اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

" رضایش " زندگی فقط برای رضای او

اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

" رضایش " زندگی فقط برای رضای او

اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

روز نوشت یک زن از یک تصمیم!
همسر اول هستم‌.سال ۸۲ ازدواج کردم در سن ۲۲ سالگی.لیسانسه هستم و طلبه و خانه دار.۳ فرزند گل دارم.
زندگی رو از زیر صفر شروع کردیم. دست در دست هم گذاشتیم و توکل به خدا کردیم.در مسائل کاری به حمدالله کمک همسر بودم.
کل مهریه ام را همان اویل عقد بخشیدم.
چیزی به نامم نیست.
یک منزل مسکونی و ماشین داریم و به لطف قناعت اوضاع مالی مان روبراه است.
دو سالی در مورد تعدد زوجات تحقیق کردم و اوضاع جوانهای اطرافم رو بررسی کردم.
به همسر پیشنهاد تعدد دادم و اعلام رضایت کردم.
همسر هم بررسی کردند و بعد تصمیم به تعدد گرفتند...

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۵۶ مطلب با موضوع «فصل یک : تبدیل شدن به همسر اول» ثبت شده است

 
دیشب خونه مادرشوهرم بودیم . برای اولین بار بود که با همتا می رفتیم اونجا. همتا بار اولش بود. خدا رو شکر همه چیز خوب و عالییه. مادرشوهر و خواهر شوهر مون خیلی عالیی برخورد کردند. مثل همیشه. بگو بخند کردیم و همتا یه چادر به مادرشوهر هدیه داد.
خدا رو شکر زندگی به خوبی و خوشی در جریانه😁
  • همسر اول

تولد همسر

۱۰
آبان
 
تولد همسر بود و با همتا رفتیم کادو خریدیم. سعی کردیم همسر چیزی متوجه نشه و سوپرایزش کنیم 
با غذاهایی که دوست داره و کیک تولد و ...
خدا رو شکر همه چیز به خوبی برگذار شد و برای همسر دلنشین بود. اولین جشن تولد همسر با دو همسر😁
 
ان شاء الله ۱۲۰ ساله بشه و سایه پر لطف و محبتش بالای سرمون باشه برای تمام لحظات عمرمون
همتا عم به سلامتی زندگی مستقلش رو شروع کرد.
 
 
با خیلی از دوستان تعددی صحبت می کنم ؛ یکی از دوستان حرفهای خیلی خوبی می زد که به درد همه مون می خوره
می زارم اینجا همه بهره ببریم؛ 
 
 
 
یک دوست:
((شیطان تا اخرین لحظه عمر ادم هم نمیذاره ما به راه درست قدم برداریم و هر آن و هر لحظه میخواد منحرف کنه مارو .هر دفعه از یک مسیر از یک بعد نگاه مارو به مسایل بد میکنه.امید وارم که خدا و اهل بیت دست مارو بگیرن بیشتر از این ما خودمونو جدا نکنیم ازشون. بنظرم بهترین چیزی که میتونه ادمو راضی و خشنود کنه اینه که 
انسان در هر شرایطی ببینه وظیفه ش چیه .الان بهترین عملی که میتونه انجام بده چیه .متمرکز باشه روی عمل خودش و رضایت خالقش .متمرکز باشه روی مخالفت و تربیت نفس خودش .اون موقع دیگه رفتار بقیه رو نمیبینه اصلا، که بخواد براش اهمیت داشته باشه و بخواد به رفتار بقیه فکر کنه یا ناراحت بشه.مثلا خیلی وقتا من با خودم میگم من فقط خودم صد باشم ،یعنی رفتار و اخلاقم به بالاترین حدی که میتونم خوب باشم باشه ،دیگه چه اهمیتی داره بقیه چطور باشن...
در مورد تعدد با خودم گفتم منکه این موضوع رو پذیرفتم با افکار  بد دارم باز برمیگردم سر خونه اول،باید بذارم کنار این چیزارو ... سپردم دست خدا .حتما هرچی صلاح و مصلحت خداست انجام میشه .دیگه فکرشو نمیکنم حتی وقتی میاد تو ذهنم سریع فکرمو عوض میکنم 
اینم از نیرنگ های نفس هست .به عالمی گفتم که دست خودمون نیست وقتی حملات نفسانی میاد و خود به خود رخ می ده و ...... گفتن نه اینطور نیست که دست خودمون نباشه ،اراده انسان دست خودشه ،نفس اراده ای نداره از خودش و فقط وسوسه میکنه...خیلی خیلی مهمه که هر لحظه به یاد خدا باشیم و عمیقا حضور خدارو حس کنیم در تک تک لحظات . ما با هر حرکت و امتحان ، لحظه به لحظه میتونیم یک قدم به خدا نزدیک تر بشیم یا خدای نکرده از خدا دور بشیم.
 این مسایل و مشکلات که واسه ما پیش میاد ،خود همین ها، هر لحظه میتونه واسه ما امتحان باشه ؛حتی دعوای همتا و شوهرش برای من میتونه امتحان باشه چون همون لحظه شیطون حمله میکنه تا دید منو نسبت به همتا عوض کنه ؛همون لحظه کل افکار منو بهم بریزه و حالمو خراب کنه و نتیجه ش میشه با همسرم خوب رفتار نکنم...))
 
صحبتهای دوستم خیلی شیرین بود. فکر کردم تو وبلاگم به اشتراک بزارم تا برای بقیه هم ان شاءالله مفید باشه. امیدوارم خدا براشون بهترین ها رو رقم بزنه . 
 در کل باید گفت مراقب باشیم اعمالمون رو حبط نکنیم. آدم  یموقع یکارهای خوبی  می کنه بعد با یه عمل بد ، یه غیبت  قضاوت تهمت سوءظن  .... اعمالش رو حبط می کنه. بعد تو اون دنیا می بینه حتی مثلا تو دنیا بر حق بوده ، مورد ظلم واقع شده بوده، اما با این غیبت همه رو از دست داده... جاشون عوض شده، حالا این مظلومه باید بره جهنم و اعمال   خوبش رفته برای ظالم ‌... چون مورد ظلم بدتری قرار گرفته شاید ...
بهتره فقط خدا  برای آدم مهم باشه و درد و رنج ها برای آدم حتی  شیرین باشه.
حالا منم حال خیلی خوبی دارم . سجده شکر رفتم. دیدم وسیع شده. قران گوش می دم و آرام می شم . خدا رو شکر
  • همسر اول

به همتا پیام دادم. ایشونم گفتم منم دوست نداشتم چنین صحبتهایی پیش بیاد . منم خواستم دیگه هر مشکلی داشتن به من ربط ندن. از هم عذر خواهی کردیم و وقتی اومرم خونه بغلش کردم.
چند روز پیش هم برادر همتا لوازم همتا رو آورد تا زندگی مستقل دلخواهش رو شروع کنه.


تو این مدت خیلی از خانمها باهم صحبت کردند، خانمهای اولی که رنج کشیده بودند ، خانمهای دومی که رنج کشیده بودند ، خانمهایی که جدا شده بودند به خاطر تعدد و دختران مجرد و تنها...
برایند بررسی ها و راهکار ها رو برای وفق پیدا کردن با زندگی تعددی اینجا می گم که به نظرم به درد همه افرادی که تو این زندگی هستند می خوره.
البته این برای زمانی هست که همتا ها با هم مشکلی ندارن.

