممکن است خودکشی کند و باز هم اختیار معنا ندارد.

🔹فقط در صورتی اختیار و آگاهی معنا پیدا می کند که به هر دو علاقه مند باشد اما نه به یک اندازه!

خداوند در سیستم وجودی انسان دو نوع علاقه قرارداده 

✔یکی سنگین تر، ارزشمندتر، عمیق تر، اما "پنهان تر" 

✔و دیگری سبک تر، سطحی تر، کم شیرین تر، اما "آشکار تر" 


👌 زمانی که تو با انتخاب خودت از این تمایل آشکار و سطحی عبور می کنی و به تمایل پنهان و عمقی وجود خودت می رسی از اینجا به بعد انسان هستی یعنی موجودی هستی دارای #اختیار 


✅۲. انتخاب تو وقتی ارزش پیدا میکند که علیه آن چیزی که دوست داری باشد.


✅۳. حیوان هم از حق انتخاب و اختیار برخوردار است و چیزی را انتخاب میکند که دوست دارد.

مثلا اگر آهن و علف جلوی دهانش بگیری بدون تامّل و فکر علف را انتخاب میکند.


✅۴. هوای نفس همان علایق سطحی تر و آشکار است که سرچشمه ی تمام فسادهاست


✅۵. دلیل آفرینش ما مبارزه با هوای نفس است، بخاطر این مبارزه به ما حق انتخاب و اختیار داده شده، تا به شرف انسانیت برسیم وگرنه حیوان یا فوقش فرشته بودیم.


✅۶. زمانی که از این مرحله رد شده باشیم و انسان شده باشیم. زمانی که از مرتبه ی حیوانیت و علایق سطحی عبور کرده باشیم. حیوان که امر و نهی نمی فهمد.


✅۷. بله ماه رمضان یکی از همین برنامه هاست.

مبارزه با هوای نفس همان جهاد اکبر است و مومن روزی هفتاد بار می میمیرد.


✅۸. با عشق ورزیدن به اولیای خدا


@Tanhamasiir

کانال تنها مسیر در ایتا

  • همسر اول

همین الان همسر و همتا و پسر کوچولوم سوار ماشین شدند تا برن ترمینال.

همتا برای حدود یک ساعت و نیم دیگه بلیط داره.

همدیگرو بغل کردیم و خدا حافظی کردیم.

بعد از رفتنش

نمی دونم چرا یدفعه حالم بد شد

دلم گرفت

یه غم عجیبی اومده سراغم که درکش نمی کنم

حس و حال خوبی ندارم

ناراحتم

نمی دونم به خاطر  چیه

یه غم عجیبی دارم

یخورده  وقت پیش با خواهرم صحبت کردم

می گفت مامان پاش خیلی درد می کنه

می گفت با مادرشوهر صحبت کرده و مادرشوهر گفته منم راضی نبودم گفتم منو کفن کردی این کارو نکن .دختر خودت می خواسته و نصیحتش کردم.

ناراحت شدم به شوهر هم گفتم

قرار بود مادر شوهر در مورد این حس و حال به کسی چیزی نگه

ازش قول گرفته بودم 

اتفاقا چ به خاطر مامانم اینا قول گرفته بودم

می دونستم زنگ می زنن بهش

بهم قول داده بود

بهش گفته بودم به کسی نگه چون زندگی ما بهم می ریزه

نمی دونم چرا اینجوری کرد


نمی دونم شاید غم من به خاطر اینه....




امروز یه اشتباهی کردم😐

همتا تو اتاق بود و با تلفن صحبت می کرد

ینفر به همتا زنگ زده بود و برای پسر مجردش خواستگاری کرده بود.

همتا به من داشت می گفت

دلم فرو ریخت

ناراحت شدم

فکر کردم یعنی الان دلش می خواد با مجرده ازدواج کنه؟؟؟؟!!😐🤐

به خودم گفتم اینقدر بدجنس نباش . به خاطر خودتون سد راه خواسته هاش بشی حتی اگر چنین چیزی بخواد. اگر راست می گی خیلی دوسش داری و مثل خواهرته باید بزاری آزادانه تصمیم بگیره.😐


خیلی سخت بود

با من من و شرمندگی گفتم اگر می خوای با مجرد ازدواج کنی و ..‌. 


