اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

" رضایش " زندگی فقط برای رضای او

اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

" رضایش " زندگی فقط برای رضای او

اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

روز نوشت یک زن از یک تصمیم!
همسر اول هستم‌.سال ۸۲ ازدواج کردم در سن ۲۲ سالگی.لیسانسه هستم و طلبه و خانه دار.۳ فرزند گل دارم.
زندگی رو از زیر صفر شروع کردیم. دست در دست هم گذاشتیم و توکل به خدا کردیم.در مسائل کاری به حمدالله کمک همسر بودم.
کل مهریه ام را همان اویل عقد بخشیدم.
چیزی به نامم نیست.
یک منزل مسکونی و ماشین داریم و به لطف قناعت اوضاع مالی مان روبراه است.
دو سالی در مورد تعدد زوجات تحقیق کردم و اوضاع جوانهای اطرافم رو بررسی کردم.
به همسر پیشنهاد تعدد دادم و اعلام رضایت کردم.
همسر هم بررسی کردند و بعد تصمیم به تعدد گرفتند...

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۵۶ مطلب با موضوع «فصل یک : تبدیل شدن به همسر اول» ثبت شده است

 
وقتی مشهد بودیم ، با همسر آقای منزلی که گرفته بودیم و جاریش هم صحبت شدم‌ . وقتی گفتم که همتا دارم  خیلی تعجب کردند. بعد که براشون توضیح  دادم، از نیاز جامعه امروز و  ساختار مرد و اینکه باهم خوبیم خیلی دیدشون تغییر کرد...
 
مادرشوهر و خواهر شوهر هم بعد از اینکه از مشهد برگشتیم، اومدند خونمون . برای اولین دیدار با همتا رفتارشون عالی  بود، بگو و بخند ... و یه لباس بسیار زیبا کادو دادند بهش. مبارکش باشه الهی.  همتا خیلی استرس داشت ، باهاش صحبت کردم و سعی کردم آرامش کنم... ، اولش خانواده همسر می گفتند چرا اینقدر کم حرفه😁  وقتی رفتار خانواده همسر  رو دید آروم شد خدا رو شکر.😊
 
خدا رو شکر تو زندگی مون مشکل جدی وجود نداره. فقط مسائلی خرد  که بین هر زن و شوهری هست.
همتا می گفت کاش مشکلات تعدد رو هم می گفتند... گفتم خوب خودت توی وبلاگت بنویس... ولی خوب.... .  البته من معتقد بودم مشکلی که بخوایم بگیم برای تعدد هست وجود نداره ، بلکه برای هر خانواده بسته به شرایط شون مسائل مختلفی رقم می خوره ...
 
به هر حال تو پست بعدی سعی می کنم نکاتی که در این باره می دونم رو از دید هر دو همتا بنویسم.
  • همسر اول

حل مشکلات

۰۹
شهریور
اومدیم مشهد. شب اول تو کمپ غدیر و کلبه هاش بودیم . در اصل یه نوع کانکس. برای شبهای بعد خونه گرفتیم.
هنوز من زیارت نرفتم. دیشب که نماز رو حرم خوندیم، پسرم خیلی اذیت کرد ، من توی صحن موندم و به همتا گفتم تو برو زیارت. جمعه هم برای نماز من موندم خونه با پسر کوچیکم و دخترم. ناهار اماده کردم و ... همتا و همسر  و پسرم رفتن نماز جمعه و زیارت. با وجود پسر کوچیکم زیارت رفتن سخته، کمر همسر هم گرفته و درد بدجوری داره، پاش هم دیروز نماز صبح بدجور پیچ خورده و ورم کرده ، نمی تونه بچه رو نگه داره. با این وجود از طرفی خوشحالم که اینجوری یه غذای سالم درست می کنم برای عزیزانم و زائرای امام رئوف و همتا و همسر .  و نیز همسر و همتا یه زیارت درست و حسابی بکنن . خیلی خوشحالم.
 