تعدد خوبه . گاهی موجب به خود اومدن ما می شه .بویژه  خانم اول ،متوجه نقص ها و ایرادها می شه . بعد باید در صدد رفع اون بر بیایم.نباید دچار یاس بشیم. خوب درسته خانم جدید ، ممکنه جوانتر باشه ، هیکل بهتری داشته باشه، جدید باشه، با توجه به مدت زیادی که شوهر نداشته روش باز باشه و اماده هزار و یک عشوه و ... ، از طرفی مشغولیت بچه و ... نداره، از طرفی مسئولیت و نگرانی برای زندگی و ساخت اون رو نداره چون  معمولا زندگی ساخته شده است و به جایی رسیده ، برای همین با فراغ خاطر کل وقتش رو صرف شوهر کنه، اما باید برای رهایی از غم و یاس و مشکلات این موارد رو در نظر گرفت:
معمولا این جدید بودن و ... برای مرد یکی دو سال اوله. از نظر  هیکل و زمان آزاد هم تا زمان بچه  دار شدن . که خوب با توجه به سن بالای ازدواج و شرایط جامعه و ... اصولا زود بچه دار می شن . از طرفی این روزها برای خانم اول هم بوده و به جای اینکه روزهای اول ازدواجِ همتا رو با الانِ خودش مقایسه کنه بهتره با روزهای اولِ خودش مقایسه کنه. از طرفی بهتره به خودش یادآوری کنه که طرف مقابل هم یه زنه، نیازمند محبت و ....  و مدتهای زیادی محروم بوده. در حالی که خودش از این نعمت بهره مند بوده، این خوبه که حالا قدری از خود گذشتگی و عدم حساسیت داشته باشه و بزاره همتا هم به خواسته هاش برسه .
از طرفی خیلی اوقات وقتی خانم اول یا دوم از شوهر بی محبتی و بی میلی می بینه و می بینه به طرف مقابل میل بیشتری داره ، دلش می شکنه و دلسرد می شه . دیگه دلش نمی خواد بره طرف مردش و محبت داشته باشه. شادیش رو از دست می ده. حتی اگر در ظاهر سعی کنه خودشو شاد نشون بده وقتی مرد میاد طرفش ناخود آگاه  دوباره ناراحتی توی رفتارش بروز پیدا می کنه و موجب طرد شدن مرد می شه. این حالت توی زندگی تک همسری هم هست. زن وقتی ناراحته دوست داره مرد بهش توجه کنه ، محبت بیشتر کنه ولی ذات مرد جوریه که نمی تونه طرف زن ناراحت بره و محبت کنه. ناخوداگاه دوری می کنه و اعصابش بهم می ریزه. و اینجوری یه رابطه معکوس بوجود میاد. اگر چه خیلی خیلی سخته اما زن باید سعی کنه ناراحتی رو از خودش دور کنه و به خودش برسه و شاد باشه؛  یه زن خوب برای شوهرش باشه. به خودش برسه و در صدد بهبود روابط باشه وگرنه خودش ضرر می کنه...
از طرفی گاهی  مردها واقعا بی انصاف و ناجوانمردانه یکی از خانمها رو مورد ظلم عاطفی قرار می دن. اگر چه عدالت فقهی برقراره ؛ اما خانم وقتی می بینه خوشی و بگو بخند و روابط و سفر و آرامش مرد با طرف مقابله واقعا دلش می شکنه. بعد گاهی حتی این خانم روی خودش کار می کنه ولی مرد به دیگری محبت داره و این عشق و علاقه چشمش رو کور کرده یا با این خانم فقط از روی احساس دین و وظیفه مونده و یا .... . به هر حال اینجا هم این خانم در نهایت و بعد از اینکه تلاشش رو کرد و به نتیجه ای نرسید بهتره در حالی  که به بهترین وجه،  به وظایف زنانگی خودش می پردازه تا در پیشگاه خداوند گناه کار نباشه ، فکر کنه شوهرش شهید شده ، از دست داده یا معتاده یا توی زندان و ..‌ و خودش رو با زندگی دو روز دنیا و بچه ها ... سرگرم کنه و در واقع دل بکنه تا با موفقیت به زندگی ابدی برسه. البته گفتم این برای شرایط خیلی خیلی نادر هست و اگر خانم کمی صبر داشته باشه و به دستورات الهی کاملا عمل کنه قطعا مردش هم متوجه اون می شه و زندگیش درست می شه.
گاهی زنها تو این شرایط هم مطالبه گر می شن و با عصبانیت و داد و بی داد و هر ترفندی می خوان مرد رو به سمت خودشون جذب کنن که کاملا نتیجه عکس می ده.
از طرفی بهتره از این دنیا به قدر رفع نیاز فقط بخوایم ، گاهی خانم نیاز هاش برطرف می شه ، یا خانم اول مثل قبل از تعدد نیازهاش برطرف می شه ، اما چون خودش رو با همتاش مقایسه می کنه توقعش بی دلیل بالا می ره. یا گاهی روی مشکلات زندگی که قبلا هم داشته حساس می شه ...
در کل دنیا دو روزه. بهتره رضای خدا رو در نظر بگیریم و جوری رفتار کنیم در مقابل خدا رو سفید باشیم. سعی کنیم روحیه بزرگ داشته باشیم ، دنیا دو روزه و می گذره و سراسر دنیا آزمایش  و امتحانه. شاید یکی از راحتترین آزمایشات زندگی تعددی باشه ، راحتتر از مرگ فرزند و همسر و عزیز و یا بیماری و سختی های این چنینی. 
از طرفی انسان زمانی به رشد می رسه که  از اونچه بهش حب داره دل بکنه و فقط به خدا دل ببنده.
از طرف دیگه خوبه آدم به این دید برسه که خودتی و خودت. نباید از کسی یا حتی شوهرت توقع داشته باشی. چون آدم اینجور 

مواقع اطرافیان رو هم از دست می ده و توی بحران اجتماعی قرار می گیره . فقط خدا کنه آدم خدا رو داشته باشه که با رفتنش اگر اطرافیانی که رهاش کردن ،  حتی از مرگش ناراحت نشدن ، خدا از رجوعش خوش حال بشه.

البته در کل خوبه مرد ، مرد باشه . 
خوبه مرد هوای زن اول رو داشته باشه البته از سر عشق نه ترحم چون زن اول در حال از دست دادن زندگیی که داشته هست و زن دوم در حال بدست آوردن  زندگی و موقعیت این دو خیلی فرق داره. (بسیاری از اوقات دیده شده خانم دومی که خانم اول رو مورد انتقاد قرار می داده زمانی که همسرش سومی رو گرفته نتونسته تحمل کنه و کسی که قبول نداشته خانم اول داره زندگی رو از دست می ده و در شرایط بحرانیه ، الان که خودش در شرایط  بحرانی قرار گرفته عکس العملی بسیار ناشایست و بد نشون می ده . ) به هر موقعیت خانم اول و دوم فرق داره.از خیلی لحاظ مثل هدف ادامه زندگی  مثل انرژی برای ساخت زندگی  مثل پیری شدن و از دست دادن انرژی که چون  زن اول جونیی اش رو پای زندگی اش گذاشته. (البته مثلا خانم دوم هم اوقات تنهایی کمتری از اول با شوهرش داره، اگر چه با آگاهی وارد اینگونه زندگی شده.)
مرد باید این شرایط رو درک کنه و کمک کنه زن این دوران رو به سلامت  سپری کنه

هر چی باشه بحرانه
اگر چه رضایت و پذیرش زن اول موجب می شه سریع تر از بحران بیرون  بیاد و به فرصت تبدیلش کنه اما به هر حال زندگی تعددی سختی های خودش رو داره. جهت به سلامت گذراندن این دوران بهتره خانم (اول یا دوم... )خودش رو مشغول کنه با کتاب و کلاس  و ورزش و قران. از طرفی اگر بدونی رشده اگر بدونی خدا راضیه ، این سختی ها برات شیرین می شه . مثل حضرت زینب که فرمودند ما رئیت الا جمیلا. البته ایشون مطمئن بودن بر حق هستن و درست ، کتاش ما هم درست باشیم و مطمئن  بودیم که اعمالمون بر حق هست . اونوقت با جون و دل هر سختیمی‌کنم  رو می خریدیم و خوشحال بودیم از داشتنش . وقتی مطمئن  باشیم خدا باو  تحمل سختی ها داره به رومون لبخندً۷  می زنه.... مثل اون آقایی که رفت پیش امام و از بیماریش شکایت کرد و بعد با صحبتهای امام دیدش عوض شد و بیماریش رو به به بقیه نشون می داد و می گفت این یادگاری و لطف خداست... . به نظر من با ترحم و من چقدر بدبختم محبت نخرید. برای خودتون ارزش قائل باشید . هیچکس توی دنیا به فکر شما نیست. خودتون به فکر باشید. به فکر آخرتتون
 و هرگز فراموش نکنید که (تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز ) . و نیز داریم در مشکلات توصیه شده : وستعینوا بالصبر و الصلوه . حتی اگر صبر و تحمل ندارید خودتون رو شبیه صابران جلوه بدید ائمه فرموده اند هیچ فردی خودش رو شبیه عده ای نمی کنه مگر اینکه آرام آرام شبیه آن قوم می شه .
به هر حال فراموش نکنیم امتحان همتا داشتن و زندگی تعددی خیلی راحتتر از بسیاری از امتحانات مثل  نداشتن بچه وشدن  بیماری و مرگ عزیزانه که از طرفی قابل تبدیلآم     شدن به یک فرصت طلایی هم هست.

  • همسر اول
 
تو این ماجرای تعدد خدا داره برام برنامه هایی قرار می ده تا خالصم کنه
 
اگر موفق بیرون بیام خالص می شم ، به دعا هام می رسم.
اما اگر موفق نشم بدجور زمین می خورم. وقتی ینفر از پله های نردبان قرب الهی بالا می ره ، هر چه بالاتر باشه با یه لغزش کوچیک اگر بیافته، صدمه بدتری می بینه، حتی مرگ ، حتی رسیدن به نقطه صفر و حبط شدن کلیه اعمالی که کرده ، کلیه پله هایی که زحمت کشیده و رنج کشیده و رفته از بین می ره.
اون وقت وقتی به خدا بگیم خدایا من کلی کار خیر کردم ، کلی پله ها رو بالا اومدم ، می گه با یه اشتباه همه رو حبط کردی ، افتادی و همه پله هایی که اومده بودی رو از بین بردی....
 