خیلی ناراحت شد طفلکی . خیلی

گفت گریه ام گرفت 

این چه حرفیه می زنی

مگه ما دست یا علی ندادیم

(ظهری داشتیم صحبت می کردیم می گفتیم ازدواج  تعددی نسبت به مجرد از بعضی لحاظ بهتره.  البته بسته به آدم و شرایطش. به هر حال مرد جا افتاده و اخلاقش بهتره و می دونه چطور برخورد کنه و قابل اعتمادتره و تکیه گاه بهتریه.

گفتم الان همسر با اوایل ازدواج مثلا خیلی فرق داره منم باشم بین همسر اون موقع ها و الان ،که می دونم الان خیلی بهتره اگر این دو می اومدن خواستگاریم تعدد با الانش رو انتخاب می کردم... و صحبت دختری شد کههمتای یکی از دوستانه و  بین خواستگار مجرد و متاهل ، تصمیم گرفته بود با متاهل ازدواج کنه ...)


خلاصه همتا گفت مگه ظهر نگفتم چقدر همسر خوبه نسبت به مجردها.

چرا اینجور می گید من دوستت دارم ، دوسش دارم

بغلش کرده بودم بهش می گفتم ببخشید نخواستم یه موقع اگه پشیمون شدی مانعت باشیم و ‌... ناراحت نشو ببخشید عزیزم ببخشید....

روی پام دراز کشید نازش می کردم و حرف می زدیم

گفت جلوی گریه مو گرفتم 

گفت همسر منو دوست داره؟ تو منو دوست داری؟ گفتم آره ... خیلی... گفت چطور اینجوری می گی من گفتم اگر این ازدواج نشه من می میرم و ....


خیلی ازش معذرت خواستم گفتم ببخشید 

برای خودمم سخت بود گفتنش



امیدوارم منو ببخشه

اگرچه خوشحالم و دوست دارم با ما باشه، اما اون موقع فکر کردم اگر واقعا دوسش دارم باید بزارم آزاد باشه تو تصمیم گیری


بهش گفتم همینو

گفت مگه شما منو مجبور کردید؟

راست می گفت موندم چی بگم 

فقط خواستم تو معذورات نباشه

دیدم واقعا عاشقانه همسر رو دوست داره و بهش وابسته  است خدا رو شکر


همه ما رو دوست داره و ما هم همگی دوسش داریم



موقع رفتن گفتم زودتر کارها رو بکن و تائید نهایی خانواده ات رو بگیر تا بیایم ببریمت😍😍😍


ان شاء الله سفر همه مسافرها و عروس گل ما هم به سلامت باشه

الهی آمین


  • همسر اول

همتا دیروز می خواست بلیط بگیره.دیدیم احتمال اینکه برگرده و به کارش نرسه زیاده.برای همین گفتیم بلیط رو برای امروز بگیره و بیشتر پیش هم باشیم.امروز همتا بلیط داره. دیروز همتا و همسر و دخترم رفتن حرم . حدود ساعت ۴ بود. یبار حدود ۵ و نیم با همسر صحبت کردم گفت الان حرمن بیان میایم خونه تا یخورده وقت دیگه.گفتم جمکران هم برید خوب...گفت نه دیگه فردا.گشنه ایم و...ناهار نخورده بودند قرار بود برگردن ناهار بخوریم.خلاصه تا ساعت ۷ و نیم نیومدن . حدس زدم جمکرانن.ولی با دوستام می گفتم اگه ناهار خورده باشن....😠

همسر سابقه داره اندکی . یبار ما هی منتظر تا بیاد غذا بخوریم دیدیم حضرت یار گرسنه شدن ناهار خوردن ... ما حالا هی گشنگی تحمل می کردیم.با خودم حدس زدم حتما تا الان ناهار خوردن. گفتم چرا اگر ناهار خوردن یه زنگ نزدن به ما بگن ما هم ناهارمون رو بخوریم. معده ام داشت می سوخت....ساعت ۷ و نیم که همسر تلفنش رو جواب داد گفت ۵ دقیقه دیگه راه می افتیم.خلاصه یاعت ۸ و ربع بود حدودا رسیدن! بعد از زیارت قبول و ... همتا گفت هی اصرار کردیم بریم جمکران تا همسر قبول کرد. خدا خواست روزیمون شد. آخه دو تا شهید آورده بودن....ازشون پرسیدم ناهار خوردین ؟گفتن نه!ناهار جای همگی خالی ته چین داشتیم. (من الان قصاوت و پیش داوری کردم؟)🤔بهشون گفتم به دوستام گفتم اگه ناهار خورده باشن...اوناهم گفتن حالا از دماغشون در نیاری...😂فقط معجون خورده بودن 😅