از وقتی همتا اومده، مثل هر زن و شوهر دیگه ای دو سه باری با هم اختلاف داشتن. گاهی همتا باهام درد دل کرده و سعی کردم راهنمایی اش کنم تا چجور زندگی رو بسازه و ... . امیدوارم خدا کمکشون کنه. البته می دونم کاملا این اختلاف ها طبیعیه، محاله زندگی بدون اختلاف دلخوری باشه . اصلا اختلاف دلخوری چیز بدی نیست . این بده که ادم این اختلاف ها رو حل نکنه یا جا بزنه یا صورت مساله رو پاک کنه. به هر امیدوارم خداوند آرامش رو بهمون هدیه کنه و کمک کنه درایت داشته باشیم تا مشکلات رو خداپسندانه حل کنیم.
  • همسر اول

چی شد راضی شدم؟

۰۹
شهریور
می دونید خیلی ها ازم می پرسن که چی شد که حسادت نداری، چجوری روی خودت کار کردی و .... بگو ماهم انجام بدیم.
تا الان همیشه جوابشون رو اینجوری می دادم ، که نمی دونم کار خاصی نکردم فقط اینو می دونم خدا منو پاک کرده. خدا خودش خواسته همین. من کاری نکردم... البته بجز تفکر و بررسی و آخرت  خواهی و رضایت خدا رو در نظر گرفتن
 
 
اما وقتی دفترچه خاطراتم رو نگاه کردم ، فهمیدم یکی از موثرتین عامل و شاید عامل اصلی چی بوده. عمال پیش نیاز تفکر و بررسی  و ... . دیدم خوب مثل هر زن و شوهر دیگه ای اول ازدواج ما هم خیلی مشکلات داشتیم. مشکلات از هر لحاظ ، به هر حال دو طرف از هم شناخت ندارن و طول می کشه اخلاق همدیگه و خلقیات و نکاتی که روشون حساس هستن بیاد دست هم ، هر دومون هم بچه اول بودیم . خانواده ها هم تجربه عروس و داماد داری نداشتن. مثلا خیلی موارد و سختگیری ها و اعتراض ها که در زمان ازدواج من وجود داشت و 
دردسر شده بود زمان ازدواج خواهرم که این نوع مسائل حتی بیشتر بود وجود نداشت.  از طرفی هم اون زمان رشد اخلاقی هر دومون خیلی کمتر بود و درنتیجه مشکلات بیشتر و به حمدلله الان خیلی بیشتر رشد کردیم و مسایل و مشکلات خیلی کمتر شده. بگذریم، دیدم از اون زمان توی تمام مشکلات سعی کردم رضای خدا رو در نظر بگیرم ، نوشته بودم امیدوارم کاری بکنم که خدا ازم راضی باشه، نوشته بودم خدایا یکاری کن که خوب شوهر داری بکنم... در کل رصایت خدا برام‌مهم بود. حتی اگر مطمئن بودم تصیر همسرمه باز من می رفتم جلو و معذرت حواهی می کردم. سعی کردم اونجور که خدا گفته زندگی کنم و فقط رضای او برام مهم باشه  . خوب همه می دونیم تو ازدواج اغلب مهر و محبت اول کمه. یعنی معمولیه . دو نفر وقتی سنتی ازدواج می کنن عاشق هم نبودن بلکه همدیگرو می پسندن ، محبت بینشون یک محبت از روی پسندیدن یسری اخلاق و ... است. بعد ازدواج هم سایر  اخلاقیات که شاید باب میل طرف مقابل نباشه مشخص می شه. بعد تلاش می کنن برای شناخت هم ، برای افزایش محبت و بوجودو آوردن یک عشق پایدار، برای حل مشکلات و ... .
من تلاش کردم در همه موارد و لحظه ها فقط به خاطر خدا کار کنم و هوای نفس و وجود خودم رو زیر پا بزارم و رضای خدا رو مد نظر قرار بدم. خوب گاهی خیلی سخت بود. خیلی ها بهم می گفتن مرد پر رو می شه؛ وقتی همشه تو بری معذرت خواهی فکر می کنه وظیفه اته، متوجه اشتباهش نمی شه، شوهر ذلیلی تو و و و و . می گفتم خدا  گفته. گفته دست شوهر رو در دست بگیرید و بگید تا منو نبخشی نمی خوابم. عیب نداره اینحوری شاید دنیا رو از دست بدم ولی ان  شاء الله اخرت رو دارم و می  گم خدا سعی کردم اونجوری که تو می خوای عمل کرده باشم. سعی کردم برای بجا آوردن خوب شوهر داری که جهاد زنه ، در هر لحظه کاری کنم که شوهرم راضی باشه ازم، حتی اگر خود راضی نیستم. سعی کردم یه زن شاد و مهربان و بخشنده باشم براش. بعد آرام آرام و در طی سالها دیدم که زندگی مون ۱۸۰ درجه تغییر کرده. اخلاق هر دو مون عوض شده و عالی شده . زندگی مون سرشار از عشق و آرامش شده و... . 
خدایی که آدمها رو آفریده بهترین روش زندگی و رفتار رو هم بهشون گفته ، شاید نفهمیم علتش چیه یا ظلم به زن، مثلا، بدونیم ، اما باید اطمینان کرد و نتیجه اش رو دید. من حداقل سه نتیجه دیدم. یک: بهبود زندگی ام و تغییر رفتار مثبت خودم و همسرم. دو: آمادگی خودم برای پذیرش کلیه احکام الهی و تعدد زوجات که موهبت الهی بوده بهم. سوم: و مهمتر از همه ان شاء الله رضایت خداوند.
 