 
 
تو ماجرای تعدد قرار بود با هم زندگی کنیم ، با هم دو دوست و مثل خواهر باشیم ، کمک باشیم ، نفع دنیوی هم ببریم اما ماجرا جور دیگه ای رقم خورد و خدا اینو از من گرفت تا ببینه من چجور باز خورد می کنم.
اما یه امتحان خیلی سختتر برام وقتی بود که برای رفع مشکلات و ... سه نفری صحبت می کردیم و دیدم همتا گفت برخی مشکلاتش به خاطر منه، اینکه شوهر به گوشیش گیر می ده و ... به خاطر منه ، من بهش گفتم! 
خیلی ناراحت شدم ، خدا شاهده تا الان همیشه برای خوشی شون و رفع مشکلاتشون دعا می کردم ، اگر لحظه ای فکر اشتباهی در مورد همتا تو ذهنم می اومد با خودم می گفتم اشتباه نکن قضاوت نکن و .... 
اینم امتحان سختتر .به خودم می گفتم مرنج و مرنجان
ولی نمی تونستم .رنجیده بودم. از تهمتی که بهم زده شده بود نمی تونستم بگذرم. من هرگز تو مسائلشون دخالت نکردم
حتی وقتی همسر زندگی اش به مو رسید می کفتم فرصت بده زندگی رو بساز و ....حتی خواستم همسر و همتا برن اربعین. 
 
امتحان برام سختتر شد و من هنوز به اون درجه نرسیده بودم که نرنجم.خیلی گریه کردم ،ولی الان بهترم ، نباید توقعی داشته باشم. باید بگذرم. باید بر خلاف میلم عمل کنم تا رشد کنم. این خیلی مهمه گفته نی شه برای رشد ببینید به چی میل دارید و همش بر خلاف میلتون عمل کنید تا رشد کنید. می خوام با همتا هم صحبت کنم. نمی تونم با کسی که باهاش زندگی می کنم و می بینمش و دوسش دارم ناراحتی تو دلم داشته باشم. می خوام رفع بشه. خدا کمک مون کنه ان شاء الله
  • همسر اول
 
خدا رو شکر زندگی به خوبی پیش می ره . البته از نظر من
قرار شد حدود ۹۰ متر از  طبقه پایین  رو جدا کنیم برای همتا و حدود ۳۰ متر هم برای اتاق بچه ها و خیاطی و ...
 
کلی کار داریم این چند وقت ، خیاطی و بنایی و جابجایی و ...
 
 
تو این مدت گاهی همسر از دست همتا ناراحت شده ، همونجور که از دست من ، بعد از این همه سال ،متاسفانه هنوز ناراحت می شه و اشتباهاتی دارم...
سعی می کنم یار باشم نه بار  ، سعی می کنم درکشون کنم و حتی جذابیتها و تازگی ها و  ... رو .
البته نمی گم شیطون اصلا قلقلکم نمی ده...
اما در کل با هم خیلی خوبیم و حس می کنم زندگی تعددی موجب شده بیشتر  روی خودم کار کنم و رشد پیدا  کنم ان شاء الله 
 
بعضی موارد هست که وقتی شیطون قلقلکم می ده ،مواقعی که می تونم بگم حتی به حق ناراحت می شم،  استفاده می کنم و خیلی مفیده . 
مثلا
اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه
مرنج و مرنجان
دنیا محل آزمایش است نه آرامش
هر که در این بزم مقرب تر است 
جام بلا بیشترش می دهند
ابد در پیش داریم.‌..
هیچ چیز به لبخند رضایت خدا نمی ارزد
رضا برضاک یا الله
اللهم جعلنی من القربین و المخلصین و السابقون و المتقین  ...
توکلت علی الله
و یاداوری نیتم
...
 
و سعی می کنم سریع لب به شکوه  باز نکنم و روزه سکوت بگیرم و جز در موارد لازم حرفی نزنم ، واقعا مفید بوده
 
 
امیدوارم مشکلات بین همسر و همتا هم زودتر تبدیل به شکلات شه
البته در جریان کاملش نیستم. اما می بینم گاهی دمق هستن ، همسر خواب پریشون می بینه و اعصابش بهم ریخته اس و ...
از همه ممنون می شم برای بهبود روابط همه زن شوهر ها ، بویژه همتا و همسر دعا کنید
  • همسر اول
 
پریشب یه خواب دیدم. می دونید چند روز پیش تو گروه مجازی فامیلی، که از بعد از این ماجرا ها روابط خیلی کمرنگ شده توش و سعی می کنم فقط جهت انجام صله رحم توش باشم و گاهی پیامی بدم ، یکی از دختر خاله ها پستی گذاشت از آیت الله بهجت در مورد رضایت والدین و اینکه اگر رضایت والدین رو نداشته باشیم به جایی نمی رسیم. با توجه به جو گروه انگار پیام رو خطاب به من داده بود. والدین من هم که قهرند هنوز.
پریشب خواب دیدم که وارد مجلسی شدم. انگار مجلس ختمی، عزایی ... ، بود که همه خانمها سیاه پوشیده بودند مادرم  هم بود.دو تا بچه کوچیک ، خیلی کوچیک ، مثل نوازد، بغلش بود و ازشون مراقبت می کرد. تو خواب انگار بچه هایی بودن که وطیفه داشت در مقبلشون مثلا بچه های خواهرم یا خودش .... (البته در واقعیت چنین نیست) به من هم محل نمی زاشت و اخم می کرد و کار خودش رو می کرد ... . رفتم دستشویی وضو بگیرم وقتی برگشتم دیدم پسر کوچیکم نیست ، البته تو خواب خیلی کوچکتر از الان بود. بعد خاله صدیقم رو دیدم ( خاله صدیقم چند سال پیش فوت کردند.خدا بیامرزدش) . خاله ام گفت بچه ام دم سراشیبی پارکینگ بوده که گرفتدش اوردش خونه و خدا رو شکر به  خیر گذشته... مادرم هم اونجا بود . گفتم یعنی اونقدر ناراحتی و ... که نمی شد مراقب بچه باشی و ...  مادرم باز محل نمی زاشت و اخم کرده بود.  و ... . حالت گریه داشتم .به مادرم   گفتم نگاه کن تعدد زوجات اشکال نداره و رضایت  والدین در این نیست. می گفتم اگر والدین بگن نماز مستجبی نخون حرف والدین رو باید گوش داد اما اگر بگن نماز نخون نباید گوش داد و من باید حرف شوهرم رو گوش بدم و .... . بعد انگار خاله ام یه کتاب نشونم داد وبهم داد با جلد آبی روشن که پشت اون حدیثی با همین مزمون بود انگار. داد برای اثبات حرفم و اینکه نشون مادرم بدم .بعد خاله ام  به من می گفت که کارت درست بوده و نگران نباش و.... رضایت والدین در این مورد نیست. کتاب رو گرفتم جلوی مادرم و می گفتم نگاه...و همون مطالب رو گفتم اما مادرم توجه نمی کرد و اخم کرده بود و روش رو برمی گردوند ومشغول  بچه ها می کرد خودشو. بعد انگار اومدم با خاله درد دل کنم که یکدفعه یادم اومد خاله ام فوت کرده، انگار فهمیدم خوابم یا حس کردم ممکنه خاله از پیشم بره. دستشو گرفتم و گریه می کردم. گفتم خاله من می دونم تو مردی ... خاله ام لبخندی زد.کمی درد دل کردم . خاله ام کارم رو تائید  کرد و گفت کارت درست بوده .
)به تازگی فرزند هاشم پسر دایی ام که یه طفل ۲ ساله بود فوت کرده . دو هفته ای می شه)
در آخر خاله ام گفت از وقتی اومدم اینجا فقط بچه هاشم بوده که اومده پیشم،  تو این مدت شخص دیگه ای فوت نکرده ؟ کیا فوت کردن؟ 
من داشتم فکر می کردم که سریع بگم، که  با صدای همسرم و صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم .
تو این مدت خیلی ها فوت کرده بودند ولی انگار خاله خبر نداشت.... 
خوابم یه حالت  رویای صادقه داشت. می دونید مرده ها وقتی یکی می میره می رن پیشش و از زنده ها خبر می گیرن . بعد اگر اون فرد بگه فلان کس خیلی وقته  مرده،  می فهمن جایگاهش خوب نبوده که بتونن ملاقاتش کنن و ... بعد هم که خوابیدم خواب  می دیدم این خواب رو برای مادر و خاله ام تعریف می کردم...
برای جمعه گذشته برای برنامه توقف ممنوع بریم ضبط . برای برنامه تعدد زوجات . کلرشناس  آقای قاسمیان بود و چند  تا مخالف و من به عنوان موافق به عنوان مناظره  کننده. اما مرتب بهونه آوردند که نشه و موفق نبودند و اخر سن رو بهانه کردند! نمی دونم چرا کارشناس بررسی حکم خدا رو یه مخالف قرار می دن!!!!
 
خدایا عاقبت همه مون رو بخیر کن
  • همسر اول
این ماجرای زندگی یکی از دوستان هست. زندگی اش خیلی جالبه. پیشنهاد می کنم همه بخونید و ببینید چطور روند زندگی شون خدا روشکر تغییر کرد و الان حتی راضی به تعدد شدن. 
ایشونم الان مثل ما دنبال همتا هستن‌ . ان شاءالله خداوند یه همتا عالی مثل خودشون روزیشون کنه.
 