دیشب دخترم یه کادو برای من و همتا گرفت. یه کادو هم براش درست کرد داد. نمی دونم گفتم یا نه پسرم هم دیروز براش کادو درست کرد داد. یه شمع.همتا برخوردش با بچه ها خیلی خوبه.بچه ها دوسش دارن و می گن از من مهربون تره خدا رو شکر.دیشب با همتا یمقدار صحبت کردم.همسر و دخترم رفته بودند خرید.در مورد مسائل مختلف حرف زدیم مثل دو تا دوست.در اخر بهش گفتم من و تو مثل باید مثل  یه روح تو دو بدن باشیم.مثل خواهر.پس باهام راحت باش.خجالت نکش.

می گفت شما خیلی خوبید.آشنایی مجازی و واقعیت خیلی فرق داره.وقتی می خواستم بیام  از استرس معده درد گرفته بودم.دلم می خواست برگردم یا وقتی همسر تو ترمینال اومد دنبالم.اما وقتی دیدمتون آرام تر شدم .اگرچه اولش هم برام سخت بود یخورده اما الان بهترم.بعد هم گفت من ناراحت تو ام.اینکه یذره تو دلت ناراحت باشی و ...

گفتم ناراحت نباش من خوشحال می شم می بینم شما خوشید.مثل خواهرمی خیلی دوستت دارم.گفتم یه زن مثل یه لیوان می مونه و مرد یه پارچ آب .اگر مرد لبریز از محبتش بکنه ، زن دیگه سیراب شده ، لیوانش پره ، حالا اگر یه لیوان دیگه رو پر کنه فرقی به حال لیوان اول نداره.که بخواد ناراحت شه.چون کاملا پره.من ناراحت نمی شم شما با هم باشید.گفت می دونم ولی من نگران شما می شم.گفتم اینجوری نباش.منو و تو تقدم و تاخر زمانی داریم تو ورود به این زندگی وگرنه مثل هم هستیم.وقتی خجالت بکشی من نمی تونم باهاش راحت باشم جلو تو وپیشش باشم و ... و از طرفی می رم پیشش و ... تا تو هم خجالتت بریزه.خجالت نکش.بعد هم گفتم شب تو برو بخواب که فردا برمی گردی...

آخر شب دیگه حسابی خسته شده بودم.بچه ها خرابکاری زیاد داشتن و ...تند و تند داشتم جمع و جور می کردم.همسر و همتا تو پذیرایی مشغول صحبت بودن

همسر و همتا یکی دوبار گفتن بیا ...گفتم الان بزار اینو انجام بدم...یدفعه همتا گفت الان عصبانی هستی؟گفتم من ؟ نه!😊بعدم هی کار بچه ها و خونه رو کردم.بعد که پیششون نشستم همتا گفت گفتم عکسم رو نده دوستات ناراحت شدی؟(آخه دیشب به بچه های مجازی گفتم ماجرا رو . عکس ازم خواستن. گفتم باید اجازه بگیرم که همتا گفت نه) گفتم نه اصلا برای چی ناراحت شم .حریم خصوصیه.ناراحت بشم می گم....گفتم  : "خسته ام خوابم نیاد، عکسمو برای بچه ها فرستاده بودم ، بچه ها مشخره بازی در نیاوردن می گفتن معلومه چشات غم داره و .. . بهشون گفتم نه بابا خوابم نیاد چشام داره می سوزه. الانم همینم . خوابم میاد بچه ها بهم ریختگی زیاد کردن..کار دارم. ..‌چرا ناراحت باشم خیالت راحت"

الانم یدفعه با جیغ بچه کوچیکم از خواب پریدم ، خواب دیده بود بغلش کردم دیدم هوا روشنه. حدود ۱۰ دقیقه به ۶ بود . بلند شدم نماز صبح رو خوندم . فکر می کنم زمان وضو  گرفتنم نماز قضا شده بوده😣 دیگه خوابم نبرده تا الان.نمی دونم چرا چشام می سوزه و دلشون خواب می خواد اما دلم می خواد نخوابم و کارهای عقب افتاده ام رو انجام بدم....