بله . من فکر می کنم اینکه سعی کردم تو هر لحظه زندگی ام رضایت خدا رو در نظر بگیرم، موجب شد خودخواهی در من از بین بره تا حدی و بتونم تعدد رو بپذیرم .
از طرفی همسرم می گه مردم و بویژه زنها دو دسته اند. یا دگر خواهی دارند و با محبت به دیگران به آرامش می رسن ، یا خودخواهی دارن و نه تمها خودشون به آرامش نمی رسن بلکه آرامش رو از دیگران سلب می کنن برای اینکه مطالبه گرند همیشه. تو جزو دسته اولی.
 
فکر می کنم به خاطر اینها بوده که خدا پاکم کرده و ظرفیت پذیرش احکام الهی رو بهم هدیه کرده. اینکه همیشه سعی کردم راصی باشم به رضای خدا و قانع باشم. اینکه امورم رو واگذار کردم به خدا..... به هر حال خدا رو شاگرم. از همون اول خدا نگه دارم بود. نمی گم اشتباه نداشتم، داشتم؛ اما هر لحظه با عقل ناقصم سعی کردم اونچه مورد رصای خداست رو انجام بدم و برای دیگرون خیر بخوام و آخرت رو بر دنیا ترجیح بدم و همه اینها باز موهبتی از جانب خدا بود که خودم درک هیچ چیزی رو نداشتم و ندارم...
  • همسر اول

زندگی تعددی

۲۵
مرداد


طبق احکام چند روز اول بعد از عقد ویژه خانم جدید است و بعد حق قسم بوجود میاد. ما هم این دوران رو الحمدالله به خوبی و خوشی سپری کردیم. خدا رو شکر از تعدد راضی هستم.در جواب دوستانی که می پرسن  اذیت نیستی و چه حسی داری... باید بگم فکر کنید جاری ، خواهر، خواهرشوهر، مادر شوهر پیشتون زندگی می کنه ... اذیت می شید ؟ خوب تجربه من هنگامی که اونها چند روز پیشم بودن اینجوری بود : کارهای خونه رو باهم انجام می دادیم و درد دل می کردیم و از هر دری صحبت می کردیم و .... . فقط الان هم حس صمیمی تری دارم و هم حق قسم هست. مثل یک خواهر خیلی نزدیک و دوست داشتنی.
اما در مورد مسائلی که تو زندگی پیش میاد باید بگم معمولا طبق تجربه و صحبتهایی که با افراد تعددی موفق داشتم اکثرا مسائل ها بر سر رفتار همسر هست. معمولا همتا ها با هم مشکلی ندارند. در مورد رفتار همسر یک مورد رو می تونم بگم این هست که شوهر با خانم اول سالها زندگی کردند با توجه به دوران مشترکی که باهم داشتند و مسائلی که پشت سر گذاشتند ،با هم راحتتر هستند ، بنابراین وقتی مساله ای مرد رو ناراحت بکنه ممکنه اون رو در جمع خانواده به همسر اول تذکر بده ، در حالی که با توجه به رابطه تازه بین همتا و همسر این تذکر نباشه یا غیر علنی باشه. اگر چه همسر باید توی رفتارش عدالت رو رعایت کنه،  خانم اول نباید روی این مساله حساس شه ، با گذر زمان و در میان گذاشتنش با همسر آرام آرام درست می شه، اگر چه خوبه حرمتها حفظ شه...
و البته این مورد در کنار شناخت بهتر اخلاق و رفتار و سلائق شوهر هست که همسر اول  می تونه از این مزایا بهره ببره و اونها رو با همتا به اشتراک بزاره تا هم رابطه خانواده و رابطه بین دو همتا نزدیک تر و بهتر بشه و هم رابطه همسر و همتا.