 
 
 
 
من قبل از ازدواجم خیلی مسلمان نبودم
بدحجاب و گاهی بی حجاب بودم.
خانواده مذهبی هم نداشتم که بخوان راهنماییم کنن
مادرم چادری هستن اما مثل زنان قدیمی در حد نماز و قرآن و چادر.اطلاعات دیگه ای نداشتن که به من بدن
پدرم هم در نوجوانی و جوانی قاری قرآن بودن و جزو کسانیکه در اواخر رژیم پهلوی مثل خیلی از مردم طرفدار امام بودن وتو این زمینه فعالیت میکردن اما بعد از فوت امام آروم آروم عقایدشون برگشت و به یک ضد نظام ضد اسلام تبدیل شد که صبح تا شب ورشکستگی کارخونه و همه زندگیش رو به آخوند جماعت ربط بده و دری وری بگه 😔😔😔
منم تا حدی مثل پدرم داشتم میشدم
اما از سر یه اتفاق خیلی خیلی بدی که خودم باعثش بودم ورق زندگیم برگشت و وقتی اوج ناراحتی و استیصال کلا نماز رو هم کنار گذاشته بودم به پیرمردی که دوست خانوادگیم بود مراجعه کردم چون میدونستم فرد مذهبی هست
ایشون صحافی داشتن
وقتی حال و روحیه ام رو بهش گفتم بهم گفت امروز پسر جوانی اینجا بود که اعجوبه ای بود بذار باهش صحبت کنم اگه اجازه داد شمارش رو بهت بدم و باهاش حرف بزن بنظرم اون می‌تونه کمکت کنه
خلاصه شماره اون آقا رو بمن داد و من بهش پیامک دادم
ایشون فردای اون روز با اصرار تمام خواستار دیدن من شدن
من ترسیدم و قبول نکردم و به اون پیرمرد گفتم.ایشون خیلی ناراحت شد ولی وقتی اصرار اون پسر رو دید بمن گفت یه جای عمومی باهاش قرار بذار ببین چی میگه
منم تو امامزاده طاهر کرج ( اونموقع ساکن کرج بودم) قرار گذاشتم و این پسر رو دیدم.چندتا کتاب برام آورده بود و بهم گفت وقتی آقای امینی(همون پیرمرد صحاف) درباره شما بمن گفت من شب خواب عجیبی دیدم.گفت ما توی یک جایی برای ظهور آقا فعالیت میکنیم و من دیشب خواب دیدم ۳خانم روبمن معرفی میکنن که تو این مسیر خیلی به ما کمک میکنن من فقط میخواستم ببینم شما جزو اون سه خانم هستی یا نه؟
گفتم بوذم؟ گفت نه
یه مقدار هم درباره حجاب و ظاهر بد من گفت که بهتره روی پوششم کار کنم که چون خیلی مسئله ی مهمیه😁
فک کنید من با یه مانتوی تنگ تا زیر باسن و موهای رنگ کرده ی بیرون رفته بودم امامزاده دیدن یه پسر فوق مذهبی که برای اذن ورود به حرم اون امامزاده چشم به آسمون میدوخت
یه مقدار هم درباره تاثیر روح مومنین بر روی افراد گفت و توصیه کرد کارهایی که روی کاغذ برام نوشته رو حتما انجام بدم و کتابها رو بخونم
منم خوشحال اومدم خونه
غروب شد و من حالی بسیار بد، بسیار بد پیدا کردم
انگار در درون من دو نفر درحال جنگ بودن.همش به حرفهایش فکر میکردم.بهم گفته بود اگه میخوای برای امام زمان فعالیت کنی ممکنه لازم باشه حتی قید خانوادت رو بزنی.قیدخیلی چیزارو
من از طرفی بسیار مشتاق شده بودم و از طرفی نمیتونستم
یک عمر ته عبادتم نمازی بدون توجه بود و دو صفحه قرآن خوندن و بعد نماز هم منتظر بودم چشمم به عالم غیب باز بشه😂
آنقدر حالم بد شده بود که دوباره به اون پسر پیام دادم و گفتم من خیلی حالم بده انگار تو دلم جنگ شده .
گفت اصلا انتظار نداشتم به این زودی دچار چنین حالتی بشید.خیلی عالیه.نبرد حق و باطل داره اتفاق می‌افته.تا صبح هرکدوم پیروز بشن همون راه رو میرید.
انگار روح مومن اون پسر روی من عجیب اثر گذاشته بود
همش میگفتم اگه این راه رو انتخاب کنم باید محجبه بشم چادری بشم تو فامیل مسخره ام میکنن بگم چی شده که اینجوری شدم سخته نمیتونم و...
بعد میگفتم ولش کن همینجوری هستم مگه چیکار میکنم ولی اگه همینجوری بمیرم چی دارم؟؟؟
خلاصه مثل دیوونه ها تو اتاقم راه میرفتم و با خودم حرف میزدم
آخر شب گفتم خدایا من یه عمر اینطوری زندگی کردم ولی همیشه دلم سمت آدمهای مومن بوده و همیشه چادر دوست داشتم ولی روم نمیشد سرم کنم من تو و راهت رو انتخاب میکنم خودت کمکم کن
و بعد آرامشی عجیب... و بعد خواب...
 
دو هفته گذشت
من مانتو بلند میپوشیدم و هد میزدم که موهام معلوم نباشه و آرایش هم نمی‌کردم
یک شب خواب عجیبی دیدم
خواب دیدم تو یه بیابون هستم و یه قبر به بزرگی یک فرش ۶متری هست و به بلندی ۳متر
پشتش چهار قبر کوچیک خاک گرفته با فانوس‌های خاک گرفته و بعدش تا چشم مار می‌کنه قبر و فانوس
بمن میگن اگه میخوای مشکلت حل بشه باید بری خونه اون خانمی که ته قبرستون هست
میرم اونجا و ۱۲ پله رو پامیذارم و وارد حیاطی میشم که یک خانم سیاهپوش داره کار می‌کنه .بارون می باره ولی بارون خون آلود و روغنی.اون خانم بمن میگه اگه پسرم زنده بود این بارون رو روی کمرم میمالوند تا خوب بشم.میگم میخواهید من براتون بزنم؟ میگه تو نه
من میفهمم چون خیلی آدم خوبی نبودم اجازه نمیده من بهش دست بزنم
 
از خواب بیدار میشم و تا برسم سرکارم یواش یواش همه زاویه های خوابم یادم میاد
برای دوستم تعریف میکنم
دوستم بهم میگه وای مهدیه چقدر جالبه تو فقط دو هفته است که داری رعایت میکنی ولی انگار ۱۲ تا امام فهمیدن و دارن کمکت میکنن
این دوست من اصلا مذهبی نبود و بدتر از خود من بود
ولی انگار خدا این جمله رو توی دهنش گذاشت تا بمن بگه و من بفهمم عه آره راست میگه ما ۱۲ تا امام داریم
من تا اونموقع هیچ‌ حس خاصی به ایمه نداشتم فقط و فقط عاشق پیامبر بودم و یه مسجد رو بخاطر عشق به پیامبرم چراغونی کرده بودم تو دوران دانشجوییم.
نیت داشتم اینکار رو بکنم ولی فراموش کردم.هم اتاقیم خواب دید و گفت مهدیه خواب دیدم مسجد نزدیک دانشگاه رو داری چراغونی میکنی
من درباره نیتم اصلا به کسی چیزی نگفته بودم
پول دستم نبود و گذاشتم ماه بعد که حقوق تدریسم رو گرفتم.اما تو اتاق روبروییمون دختری بود که یک روز بدو اومد تو اتاقمون و گفت مهدیه خواب دیدم رفتی رو گنبد مسجد و داری لامپ می‌بندی
انگار باید اینکار رو میکردم
با پول کمی که داشتم رفتم یه الکتریکی و دیدم پول کم دارم.اقاهه گفت واسه چی میخوای گفتم واسه تولد با مبعث(الان یادم نیست) می‌خوام مسجد رو چراغونی کنم.گفت بقیه اش رو خودم میدم که شریک ثوابتون باشم
ریسه رو گرفتم و با خادم مسجد رفتم روی گنبد مسجد و باهم ریسه رو بستیم
شبش خواب دیدم یه ماهی تو آب بود که از آب افتاد بیرون ولی یکی اومد نجاتش داد و دوباره گذاشتش تو آب😭😭😭😭😭 و اون ماهی خودم بودم😭😭😭😭😭😭
 
 
از سرکار که اومدم خونه گفتم خدایا اگه ایمه حق هستن عشقشون رو تو دلم بذار
و عجیب خدا صدای منو می‌شنید......
 