یه پیامک دادم مامانم

سلام مامان جون

خوبی

خواستم زنگ بزنم بهت 

دلم برات تنگ شده

دوستت دارم 

😚😚😚

 

 

ان شاء الله دلش زودتر نرم شه

  • همسر اول

به تازگی به دوستام در مورد تعدد گفتم.خیلی تعجب می کنن و ازم در مورد حس و سختی می پرسن.می خوام یچیزی بگم.ماجرا آسون  تر و دلنشین تر از اونچیزی هست که بشه فکر کرد.خدا دستور به چیزی که بر خلاف ذات ما باشه نمی ده.هر چی خدا گفته خیره.باید باور داشته باشیم.اون وقت حلاوتش رو حس می کنیم.باید برای رضای خدا و قرب الی الله زندگی کرد و قیام کرد.باید هر کاری رو به خاطر خدا کرد.باید از اونچه دوست داری انفاق کرد.باید اون حکمی که خدا گفته رو پذیرفت و در دل نسبت به اون خشنود بود.نباید گذاشت مال فرزند و همسر که وسیله آزمایش ماهست موجب دوری ما از خدا بشه.باید از امتحان سر بلند بیرون اومد .باید همدیگرو دوست داشته باشیم.نسبت مومنات مهربون باشیم.باید دست همو بگیریم.خدا حکمی که به ضرر ما یا بر خلاف ذات ما باشه نمی ده.این حکم هم به نفع ماست.هم دنیوی و هم اخروی.وقتی بپذیری و واردش بشی می فهمی.وقتی اصولی بررسی کنی و بپذیری  و اصولی واردش بشی و اصولی ادامه بدی می فهمی. طبق اونچه سیره ائمه بوده.طبق اونچه خدا گفته باید پیش رفت تا به لذتی بالاتر از مالک شوهر بودن رسید.

 

 

کسی که حس مالکیت داره و نمی خواد حکم خدا رو در مورد همتا بپذیره ، این حس مالکیت رو در مقابل سایرین هم داره...در مقابل مادر شوهر،خواهر شوهر

و حتی مسافر داخل ماشین؛نمی تونه ببینه کسی به همسرش چیزی بگه،نمی تونه ببینه همسرش از کسی تعریف کنه.این مالکیت بده.باید باور داشت اولا مالک همه چیز خداست.دوما هیچ چیز رو با خود به اون دنیا نمی بریم.سوما حس مالکیت با حس زنانگی در تناقض هست.زن دوست داره مملوک باشه.دوست داره.شوهرش مالک اون باشه،ازش حفظت کنه،اون رو سیراب کنه،مراقبش باشه و شوهرش پناهگاهش باشه...

هر چی خدا گفته خیره.به نفعمونه.باید فقط سمعا طاعتا بود و دستورات الهی را با گوش جان پذیرفت.حتی اگر درک نکنیم چرا.باید به خدا اطمینان کرد.من نمی فهمم چرا.خدایی که من رو خلق کرده که می دونه چرا.پس باید به خدا توکل کرد.و اطمینان کرد.و راضی بود به رضای خدا

 

 