 

دیشب همسر پیش ما نبود، رفته بود پیش مادرشون تا یسری کارها رو انجام بدن. منو همتا با هم صحبت کردیم و یسری تجربه هاییکه داشتم رو با همتا درمیون گذاشتم. از اخلاق همسر و چیزها و رفتارهایی که دوست داره. 

تصویری هم با شوهر و مادر شوهر صحبت کردم، و همتا هم برای اولین بار با مادرشوهر و خواهر شوهر صحبت داشتند. خدا رو شکر برخورد مادر شوهر و خواهر شوهر خیلی گرم و خوب بود.

برای عید قربان هم به مادرم اینا پیام تبریک دادم. و طبق معمول جوابی نگرفتم.

امیدوارم همه چیز به خوبی و خوشی پیش بره.

افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد

 

  • همسر اول

عقد همتا

۱۹
مرداد


تو این چند وقت کلی ماجرا داشتیم. قرار بود بریم برای مراسم رسمی همتا که ماشین خراب شد و چندین روز رفت تعمیرگاه. همین طور مرتب عقب افتاد. تا اینکه بالاخره چهارشنبه ساعت ۱۱ عازم شیراز شدیم.
شب قبل سرویس خواب رو جابجا می کردم و سرویس های جدید رو باید می چیدیم و سیستم اتاقها ... که نرسیدم همه را انجام دهم اما خواستم حداقل یک اتاق خواب آماده باشه برای ورود همتا و .... . خیلی بالا و پایین کردم. زانو درد بسیار شدید گرفتم که دردش امان نمی داد. شب از دردش چندین  بار از خواب بیدار شدم . پسر کوچکم هم که از وقتی از شیر گرفتمش شبها چند بار بیدار می شه و گریه می کنه و .. . باید بغلش کنم راه ببرمش و ... . خیلی بهونه می گیره. خلاصه شب های پر دردسر و روزهای پرکاری داشتیم.توی راه هم پام خیلی درد می گرفت و خشک می شد. رو زمین نمی تونم بشینم.😐 اصلا روز قبل از شیراز یه روز خاص بود . کمد افتاد و بچه ها زیرش اونو نگه داشتند و من تخته ها رو بگیرم ، همسر کمرش گرفت و ظرف شکست و عصبانیت و چندین اتفاق دیگه انگار بدجور چشم خورده بودیم .
وقتی اومدیم شیراز رفتیم امارت قاجاریه. جای قشنگی بود. ولی شب و اذیت پسر کوچک و بارون باریدن اون یکی و صبح هم گریه و بهونه شدید پسر کوچیکه و ناراحتی باباش از این اوضاع و کوزه ای که شکست و ... . 
چند روز قبل ،وقتی با همسر رفته بودیم خرید،به همسر گفتم یه سبد مخصوص عروس برای همتا بخریم و چادر  . و خریدیم. قرار شد یه حلقه هم براش بخریم از شیراز؛ ولی متاسفانه پنج شنبه ها بازار طلای شیراز بسته بود!
خلاصه با یه جعبه شیرینی و چادر ،رفتیم خونه همتا. پنج شنبه شب . خانه خیلی ساده تر از اون که فکر می کردیم.ساده و صمیمی و با صفا. یاد خونه خاله صدیق افتادم و خونه مادر بزرگ شوهر. دو مادر همتا ،خیلی مهربون و شیرین بودند . و بردارانی محترم و برادرزاده بسیار گل. نشستیم و حرف زدیم. همون شب هم همسر خطبه عقد دائم رو خوند. جالب اینکه اصلا صحبت مهریه نشد. خود همسر با همتا مهریه رو هماهنگ کرده بود، ولی تو مجلس صحبتی نشد.تو هنگام عقد، هم همسر و هم من حس غریبی داشتیم. خدا رو شکر کردیم دعا کردیم و .... . صبح زود بعد از نماز ،همتا و همسر رفتند شیراز تا یکسری وسایل همتا رو بیارن خونشون و اتاقش رو تحویل بدند . بعد از ظهر اومدند . قرار شد همتا یسری وسایل رو جمع کنند و فرداش صبح زود برگردیم قم. مادر همتا به من گفت رسمتون برای جهاز چیه؟ گفتم هیچی حاج خانم لازم نیست . همه چیز هست... خیلی نگران دخترشون بودند به من می گفتند که بعد خدا و ائمه به تو می سپاریمش مواظبش باش و مثل خواهر باشید و ... . گفتم حتما ان شاءالله.
خیلی خوشحالیم . همتا دختر خیلی خوبیه . و خانواده اش. واقعا دوسشون دارم
  امیدوارم خدا برای همه خیر بخواد بتونیم با هم خواهرهای خوبی باشیم و به قرب الی الله برسیم