گذشت تا ماه رجب شد
اولین ماه رجبی که من با جدیت سعی کردم تمام اعمالش رو از روی مفاتیح انجام بدم
گذشت و ماه مبارک رمضان رسید
یه شب به خدا گفتم
خدایا اگر قراره ازدواج کنم مردی سر راهم بذار که من رو بتو نزدیک کنه.خودت می‌دونی چقدر کم اراده ام.دیگه دلم نمیخواد به گذشته ام برگردم.ولی تنهایی اراده اش رو ندارم.خودت منو بهتر میشناسی...
همسرم هم انگار تو اون ماه رمضان شب‌هایی که حاج منصور میرفتن از خدا چنین چیزی میخوان
بعداز ماه مبارک من و همسرم تو یه سایت باهم آشنا شدیم از سر نقد یک کتاب و ایشون از تفکر من خوشش اومد و همدیگه رو دیدیم و پسندیدیم
رسیدیم به مشکل و غول بزرگ زندگیمون که رضایت پدرم بود.پدرمن سختگیر بود و اگه میفهمید ما از قبل باهم آشنا بودیم دردسر میشد.از طرفی پدرم از مردهای مذهبی متنفر بود و بعید بود بذاره با یکی که قیافه اش شبیه یک طلبه بود ازدواج کنم
مونده بودیم چیکار کنیم
یه روز همسرم اومد دنبال من که منو برسونه تهران که برم سرکار، خواهرش هم باهاش بود.من به زور خواهرم رو راضی کردم که تو هم بیا باهم بریم هم راحت میری سرکار هم بیا ببینش نظر بده
همین سوار ماشین شدیم یهو خواهرم گفت عه معصومه تویی؟؟
نگو خواهرشوهرم دوست قدیم خواهرم بود و بعد سالها همدیگه رو دیدن
خواهرم واسطه شد و درکمال آرامش خواستگاری ما انجام شد و پدرم آنچنان از همسرم خوشش اومد که بمن گفت یه وقت یه حرفی نزنی که این پسره بپره این پسر خوبیه😁
 بعد رسیدیم به غول بعدی بنام مهریه که پدر من کمتر از ۵۰۰ تا سکه قبول نمیکرد😒
به همسرم گفتم بابا از چک و چونه زدن سر مهریه بدش میاد اگه میخوای به نتیجه برسی خودت تنها بیا خونه ما با پدرم حرف بزن
این در حالی بود که خواهر من در سن ۳۲ سالگی بعد رد کردن حدود ۲۰-۳۰ تا خواستگار بلاخره به یکی جواب مثبت داده بود و پدر من سر اینکه خواهرم بجای ۵۰۰ سکه با همسرش سر ۴۰۰ سکه توافق کرده بحدی شاکی شده بود که میخواست کلا ازدواجشون رو بهم بزنه و یه جنگ تو خونمون براه افتاده بود 
منم با شناختی که از پدرم داشتم میدونستم اگه خانوادگی بیان واسه مهریه چونه بزنن اصلا پدرم قبول نمیکنه
جالب اینجا بود که پدرم می‌گفت ۵۰۰ تا و همسرم می‌گفت ۱۴ تا
اختلاف بحدی زیاد بود که هیچ جوری توافق حاصل نمیشد😁
یه شب همسرم اومد و بعد کلی این پا و اون پا کردن گفت راستش مهریه...
پدرم همه حرفهایش رو گوش داد و گفت خب حالا ۱۱۴ تا به نیت سوره های قرآن
یا ۳۰ تا به نیت جزءهای قرآن
همسرم که رفت بابام بمن گفت نظر خودت چیه؟
گفتم من این مرد رو بخاطر ایمانش قبول کردم شما بگی ۱۰۰۰ تا میگم چشم.بگی یکی میگم چشم
گفت خودتون دوتا برید باهم توافق کنید بمن اعلام کنید
من😳😳😳😳😳 بودم😂😂😂
به همسرم گفتم و ایشونم گفت به احترام حرف پدرت ۳۰ تا به نیت ۳۰ جزء قرآن
وقتی این رو به پدرم گفتم بابام آنچنان احساس غرور کرد که سر اون ۴۰۰ تا سکه مهریه خواهرم نکرد
😁😁😁😁
همسر من بمن گفته بود کارمند هست 
ولی بعد عقد فهمیدیم شرکت برای خودشه مثلا میخواست من بخاطر مقام و پول زنش نشم😝
خلاصه ما ازدواج کردیم و من تا ۶ماه بعدش همچنان مانتویی بودم ولی حجابم کامل بود
عید شد و همسرم پروژه راهیان نور داشت و من بسیار بسیار مشتاق رفتن به این بهشت بودم و درخواست دادم که منم باهاش برم.
بهم گفت اونجا باید چادر سر کنی چون من مجبورم تو پادگان ها و مقرها برم و بازدید کنم
همسر من شرکت پژوهشی آماری دارن و برای سرکشی به پروژه مجبور به مجوز گرفتن از ستادها و پادگان‌ها بودن
خلاصه من چادر به سر رفتم جنوب و با کلی عشق برگشتم
ما جشن عروسی نگرفته بودیم چون می‌خواستیم خونه بخریم دیگه پول برای جشن نداشتیم ولی همسرم برای یه ماموریت که ترکیه میخواستن برن منو برای ماه عسل به ترکیه برد و بعد رفتیم سر زندکیمون.من ازونجا برای خودم یه مانتو خریده بودم که عید تنم کردم
مانتو کرم زنگ جذب بلند بسیار شیک
چون با ماشین بودیم و روسری بلند هم سر میکردم جایی از بدنم رو کسی نمی‌دید
همین رسیدیم خونه پدرشوهرم ، پدرشوهرم بهم گفت مهدیه بابا مسافرت بهت ساخته تپل شدی
من آنقدر حالم خراب شد ازین حرف.با خودم گفت پدرشوهر محرمم هست بقیه هم دیدن یعنی؟؟؟؟
اون زمان من به شوهرم پیشنهاد بچه داده بودم
مدام با خودم میگفتم مامانم چادری بود من اون شده بودم من اگه مانتویی باشم بچم چی میشه؟ من باید الگوی خوب باشم.این شد که تصمیم گرفتم چادری بشم
یکی دوماه هم بود که اقدام میکردیم ولی من باردار نمی‌شدم
به خدا گفتم من برای رضایت تو و اینکه الگوی خوبی برای بچم باشم چادری میشم تو هم بمن به بچه سالم و صالح بده
من ۲۱ فروردین ۹۱ برای اولین بار با حجاب کامل شدم و چادر بسر کردم. ۲۰ فروردین ۹۲ دخترم به دنیا اومد😭
 
سر پسرم باردار بودم که بخاطر اینکه شرکت همسرم تهران بود و رفت و آمد براش سخت بود به تهران نقل مکان کردیم
پسرم هم زمستان ۹۴ دنیا اومد.
بعد دنیا اومدن پسرم همش این فکر تو ذهنم بود که خدا منو از کجا به کجا آورد.
همسرم مرد با ایمان و خداترسی بود.بسیار مهربان و خوش اخلاق.هروقت حس میکرد ممکنه ازش ناراحت شده باشم آخر شب ازم حلالیت می‌گرفت و می‌گفت حلالم کن اگه توحلالم نکنی اون دنیا یه لنگه پا باید وایسم جواب بدم
تو کل فامیلمون چنین آدمی سراغ نداشتم.
همش با خودم میگفتم چطور شکر چنین نعمت و رحمتی رو بجا بیارم که شایسته اش باشه؟
همیشه بعد نمازم بخاطر چنین همسری سجده شکر میذاشتم اما راضیم نمی‌کرد
یه روز بعد نماز ظهر داشتم قرآن میخوندم.رسیدم به آیه ۹۲ سوره آل عمران
آل عمران
لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُوا مِن شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ
ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ [ ﺣﻘﻴﻘﺖِ ] ﻧﻴﻜﻲ [ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻛﺎﻣﻞ ] ﻧﻤﻰ  ﺭﺳﻴﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻛﻨﻴﺪ ; ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻣﻰ  ﻛﻨﻴﺪ [ ﺧﻮﺏ ﻳﺎ ﺑﺪ ، ﻛﻢ ﻳﺎ ﺯﻳﺎﺩ ، ﺑﻪ ﺍﺧﻠﺎﺹ ﻳﺎ ﺭﻳﺎ ]ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺍﻧﺎﺳﺖ .(٩٢) 
 
یهو دلم لرزید.انگار خدا با این آیه جواب سوالم رو داده بود.انگار داشت بهم می‌گفت من بهت دادم تا تو راه من انفاق کنی.حال این تو و این میدان ببینم چقدر پای حرفت هستی
 