رضا برضاک یا الله

  • همسر اول

تو این مدت وقتی بررسی می کنم،می بینم هیچ حساسیتی روی همتا به حمد الله ندارم.تمام ناراحتی های من برای وقتی هست که حس می کنم همسر بهم کم محلی  بکنه .مثل بچه ها.بچه ها با هم مشکلی ندارن و حسودی نمی کنن و ناراحتی شون برای زمانی هست که حس کنن والدین به اونها توجه نمی کنهفکر می کنم اونچه به اشتباه زنان رو نسبت به مساله همتا حساس می کنه همینه.در واقع زنان می خوان از نطر عاطفه و احساس و امنیت کاملا توسط همسر سیراب بشن و مطمئن  باشن همسر دوستشون داره.وقتی کم محلی ببینن بهم می ریزن.اما وقتی زن ببینه همسرش بهش محبت داره دیگه حساس نمی شه.یادم میاد چند وقت پیش قبل از اینکه تصمیم بگیرم برای تعدد ، بعد از تصادفمون، خواب دیدم که قطع نخاع بودم  و از گردن به پایین انگار فلج بود. دیدم هوو یی به همراه مادرش اومده بودند خونه مون داشت وسایلش رو می چید .( تو خواب انگار یکی از دوستام بود که البته تا حالا ندیدمش....).همسرم هم روبروم بود.من سعی کردم خوب بشم .انگار به خاطر مشکلم همسر هوو گرفته بود.سعی ام رو کردم  و تونستم بشینم و حالم خوب شد. به هوو نگاه کردم که چقدر خوشحال بود.دلم نیومد بهش بگم که من خوب شدم ، برو دیگه ؛ خیلی خوشحال بود...به همسرم نگاه کردم دیدم انگار از خوب شدن من خوشحال نشد و عکس العملی نشون نداد.ناراحت شدم.بعد یجایی داشتم دست می شستم و وضو می گرفتیم به همراه همسر؛ بهش گفتم که تو اصلا خوشحال نشدی و .... همسر گفت نه اینطور نیست و ....

تو تعبیر نگاه کردم.فلج بودن و هوو داشتن تو خواب خیلی خوب بود.فلج بودن مشکلات بزرگ در زندگی است و خوب شدن رفع اونها. و هوو خیر و برکت فراوان هست.

این خواب یکی از مواردی بود  که حال منو نسبت به موضوع خوب کرد یا در واقع بعد از این بود که تصمیم قطعی رو گرفتم‌.

 

همتا انگار یخورده خجالت می کشید. دیشب، هنگام نماز صبح، حس کردم خیلی خجالت می کشه ،سعی کردم عادی رفتار کنم تا خجالت نکشه.خیلی دلم می خواد دستش رو بگیرم و بشینم باهاش حرف بزنم اما انگار موقعیتش پیش نمیاد. منتظر فرصتم.دلم می خواد تنها باشیم و بشینیم با هم حرف بزنیم.امروز  وقتی کنار هم رو مبل نشسته بودیم منو بغل کرد .سفت همدیگرو فشار دادیم.بعد از دقایقی آرام تو گوشش زمزمه کردم از من خجالت نکش.گفت باشه

 

دوسش دارم...دوست دارم راحت باشه.

خوشحال می شم ببینم همدیگرو دوست دارن

امیدوارم همیشه خوشحال باشن

الانم همتا و دخترم و همسر رفتن حرم.امروز شهادت امام صادق ع هست

امیدوارم پیرو واقعی ایشون و مذهبشون باشیم

 

  • همسر اول

وای .چشمتون روز بد نبینه.وقتی عصری همتا و همسر تو اتاق بودند داشتم تحقیق و ... می کردم که دیدم ای وای نوشته شده :خواندن خطبه عقد موقت و دائم باید به صورت حضوری  باشه و خواندن خطبه عقد به صورت تلفنی و درصورتی که طرف رو نشناسی باطله.منو می گی یخ کردم.از نوک انگشتان پام تا قبلم بی حس شد.گفتم همسر ، یدقیقه بیا.بعد هم تند تند نت رو نگاه کردم

دیدم ...وای خدا رو شکر؛از قرار نظر همه مراجع این هست که می شه تلفنی خوند و فقط آقای مکارم هستند که می گن نمی شه...بلند گفتم نمی خواد بیای... دوباره چک کردم نظر رهبری رو، دیدم حضرت  آقا هم می گن  مشکل نداره....همسر اومد و ماجرا رو بهش گفتم و بعد همتا اومد  به همتا هم گفتم

یه نفس راحت کشیدیم . داشتم سکته می کردم....

 

 

راستی چند روز قبل که رفته بودیم شهربازی، رفتیم چند دست لباس خریدیم.همسری برای همتا هم دو تا لباس مانند لباسهایی که برای من گرفت ، خرید.الان که اینجا بود لباسها رو داد بهش پوشید .همسر هم بعد گفت با همتا لباس یه مدل بپوشید و ست کنید😍برام جالب بود.مثل دو خواهر.مثل دو خواهر دوقولو

 

خدایا بابت همه چیز ازت ممنونم

اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

 

  • همسر اول

شب همسر برامون شعر خوند . اول شعر

اگه یروز بری سفر

بری ز پیشم بی خبر

دوباره  باز تنها می شم

اسیر رویاها می شم....