 

و امروز راه افتادیم برای قم. دیشب همتا خوابش نمی برد. همش بیدار بود. به نظرم دلتنگی و استرس داشت. موقع خداحافظی اشک تو چشمان مادران همتا بود و دلواپسیی که برای دخترشون داشتند..‌‌. . برام جالب بود، طفلی ها خیلی نگران دخترشون بودند. بردارانش می گفتند ان شاءالله خوشبخت بشی. مادرانش می گفتند با هم خوب باشید و مثل خواهر باشید و دنیا دو روزه ....

 

همونطور که خانواده همسر اول ناراحت و نگرانن ، خانواده همسر دوم هم نگرانن . نگران خوشبختی دخترشون با یک زندگیی که قطعا تصورش رو نمی کردند اینگونه باشه. اما امیدوارم بهتر از حالت تک همسری زندگی پیش بره و موجب رضایت  خداوند و صاحب الزمان عج و ائمه  اطهار بشه و رشد و قربمون.

الهی امین

  • همسر اول

نگرانی

۳۰
تیر

چند روز دیگه می ریم شهر همتا برای مراسم رسمی و اینکه دیگه ان شاءالله برای همیشه بیاد با ما زندگی کنه.

تو این مدت با مادر شوهر خیلی حرف زدم. گفتم همتا دختر خوبیه و ... . گفتم نگرانه که شما می پذیریدش یا نه. بهش گفتم شما چه زن خوبی هستی و ..‌. . مادرشوهرم خندید. تائید کرد. اگر چه نگرانی هایی هم داره. گفتم خودت ببینیش خیالت راحت می شه و خدا رو شکر می کنی. از طرفی گاهی یه نکاتی آزارمون می ده. دلم می خواست تو مراسم اینها رو به همتا بگم.

اگر چه می دونم اینجا اینا رو می خونه.

بگم ما برای این ازدواج خیلی کارها کردیم . خودت می دونی. با سختی خانواده شوهر رو راضی  کردیم. جاریم اینا که هنوز نمی دونن و حتی با شوخیش هم خیلی ناراحت می شه. فامیل من ... . مادرم اینها که هنوز همون طورند. ما زندگی مون و اینده بچه ها و حرف مردم و اجتماع رو در روبرومون داریم... ازت می خوام فقط مطمئن  باش و چند وقت دیگه به هر دلیل جا خالی ندی و دشمن شاد نشیم. بگن دیدید درست می گفتیم...

بعد دیدم خوب من اگر به خاطر خدا کار کرده باشم و اخرش هم اینجوری بشه باز فرق نباید برام بکنه. اگر حجت بر ما تمام شده باید کار رو انجام بدیم و باقی امور رو واگذار  کنیم به خدا....