وای خدا
یعنی من باید شوهرم رو انفاق کنم تا شکر این نعمت بشه؟؟؟ 
گفتم نه بابا حالا یه حسه
ولی ولم نمی‌کرد.
همش هم گریه میکردم.انگار از همون موقع شوهرم رو انفاق کرده بودم و دیگه مال من نبود.همش یه گوشه کنار مینشستم گریه میکردم و به خدا میگفتم اینجوری؟؟؟ اینجوری باید شکرش کنم؟؟؟ نامردی نیست؟؟؟ 
آنقدر این الهام برای من واقعی بود که هرجور خواستم ازش خلاص بشم نشد.
منم مثل تمام زنهای مخالف تعدد بودم.اصلا نمیتونستم بپذیرم که همسرم بره زن دیگه ای بگیره. 
خلاصه باخودم گفتم بذا ببینم اصلا این تعدد چجوریه شاید یه راه دررو داشته باشه
افتادم به تحقیق.خوندن.پرسیدن.گفتگو
یکی دو نفر رو میشناختم که شوهرشون زن دوم گرفته بود.یکیشون خیلی شاکی بود و کلی پیر شده بود سر این موضوع و بچه هاشم از باباشون متنفر بودن
یکی دیگه زن دوم بود و می‌گفت چون زن دوم بودم از اول سکوت کردم و هرچی زن اول گفت گوش کردم.زن اول هم بد نبود.بچه هاشونم آروم بودن و احترام خاصی واسه پدر قایل بودن
باخودم فکر کردم چرا زنهای اول حس شکست و قربانی شدن دارن و زنهای دوم حس برنده شدن؟؟؟ این دوتا که توی یک شرایط هستن؟ زن اول چی رو از دست داده که زن دوم بدست اورده؟ شوهر که میگه هردوشون رو دوست داره! هرچی واسه این میخره واسه اونم میخره. یک شب اینجاست و یک شب اونجا.شرایط کاملا برابر.پس چرا زن دوم شاکی نیست؟ و چرا زن اول شاکیه؟
اینجا بود که فهمیدم همه چی از فکر خود ماست.میشه وقتی زن اول هستی، زن دوم باشی با حس برنده شدن با حس سکوت در مقابل زن دیگه که به همین اندازه حق داره
تازه من سالها تنها همسر بودم و همه ی شبها مال من بود ولی زن دوم هیچوقت چنین چیزی نداشته و طفلک ازین موهبت محروم بوده پس اون باید حسادت کنه و بیشتر بخواد نه من
ازونجایی هم که همسر من بخاطر شغلش زیاد مسافرت می‌رفت و یا کارش زیاد بود و شبها دیر میومد من سرم رو گرم کلاس تدبر در قرآن و استاد مطهری و قالیبافی و بافتنی و قلاب بافی و خیاطی و.... کرده بودم. حتی گاهی وقت کم میاوردم و‌دعا میکردم امشب خدا کنه دیر بیاد مشقم ناقص نمونه😁
گفتم خب شب‌هایی که نیست به این کارهام میرسم
وقتی هم که آمار دختران مجرد قطعی و زنان بیوه و مطلقه رو دیدم و همینطور تعداد زیاد دخترانی که تو فامیل خودمون سنشون داشت بالا می‌رفت و هنوز ازدواج نکرده بودن فهمیدم معنی انفاق همسرم یعنی چی؟؟؟
احادیث و روایات و تفسیر هم میخوندم
اولین درس تدبر در قرآن مون سوره ناس بود.هر سوره ای یک بعد طهارتی داره که باید روی خودمون کار میکردیم.موضوع طهارتی سوره ناس هم حسد بود.استاد گفت تا ترم ۳ وقت دارید حسد رو توی خودتون از بین ببرید.ترم ۳چیزی به نام حسد نباید تو شما وجود داشته باشه که بخواهید بهش بپردازید
با چندتا خانم دیگه هم که همسر دوم شده بودن یا خودشون برای همسرانشون زن گرفته بودن آشنا شدم تو فضای مجازی و دیدم وقتی خودم پا پیش بذارم و پیش قدم بشم قابل هضم تر هست تا اینکه یهو قرار باشه چنین اتفاقی بیافته
با خودم میگفتم اگه من این خوشبختی رو که دارم با کسی دیگه شریک بشم انگار خوشبختی خودم رو هدیه دادم به کسی دیگه و این یعنی انفاق اونچه که از همه چیز بیشتر دوستش دارم
و دقیقا همون انفاق هست چون با این بخشش چیزی از خوشبختی من کم نخواهد شد که هیچ برکتش باعث
بیشتر شدنش هم میشه
ولی هنوز برام سخت بودپذیرشش
یک روز تو یه روایت ماجرای خواستگاری پیامبر از ام سلمه رو خوندم.همونجا به خدا گفتم خدایا اگه اینکار درست و بحق هست غیرت زنانه رو از روی من بردار 
 
که هم عذاب نکشم و هم باعث آزار همسرم نشم.
از فردای اون روز هرگز احساس نگرانی و ناراحتی نداشتم ازین بابت.کاملا احساس آرامش میکردم و هیچ ترسی ازینکه همسرم زن دیگه ای بگیره نداشتم.
بعد ۹ماه فکر کردن و تحقیق کردن تصمیم رو گرفتم و به همسرم گفتم
همسرم اول جدی نگرفت فکر کرد حالا جو گرفته منو و یه چیزی دارم میگم
ولی دو هفته بعد بهش گفتم کسی رو پیدا نکردی؟
گفت چه قرصی خوردی؟؟؟ سرت به جایی نخورده؟؟؟
یک شب بهم گفت راستش خوب شد که خودت بهم پیشنهاد دادی من مدتیه یکی رو میخوام ولی روم نمیشد بهت بگم.به اون طرف هم گفتم ولی نظر تو برای هردومون مهم بود
من با خوشحالی گفتم خب خداروشکر پس خودت یکی رو پیدا کردی
چشماش گرد شده بود.گفت من فقط میخواستم ببینم اگه چنین چیزی بهت بگم حسادت نمیکنی؟ ناراحت نمیشی؟؟ تازه خوشحالم شدی؟؟؟ چه قرصی واقعا خوردی؟؟؟
چند وقت بعدش دوباره خوابی دیدم.خواب دیدم دارم میرم مشهد و تو راه یه جایی میخوایم بریم دسشویی بعد میبینم تو حرمیم و دخترم رو بردم دسشویی.میبینم تمام توالت‌های حرم تو اتاق خونه ما تخلیه میشه و همه جا کثیفه
به همسرم میگم نگاه کن چی شده خونمون
از یکی که تعبیر خواب میدونست پرسیدم بهم گفت شما قصد انجام کاری داری که آنقدر براتون خیر و برکت داره و اونقدر براتون خوبه که حد نداره.ایمه هم راضی هستن به اینکارتون
من اونجا بهم ثابت شد که پیشنهادی که به همسرم دادم بجا و بحق بوده و انگار یه جورایی انفاق من مورد قبول واقع شده هرچند که هنوز همسرم اقدامی نکردم
ولی انگار من امتحان خودم رو پس داده بودم با پذیرش چیزی که خدا سرراهم گذاشته بود
همسرم هنوز همسری اختیار نکردن.حتی چند مورد بهشون معرفی کردم
یه روز برام یه هدیه خرید و ازم تشکر کرد و گفت شدی زنِ خوب پیش خدا.این کار مسئولیت سنگینی داره واسه من و خیلی مهمه کی قراره تو زندگیمون بیاد.باید یکی باشه کم کفو و هم 
شأن تو و کسی که از سر استیصال چنین مسیله ای رو قبول نکرده باشه بلکه مثل خود تو با تحقیق و تسلیم دربرابر خدا قبول کرده باشه.اگه چنین کسی پیدا شد و به دلم نشست اینکار رو میکنم اگر نه دوست ندارم دوره بیافتی برای زن دادن من!
و جالب اینجاست که از زمانیکه من به همسرم پیشنهاد دادم ، انگار همسرم دوباره عاشقم شده مثل روزهای نامزدی و اوایل ازدواجمون بهم ابراز علاقه می‌کنه و همش میگه زنِ خوب!
همش باخودم میگم کاش همون سال اول ازدواجمون بهش پیشنهاد میدادم😄
الان سر سومین فرزندم باردار هستم و هممون بیصبرانه منتظر ورود یه فرشته کوچولوی دیگه هستیم که ان‌شاءالله قسمت تمام زنها و دختران بشه
  • همسر اول

خانه جدا

۲۸
شهریور
 
چند وقته افراد مختلفی باهام تماس می گرن و راهنمایی می خوان. افراد تعددی که مشکلاتی دارن و یا خانمهای اول که قصد دارن وارد تعدد بشن و می خوان مخالفت با حکم خدا نداشته باشن و ...
 
 
در مورد زندگی تعددی قبلا هم گفتم. اگر افراد بخاطر خدا زندگی کنن خیلی خوب و راحته. من با همتا اصلا مشکلی ندارم با هم خیلی خوبیم. اگر چه گاهی موارد خیلی ریزی لحظه ای ناراحتم می کنه یا ممکنه همتا رو ناراحت کنه . مثلا تشکر کردن همسر از  همتا فقط در کاری که هر دو در حال انجامش بودیم یکبار برای من پیش اومده. اینجور موارد رو سعی می کنم به همسر حتی متذکر نشم. اما این بار گفتم که با منم همینجور رفتار کن.... صرفا من باب صحبت و ... .  اما بعد پشیمون شدم. بهتر بود از روی این مساله هم می گذشتم. انسان باید فقط به خاطر خدا کار کنه و سعی کنه روی این موارد حساس نشه. 
 