(به مناسبت سفر فردای همتا) 

این شعر رو خیلی دوست دارم . همیشه از اول ازدواج اینو برای همسر می خوندم . حسم بهش بود .

و شعر 

عاشقم من عاشقی بی قرارم

کس ندارد خبر از دل زارم

آرزویی جز تو در دل ندارم...

 

و شعر نیاز

 

من نیازم تو رو هر روز دیدنه

از لبت دوست دارم شنیدنه...

 

همسر هم برام این شعر ها رو می خوند:

ماه در میاد  که چی بشه

می خواد عزیز کی بشه

ماه در میاد چیکار کنه

 باز آسمونو تار کنه

نمی دونه تو هستی

کنار اون نشستی 

نمی دونه تو ماهی

تو که عزیز راهی....

 

و شعر

کی اشکاتو پاک می کنه

شبا که غصه داری

دست رو موهات کی می کشه وقتی منو نداری

شونه کی مرهم هق هقت می شه دوباره

از کی بهونه می گیری

شبای بی ستاره‌...

 

 

 

می دونید یبار وقتی دونفره بودیم من تو آشپزخونه مشغول  کار بودم و همسر شعر سوغاتی  رو گذاشت و با قلبی سرشار از عشق بهم گفت:" عزیزم این شعر رو می شنوی یاد کی می افتی و ... من یاد تو می افتم.. ."

من تا الان پشتم به همسر بود داشتم گریه می کردم 

نمی خواستم همسر گریه ام رو ببینه...

اهل دروغ هم نیستم . کاملا رک هستم...

گفتم امام زمان عج.

(لحظه لحظه شعر رو برای امامم می خونم و یاد ایشون می افتم)

 

همسر م کمی جا خورد و خندید و گفت صداقتت منو کشته

تو اوج عشق و ابراز من ، تو تو فکر امام زمانی ... بازم خوبه... آفرین

 

 

عاشق این شعرم

 

وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور . که از همه دنیا میاد
تا وقتی که در وا میشه . لحظه دیدن میرسه
هر چی که جاده است رو زمین . به سینه من میرسه
آه
ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم
اگه تورو داشته باشم . به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم
وقتی تو نیستی . قلبمو واسه کی تکرار بکنم؟
گلهای خواب آلوده رو . واسه کی بیدار بکنم؟
دست کبوترای عشق . واسه کی دونه بپاشه؟
مگه تن من میتونه بدون تو زنده باشه؟
ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم
اگه تورو داشته باشم . به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم
عزیزترین سوغاتیه . غبار پیراهن تو
عمر دوباره منه . دیدن و بوییدن تو
نه من تو رو واسه خودم نه از سر هوس میخوام
عمر دوباره منی . تو رو واسه نفس میخوام
ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم
اگه تورو داشته باشم . به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم

 

 

 

یه شعر دیگه هم هست که یاد  امام زمان می افتم شعر آخرین نفس...

 

 

تــو نگو که خیال محاله – رفتنت واسه این دل تنها
یه سوال ِ بی جواب ِ مث خواب ِ یه عذاب ِ

 

نمیدونی چه تیره و تاره – حال قلبی که از تــو و دوریت
بی قراره بی قراره نگو دیره که نمیره

 

آخرین نفسام ِ و بی تــو – دارم حس میکنم که میمیرم
لااقل بزار این دم آخر – از چشات همه چی رو بگیرم

 

توی ِ لحظه ی خسته ی دلخوشی
که توی بی نفسی من و می کشی…

 

کاش بهم دل خستم و پس بدی – یا به قلب یخی تــو نفس بدی
.
همه باورم و ترسم از اینه – که بیاد روبروم و بشینه
غم و درد چشام و ببینه – بگه حال و روالش همینه

 

گاهی می گذرم از همه دوریم – مثل قایقی از دل دریا
که یه لحظه چشاتــو ببندی
یه لحظه چشاتــو ببندی

 

بخندی
بخندی

 

آخرین نفسام ِ و بی تــو – دارم حس میکنم که میمیرم
لااقل بزار این دم آخر – از چشات همه چی رو بگیرم

 

توی ِ لحظه ی خسته ی دلخوشی
که توی بی نفسی من و می کشی

کاش بهم دل خستم و پس بدی – یا به قلب یخی تــو نفس بدی

به قلب یخی تــو نفس بدی

مخصوصا اونجاش که می گه همه آرزوم اینه که ببینم یه لحظه چشماتو ببندی و بخندی 

و اون تکه اش نگرانی منه که نکنه امام زمانم بگم این همینه و بدرد نمی خوره و ولش کنید....