افوض امری الی الله


صبح همسر برام قران می خوند. در مورد رفتار مامانم اینا ناراحتم . ولی وقتی ایه رو شنیدم اروم شدم.انگار در مورد والدینم بود. خداروشکر که دلیل و راهنمام هست

الممتحنة

إِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَأَخْرَجُوکُم مِّن دِیَارِکُمْ وَظَاهَرُوا عَلَىٰ إِخْرَاجِکُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَمَن یَتَوَلَّهُمْ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ

ﺧﺪﺍ ﻓﻘﻂ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﺑﺎ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻧﻬﻲ ﻣﻰ  ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻛﺎﺭ ﺩﻳﻦ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺟﻨﮕﻴﺪﻧﺪ ، ﻭ ﺍﺯ ﺩﻳﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﺍﻧﺪﻧﺪ ، ﻭ ﺩﺭ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﺍﻧﺪﻧﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻛﻤﻚ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺗﺎ [ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﺘﮕﻴﺮﻱ ]ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﻛﻨﻴﺪ . ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﻛﻨﻨﺪ ، ﺳﺘﻤﻜﺎﺭﺍﻧﻨﺪ .(٩) 

  • همسر اول

امروز همسر بعد از اتمام مکالمه اش با همتا ناراحت بود

بهم می گفت من چیکار کنم

یکساعت صحبت کردیم بعد که می گم خسته ام و .... خداحافظ... همتا ناراحت می شه. از من توقع داره مثل یک عاشق و نوجوانی که تازه به عشقش رسیده رفتار کنم. ولی من یه مرد جا افتاده ام ، عمری ازم گذشته ، مسولیت زندگی و سه تا بچه دارم . اینجوری نمی شه.اینجوری باشه و همتا بخواد با این طرز تفکر بیاد داخل زندگی وقتی ببینه من اینجوری نیستم صدمه می بینه


همسر بهم گفت

تو خودت می بینی که من تو روز وقت صحبت با شما و ... مگر برای موارد ضروری ندارم. شب هم نرسیده به تخت خواب خوابم می بره. اگر همتا بخواد توقع داشته باشه من همش باهاش صحبتهای عاشقانه بکنم و پیامهای عاشقانه بدم ، وقتی من اهل این چیزا نیستم ، زتدگی مون آسیب  می بینه



بهش گفتم خوب باهاش صحبت کن. بدونه واقعیت زندگی چیه. .


خیلی ذهنش درگیر بود . به قول خودش، نمی خواد به کسی آسیب بزنه. نقش هم نمی تونه بازی کنه. ولی اگر اینجوری پیش بخواد بره ، زندگی درست پیش نمی ره و به مشکل بر می خوره





امیدوارم همه چیز رو خدا خودش درست کنه...


  • همسر اول

یه نشونه

۲۳
تیر

چند شب پیش خیلی ذهنم درگیر بود .از خدا کمک خواستم .همسر درست می گفت؟ اطرافیان درست می گفتن؟

با خدا حرف زدم ؛ خیلی؛ ازش یه نشونه خواستم . خواستم  بهم نشون بده چیکار کنم و چی درسته و چی غلط رو کی حساب کنم و نکنم

شب خواب دیدم


خواب دیدم داشتم یه چمدون می بستم برم یه کشور دیگه ، با هواپیما،  دیدن امام زمان عج . همراه با پسر کوچیکم. پدرم بود مرتب می گفت نمی خواد بری

حالا برای چی ... اصلا امام زمان عج نیست وجود نداره . گفتم چرا بابا جون هست از هر کی می خوای بپرس . هی می گفت نه . گفتم از هر کی مخوای بپرس . اسم یکی از همسایه ها رو آورد .گفتم باشه از همون بپرس ، اونم می گه هست.سعی می کرد منصرفم کنه.مادرم هم بود و اخم کرده بود که نمی خواد بری.بستن چمدونم خیلی  با سختی بود.خیلی تشویش داشت .هی یچیزی نبود. خلاصه چمدون رو بداشتم و همراه علی رفتم فرودگاه .دیدم این سالن برای اون کشور نیست.داشتم می رفتم همون سالنی که باید برم.نگاه و رفتار مردی بود که اذیتم می کرد..چمدونی که تو دست پا بود و درد سر . به نظرم  باز شد و داشتم بر می داشتم.با خودم گفتم کاش همسر می اومد منو می رسوند .... کاش چمدون رو می اورد.با بچه کوچیک سخته...ولی باز پاشدم و رفتم به سمت مقصود...