خلاصه افرادی هستند که می خوان وارد تعدد بشن و ترس دارن که نتونن احساساتشون رو کنترل کنن . وقتی انسان تا حدی پیش می ره مثل شنا گری که مقدمات شنا رو یادگرفته دیگه باید وارد تعدد بشه و تو تعدد رشد کته و خودسازی کنه . اون شنا گر اگر وارد آب نشه نمی تونه شنا رو یاد بگیره . باید وارد آب بشه و تمرین کنه. پس اگر قصد ورود به تعدد دارید و مقدمات فراهمه نترسید وارد شید. خود من هم وقتی وارد نشده بود گاهی خیلی ترس از اینده می اومد سراغم، ترس از اینکه نتونم الهی رفتار کنم یا خانواده صدمه ببینه ، می گفتم کار شیطانه، وقتی وارد تعدد شدم دیدم همش بی مورد بوده.  
 
 
از طرفی همسر تصمیم گرفت خانه را به خاطر بعضی اختلاف سلیقه های طبیعی جدا کنه. می گن اینجوری همتا زندگی مشترک  رو بهتر می پذیرن ،آقا می گن مسائل زندگی اینطوری براشون شفاف تر می  شه و خیلی از مشکلاتشون از بین می ره. 
من اصلا دوست نداشتم. مخالف بودم . وقتی باهم خوبیم لزومی به تنهایی کشیدن نبود... اما همسر می گه برای ثبات زندگی همتا و اون لازمه اینکار.  منم قبول کردم. با همتا هم صحبت کردند و ایشون هم قبول کردند.
 از طرفی پسر کوچیکم تازگی ها با اون زبون کوچیکش گاهی به همتا اخم می کنه و می گه عه! دو سالشه ، قبلا اینجوری نبود تازگی ها اینجوری شده. از سمت دیگه هم دخترم می گه دوست نداره دوستاش بفهمن.   همه اینها باعث شده همسر بگن خونه جدا بهتره. تا ببینیم خدا چی می خواد.
  • همسر اول
 
تو پست قبلی بنابر درخواست خیلی ها بعضی از موارد مشکلات تعدد رو نوشته بودم، مشکلاتی که دوستان تعددی برام باز گو کرده بودند و راه حلها و ..... 
مثلا اینکه بین دو زن تعامل باشه و زن اول تجربیاتش رو در مورد همسر به دومی بگه و دومی بچه ها رو تو شب زن اول نگه داره.... . اگر چه من خودم تجربیاتم رو در اختیار همتا قرار می دم ولی هرگز نمی تونم بخوام بچه ها رو نگه داره. یادمه یبار که بچه  رو که نمی خوابید،برد پایین باهاش بازی کنه تا من که حالم خوش نبود بخوابم، به همسر گفتم بره بچه بیاره تا بخوابونمش ، صحیح نیست همتا طفلی ساعت  دو و سه شب بیدار باشه.... همتا هم فرداش گفت می زاشتی پیشم باشه .باهم اخت می شدیم،ناراحت شدم.  گفتم دلم نیومد اون موقع شب بیدار بمونی به خاطر بچه....
 
اما الان بعضی دوستان باز پیامهایی می دادن و مثلا می گفتن زن اول بدجنسه و زن دوم مظلوم و مرد قوام نداره و.... . یادمه با یکی شون که صحبت می کردم ، اخر سر بهش گفتم اینجا ها اشتباه کردی و خودش هم پذیرفت ، در صورتی که اول مشکل رو از شوهر و زن اول می  دونست ... 
بعضی از پاسخ هایی که داده بودیم رو اینجا جمع بندی می کنم. به درد بعضی ها شاید بخوره. 
 
به نظرم هر کس  اولا می  تونه فقط در مورد زندگی خودش نظر بده.نمی شه گفت زن های اول اینجوری یا دوم اونجوری اند.اما باید مراقب بود یک طرفه به قاضی نریم که خدا شاهد اعمال ما و قضاوتها و حرفهامون هست و بابتش مسئولیم و وای اگر دل کسی بشکنه
 
ما تو زندگی کسی نیستیم.صحبتها رو هم از یک طرف می شنویم.ممکنه اون کسی که فکر می کنیم چقدر مظلومه اتفاقا خودش ظالم باشه و خدا اینو می دونه
پس  مراقب حرفها و قضاوتهامون باشیم و یکطرفه به قاضی نریم
 
 
گاهی این مسائلی که تو تعدد اتفاق میفته بیشترش برمیگرده به بی مدیریتی شوهر، مردی که واقعا نتونه جلوی اشتباه همسرانش بایسته،چه اول چه دوم هیچ فرقی نمیکنه،اصلا حق نداره وارد تعدد بشه چون زندگی چند نفرو بهم میزنه.خانم هایی هم که وارد تعدد میشن واقعا باید به دور از حسادت باشن و تو این زمینه رو خودشون کار کنن.و همه چیز این قضیه رو پذیرفته باشن وگرنه زندگی میشه پر از تلاطم.
عده ای می گن اگر مرد قوام باشه مشکلی پیش نمی یاد. محاله‌.
ببینید قوام یعنی چی ؟ اگر زنی بدجنسی می  کنه و مرد جلوش رو می گیره و از پسش بر نمی یاد قوام نیست؟
مثلا مثل ائمه و پیامبرانی که زن بد داشتند، استغفرالله قوام نبودند  ؟؟؟
 
باید کل اعضای خانواده برای خدا کار کنن. گاهی هم مرد قوام هست. جلوی اشتباهات زن رو می گیره بدون اینکه همتاش در جریان مشکلاتشون باشه، ولی زن ، مثلا همون زنی که مرد قوام می خواست، الان که خودش مشکل داره و قوامیت مرد  در مقابل خودش بکار می ره، ناراحت می شه . بجای اینکه مشکلاتش رو حل کنه مثلا ربط می ده به همتا یا اینکه مردم قوام نیست همتا حسادت کرده. یا اینکه اصلا مشکل ندارم. در نتیجه مشکلاتش رو رفع نمی کنه و مشکل گسترده تر می شه. در حالی که شاید همتا روحش از این مسائل خبر نداشته باشه
هر کسی که وارد تعدد می شه "چه مرد  چه زن اول چه زن دوم" همه باید شرایط تعدد رو بپذیرن .و بپذیرن که اون میزان قطعا درصدیش براورده می شه.این واقعیت زندگی هست.یعنی ممکنه میزان ابراز محبت مرد ۵۰ درصد بشه و از این میزان باز کلش براورده نشه. چون زندگی کلی جنبه های دیگه داره و اطرافیانمون  انسانن و نه ماشین.
 
از طرفی هم این رو باید دونست که چند سال اول هر زندگی مشترکی سخترین سالهاست . باید با اخلاق و روحیات هم و خود زندگی زناشویی و تاهل عادت کرد. اینکه دیگه مجرد نیستیم و فرق داره... توقع نداشته باشیم از اول همه چیز گل و بلبل باشه.برای ساختن زندگی باید تلاش کرد.نباید قیاس کرد. نه با همتا نه  با زندگی  دیگران.و از همه مهمتر باید برای رضای خدا زندگی کرد و هر زنی به خودش بگه وظیفه من خوب شوهر داری کردنه.پس اگر با رفتارم کاری بکنم شوهرم ناراحت بشه گناه کردم و خدا ازم ناراضی می شه و نمازم قبول نیست...  باید در هر مساله ای خدا رو در نظر گرفت و یادمون باشه دنیا محل گذره و به زودی باید جواب ریز و درشت کارهامون رو پس بدیم.دچار قیاس نشیم. و وقتی وارد زندگی تعددی بشیم که اون رو با همه شرایطش که برامون پیش اومده خوب بسنجیم.
مثل کمتر بودن وقت همسر برای ما
مثل معایب و مزیتهای تو یک خونه یا جدا بودن
مثل  میزان عدالت واجبه
مثل محدودیتهای کلی ازدواج نسبت به تاهل مانند اینکه دیگه صاحب اختیارمون مرده و تصمیم گیرنده اونه. یا محدود شدن ارتباط ما با دوستان و یا بیرون از منزل...
مثل از خود گذشتگی و ایثار و کار و وظایف
 
 
زن دوم از اونجایی که وارد یک خانواده  جدید می شه که اخلاق و روحیاتشون شکل گرفته و باید خودش رو با اونها وفق بده ممکنه براش سخت باشه. از طرفی ممکنه خودش رو با همتا مقایسه کنه و بگه چرا من خودم رو با اون وفق بدم اون با من خودش رو تغییر بده. در صورتی که باید بدونه با یک خانواده باید خودش رو وفق بده ، نه همتا ، و این قیاس رو شیطان تو دل ادم می اندازه. همتا هم خودش رو با همسر و خانواده وفق داده. بعد اگر مشکلی از این عدم تطابق پیش بیاد چون همتا مشکلی نداره ، مشکلات رو به همتا ربط می ده. در صورتی که باید دید گسترده داشت. باید هنگام ورود به تعدد در نظر گرفت که من وارد خانواده ای می شم که قطعا تفاوتهایی داریم و این من هستم که با اونها و شرایط زندگی شون وفق پیدا کنم....
 