 

کاش امام زمانم به این قلب یخی منم جون  بده کاش لایق دیدار روش بشم و غبار کف پاش رو سرمه چشمم کنم 

کاش لیاقت سربازی امام زمان عج رو پیدا کنم...

خدایا ظهور امام زمان عج را هرچه سریعتر برسان و ما را جزو اصحاب و یار آن حضرت قرار بده  به حق صلوات بر محمد و آل محمد 

  • همسر اول

فردا شب همتا باید برگرده شهرشون.داشتم گوجه می شستم برای شام املت درست کنم ، همتا تو پذیرایی بود،گفتم همتا چای می خوری بزارم؟ گفت نه دستت درد نکنه.گفتم دمنوشی چیزی می خوای بگو تعارف نکنی...گفت نه فقط یچیزی ...بلند شد بیاد توی آشپزخونه پیشم.انگار خیلی خجالت می کشید با ناخنش ور می رفت و آروم می اومد...برگشتم گوجه ها رو برداشتم تا اگر چیزی می خواد بگه راحت باشه...اومد پیشم و گفت بغل می خواد...😍همدیگرو بغل کردیم .گفت ببخشید دیشب و امروز همش همسر پیش من بود.گفتم این چه حرفیه ،اتفاقا خیلی خوشحال می شم‌.گفت ولی من ناراحتم .گفتم ناراحت نباش من حتی ذره ای ناراحتی تو دلم ندارم و خوشحالم.گفت خیلی دوست دارم .گفتم منم خیلی دوست دارم خیلی خیلی باور کن مثل خواهرم می مونی.گفت منم خیلی دوست دارم.و بعد کلی همدیگرو بوس کردیم😍😍😍واقعا دوسش دارم .خیلی زیاد.خوشحالم که او همتام هست.خیلی دختر خوب و فهمیده ای هست.پسرم براش نامه نوشته و یه شمع بهش داده و خیلی دوسش داره.دخترم هم حسش عوض شده.بهم می گه همتا مهربون تر از توئه😀بعد از شام داشتیم مرتب می کردیم که پسر گوچیکه گریه می کرد و من نگرش داشتم.همتا تو آشپزخونه مشغول بود ،به دخترم گفتم کمک کن . گفت دلم درد می کنه (چند وقته دل درد داره) گفتم عیب نداره خوب می شه کمک کن.بعد به همتا گفته بود و همتا گفته بود برو استراحت کن خودم انجام می دم و یا عصری همتا موهای دخترم رو شونه می کرد خیلی با احتیاط و آرامش . می گفت دردت نگیره... دخترم می گفت نه بابا!  مامانم یجوری شونه می کنه  کلی درد داده این که درد نداشت...خلاصه دخترم می گفت همتا مهربون تره😍 و من خوشحالم این حسشه....شب، قبل از خواب همسر برامون شعر خوند .شب همسر برامون شعر خوند . اول شعر

اگه یروز بری سفر

بری ز پیشم بی خبر

دوباره  باز تنها می شم

اسیر رویاها می شم....

(به مناسبت سفر فردای همتا) 

 

بعد هم شعرهای درخواستی ما رو اجرا کرد و در نهایت شعر امام زمانی مخصوص من . 

 

لحظاتی خیلی دلنشینی بود وقتی همسر برامون آواز می خوند

بویژه آخرین شعر

شعر امام زمانی من

شعر سوعاتی

 

در مورد  شعر های خاص مون  تو پست بعد بیشتر می گم..‌

 

 

به همتا گفتم بره بخوابه.همتا قبول نمی کرد.گفتم  تو فردا مسافری دیگه نیستی برو بخواب. بالاخره راضی شد.

خدایا محبت روز افزون در راستای محبت و رضایت خودتت به همه زوجها عنایت بفرما

الهی آمین. 

 

  • همسر اول