بعد بیدار شدم .خدا راه رو بهم نشون داد ...اینکه  مسیرم درسته و تو این مسیر باید روی پام خودم بایستم



فرداش همسرم تکه ای از صحبتهای آقای اسلامیه رو شندیدند وقتی داشتم گوش می دادم.خودش یدفعه بهم گفت پس اینکه من توقع دارم همه چیز درست باشه اشتباهه. وقتی تو زندگی تک همسری چند سال اول مشکلاته و تو زندگیی تعددی بارز تره ، پس  جهاد در راه خدا تحمل این مشکلات و ساختنه ... خدا رو خیلی شاکرم که دلیل و راهنما مونه و ما رو تنها نمی زاره...



دیشب پسرم خیلی اذیت کرد.از صبح تا شب یکسره حرف گوش نکرد و خراب کاری .زدمش.صورتش کبود شد...😢.بعد باهاش صحبت کردم.معذرت خواهی کردم.گفتم دیدی اونسری خانم حسینی معلمتون تعریف کرد ازت و گفت خیلی توانمد و باهوشی،  گفتی همش به خاطر شب بیداری های مادرمه...زد زیر گریه 

معذرت خواهی کرد.دستم رو بوسید و گفت مرسی منو زدی.قول داد پسر خوبی باشه .همش امروز هم می گفت ممنون...

امروز تولد امام رضاست .می خوام برای پسرم سرویس خواب بخرم ، هدیه ، به جبران کاری کردم... امیدوارم خدا منو ببخشه و من قدر دان این بچه های گل و زندگی عالییی که دارم باشم



امشب حرم بودم.گوشی همسر دست من بود و همسر رفته بود وضو  بگیره.همتا زنگ زد.وقتی همسر اومد بهش گفتم همتا زنگ زده بهش زنگ بزن. گفت چی می گفت؟ گفتم برنداشتم. گفتم شاید خوشش نیاد من گوشی رو بردارم.همسرم تعجب کرد.می گفت یه زن که یه زمانی مثلا اگر یه زن زنگ می زده به شوهرش ناراحت می شده قطعا ، چقدر تغییر می کنه که الان گوشی  رو برنداره که نکنه اون زنه ناراحت شه. چقدر تغییر می تونه ادم بکنه...

به فکر فرو رفتم راست می گفت. وقتی ملاک مالکیت و خودخواعی خودمون باشه با وقتی ملاک رفتارهامون رضایت  خدا باشه ، چقدر رفتارمون فرق داره...

  • همسر اول

امروز جلسه موسسه حیات حسنی بودم

دومین جلسه ای که شرکت کردم

خیلی جلسه خوبی بود.


در فضای مجازی یه آقایی در مورد تعدد کلاس مجازی گذاشتن که بنده با نظراتشان  خیلی مخالف بودم.

مثلا اینکه مدیر و رئیس خانه مرد است 

یا در مورد تعدد زوجات 

یا خطاب احادیث 

و ... 

نظرات مخالفی دارن. 



امروز در خلال جلسه موسسه حسنی  پاسخ خیلی از شبهات و سوالات رو که در اون کلاس مجازی ایراد شده بود، گرفتم

دیدم تعدد زوجات یه حکم تکوینی و موافق فطرت مرد است


یا پذیرش احکام الهی اگر به صورت صد در صد داشته باشیم و جدال نداشته باشیم و در دل هم رضا داشته باشیم می شیم مومن. مومنی که تو ایه ۶۵ سوره نساء گفته.

تربیت فرزندان و مدیریت زندگی با مرد است

الرجال قوامون علی النساء

غیرت زن کفر است



امروز تو جلسه خانمی بودند که جلسه قبلی هم بودند. اندکی با هم آشنا شده بودیم.