گاهی مرد می خواد بره سراغ خانم دوم و سوم. خانم دومی بود می گفت خانم اول می خواد همونجور که روی سر خودش همتا اومده روی سر من همتا بیاره تا منو اذیت کنه! خوب این فکر کاملا اشتباهه. خانم دوم از همون اول همتا داره!! از طرفی اگر خانم اول چنین کاری بکنه به خودش ضرر زده و شوهرش رو بیشتر از دست داده . این فکر اصلا منطقی نیست. در ضمن تعدد کار مرده و مشکلاتش برای مرد. مرد اینقدر ساده نیست با یه حرف خانمش بره زن بگیره و خودش رو اذیت کنه.
گاهی مردانی هستند که به خاطر خدا و شرایط جامعه کلا می رن سراغ تعدد. برای وظیفه ای که حس می کنن دارند. مثل همسر من. همسرم از اول به همتا گفت ۴ تا ممکن است بر طبق شرایط زن بگیرند، همتا هم گفتند من کی هستم که بخوام با حکم خدا مقابله کنم و مشکلی ندارم. حالا هم گاهی می گویند موردی با فلان شرایط براشون پیدا کنم. پس تعدد خواست و میل مرده به هر دلیل . چه خواست ذاتی و درونی چه به خاطر خدا و کمک به دیگران
 
 
با دید باز بریم جلو تا بعد اذیت نشیم
  • همسر اول
در مورد بررسی زندگی تعددی و شرایط و سختی ها برای همتاها  در زندگی تعددی می تونم موارد زیر رو بگم
اول از همه زندگی مخفیانه . گاهی همسر دوم بنا به شرایطی راضی می شه که زندگی تعددی رو مخفیانه و به دور از چشم و اگاهی همسر اول شروع کنه.  که خوب درد سر ها مشکلات بسیاری داری. مانند تنهایی شبها . یا همیشه در ترس بودن یا نداشتن ارتباط با خانواده همسر. از طرفی وقتی همسر اول بفهمه زندگی اش خیلی دچار تنش می شه و خدای نکرده حتی شاید متزلزل بشه. اینگونه تعدد برای زن اول هم بسیار آسیب زننده است و همسر اول بسیار صدمه می بینه که دلایل اونو قبلا گفتیم.
گاهی همسر اول از تعدد اطلاع داره اما راصی نیست و حسادت داره  و مرتب برای همسر دوم مشکل درست می کنه.
گاهی علی رقم راضی بودن همسر اول،خانواده شوهر راضی نیست و عروسشون رو نمی پذیرند و برای اونها مشکل درست می کنند و همسر دوم نمی تونه ارتباط فامیلی طبیعی رو داشته باشه.
اما وقتی همسر اول و خانواده شوهر راضی باشن ، وقتی همسر دوم وارد زندگی تعددی می شه باید توانایی تعامل با دیگران داشته باشه و بتونه با اخلاقهای مختلف کنار بیاد. انسانهایی که برون گرا هستند مثلا و با افراد مختلف سریع ارتباط برقرار  می کنند معمولا در این زمینه راحتترند. مثلا همسر دوم باید با همسر اول و شوهرش ارتباط سالم برقرار کنه و به شناختی از اخلاق و روحیات طرف مقابل برسه. اگر اونها فرزند هم داشته باشند باز باید خودش رو با چند  نفر جور کنه. اگر همسر سوم و چهارم باشه ، این دامنه گسترده تر می شه. اما برای همسر اول و بچه ها بدین صورته که فقط باید خودشون رو با همسر دوم جور کنن. البته اگر همسر دوم بچه داشته باشه برای اونها هم شرایط یکسانی پیش میاد. از طرفی این حالت در ازدواج های اولی که با مرد یا زن بچه دار صورت می گیره هم هست. البته همه اینها قبل از ورود به تعدد و با شناخت اولیه ، کاملا واضح و مشخصه و فرد با علم و آگاهی به این موارد می ره جلو. 
مورد دیگه اینکه برای همسر دوم،  همین که می خواد زندگی جدیدی بسازه،  موتور حرکت هست و انرژی  می ده . در مقابلش فرزندان و همسر اول احساس از دست دادن موقعیت و محبت  و ... دارند و این یک نکته منفی است و باید ایمان و روحیه  بالا داشته باشند تا بتونند حداقل  خودشون رو حفظ کنن ...
همتا در مقام مقایسه می گفت که زن اول جایگاهش تثبیت شده است و زن دوم نه. که به نظر من این قیاس اشتباهه. چون همسر اول به قول همتا بعد از سالها  زندگی به این تثبیت و جایگاه رسیده و مسائل زیادی پشت سر گذاشته و سختی های زیادی کشیده، همسر دوم اول راهه و باید همین دوران رو سپری کنه تا به همون جایگاه برسه . به عبارتی این تثبیت و جایگاه فقط در گذر زمان و نشان دادن خودمون تو شرایط مختلف زندگی بوجود میاد و چیزی  نیست که از اول وجود داشته باشه.
اما از طرفی مرد در زمان همسر اول ناپختگی های فروان داشته . عدم شناخت زنان و روحیات و یا اخلاق و رفتاری که در گذر زمان تغییر کرده و رشد پیدا کرده. همسر دوم دیگر این مشکلات رو نداره و از اول با مردی زندگی رو شروع می کنه که خیلی مشکلات توی اون کمتره و شناخت خیلی بهتری نسبت به زنان داره. اگر چه شاید خودش این رو درک نکنه ولی همسر اول خوب اون رو درک می کنه چون کاملا متوجه تفاوتهای رفتاری همسر تو شرایط مشابه می شه.
از سمت دیگه معمولا در زندگی تعددی خانواده همسر اول خیلی مخالفت می کنن. قهر می کنن و ... . اما خانواده همسر دوم معمولا بالاخره با پذیرش و رضایت،  دخترشون رو عروس می کنن . و اینجا سیستم زندگی و خانواده و ارتباطی همسر اول و فرزندان بهم می ریزه.
از طرفی بسیاری از اوقات مرد تمایل بیشتری به مصاحبت و ... با همسر دوم داره . به دلیل تازگی و ... . این ممکنه موجب سردتر شدن روابط همسر اول بشه.و یا اگر همسر اول فرزندانی داشته باشه ، بسیاری از اوقاتش با بچه ها گرفته می شه و اوقات اندک باقی مانده هم ممکنه توسط همتا پر بشه برای همین خلاء بیشتری حس کنه. مثلا با وجود بچه کوچک حتی از شبهاش هم نتونه بهره ببره.درواقع همتا و همسر باهم می رن به رخت خواب و حرفها و درد دلهاشون رو دارن و ... ولی همسر اول وقتی می تونه بره تو رخت خواب که همسر خوابه... خوب اینجا هم همتا می تونه در شبهایی که نوبت همسر اوله اون بچه رو نگه داره تا همسر اول به شبش برسه و این خلاء کمتر شه.
 
از طرفی همسر اول کل وقت و داشته های خودش رو برای زندگی داده در حالی که همسر دوم معمولا سعی می کنه این جور موارد رو برای خودش حفظ بکنه .
از طرفی نگاه افراد جامعه در زندگی تعددی به همسر اول ، به مانند زنی هست که مشکلی داشته و ... و به زن دوم به مانند زنی هست که خواسته زندگی اول رو از بین ببره. 
به نظر من زندگی تعددی مانند  تک همسری مسائلی داره که باید اونها رو پذیرفت و حل کرد. نباید توقع داشت زندگی کاملا بدون 
 
مساله باشه . این غیر ممکنه . اما بدترین قسمت تعدد رفتار اجتماع و اطرافیان هست. رفتار و نوع برخورد دیگران که ناحق هم هست اذیت کننده است . امیدوارم خداوند ان را نیز رفع کند با ظهور هر جه سریع تر حضرت صاحب الزمان عج
 
می دونید داشتن همتا اصلا چیز بدی نیست . خیلی خیلی  هم خوبه. اما تا زمانی که محبت و تکیه گاهتون رو داشته باشید ، اگر تکیه گاه و محبت همسرتون و خلوتی که باهاش داشتید رو از دست بدید صدمه زننده خواهد بود. البته من همیشه با خودم می گم اگر من نمی تونم چیزی رو داشته باشم چرا باید نتونم ببینم دیگری اونو داشته باشه. از طرفی همسر اینجوری باکسی هست و باهاش آرامش داره. خوب  اگر من اونو دوست دارم باید از خوشحالی همسر خوشحال شم. لا اقل اون خوشبخته. اگر چه هر زنی دوست داره ببینه همسرش با اون به آرامش می رسه و اگر تو تعدد حس کنه که دیگه برای همسرش آرامش بخش نیست صدمه می بینه.
  • همسر اول