خیلی ازشون خوشم اومد.

با اینکه پذیرش این حکم به قول خودشون احساسی و ... براشون سخت بود، البته پذیرش حکم نه، کنار اومدن با احساساتشون...،  می گفتن خیلی دوست دارند که این حکم رو کاملا بپذیرن و تو احساسات هم مشکلی نداشته باشن . داشتن روی خودشون کار می کردند


چقدر  لذت بخش بودن دیدن ایشون


دیدن افرادی که به خاطر خدا با احساسات دنیایی شون می جنگند

خود رو مالک شوهر نمی دونن 

می دونن قرار نیست شوهر رو با خودشون به اون دنیا ببرن

همسر و فرزند .. وسیله ابتلاء و امتحانن


خیلی شیرین بود....


یا خانم دیگه ای که همسرشون داشتند چند تا همسر می گرفتند تا در این حرکت جهادی به دختران و ثیبه ها کمک کنند



چقدر شیرین بود دیدن کسانی که درد همنوعان خود را دارند

چقدر شیرین بود دیدن کسانی که درد دین دارند



جلسه عالی بود

در مورد حکم و نگاه به زندگی

در مورد گناه

که گناه خلاف مسیر تکوین رفتن است...


که به ضرر خود ماست....



وقتی در جلسه احکام ، یکسری از موارد احکام خانواده بیان شد ، دیدم ما خانمهای ایرانی چقدر مالک زندگی هستیم ...

دیروز رفته بودیم با همسر ساروق ، همون امام زاده هایی که معجزه کربلایی کاظم و حافظ قران شدنش رخ داد...

طی مسیر چقدر گندم زار بود...

چقدر خوشه های طلایی گندم زیبا بودند

چقدر قشنگ در باد می رقصیدند و تسبیح می گفتند

چقدر فرشته انجا بود همراه هر دانه گندم...

چقدر زیبا بود

کربلایی کاظم هم همین جاها کار می کرد و یاد خدا می افتاد و ...


بماند

در امام زاده روی یک برد نشانه های آخر الزمان نوشته شده بود

و در میان  آنها  حرف شنوی مرد از زن بود


در احکام امروز دیدم ما زنها چقدر خودمان را محق به حقوقی می دانیم که شرعا حقمان نیست



مثلا اگر همسر بخواهد شبی خانه مادرش بخوابد

من باب رسیدگی حتی

حتی مادر فرتوت

ممکنه خیلی از ماها دلخور شویم...

مثلا اگر مرد بخواهد یک شب درمیان پیش مادرش بخوابد 

صدایمان در میاد!

چرا؟

چون خود را مالک شوهر وقت او می دانیم!

چون نمی دانیم چنین حقی نداریم....


عبد بودن خیلی خوبه

یه عبد واقعی عاشق اینه مولاش بهش دستور بده

اونو آدم فرض کنه

بهش کار بگه

و عبد انجام بده و بگه چشم

و مولاش بهش بگه آفرین

یه عبد دنبال همینه

لبخند رضایت مولاش

اینکه بهش بگه احسنت

بهش بگه ازت راضی ام



دیگه کاری به این نداره که مولاش چجور کاری بهش گفته


کاری به این نداره چقدر سخته


اتفاقا می گه هر چه سختتر بهتر


هر چه کار سختتر باشه یعنی مولات تو رو بیشتر لایق دونسته

کار سختتر رو داده به تو

چون تو می تونی

اگر با من نبودش هیچ میلی 

چرا ظرف  مرا بشکست لیلی

پس یچیزی در من دیده که کار سخت رو سپرده به من

پس این افتخار داره

لذت داره



برای همین

 هر که در این بزم مقرب تر است

 جام  بلا بیشترش می دهند

برای همین

 بالا ترین سختی ها برای ائمه بوده

پس هرکس در این مسیر عبد بودن، عزم بالاتری داشته باشه عبد بهتریه

مثل پیامبران  اولوالعزم از بین سایر پیامبران!


برای همین چنین  عبدی خودش رو نمی بینه اصلا!!!!

چون و چرا نمی یاره!

که چرا من!

...


خداوند مولای ماست و ما عبد او


عابد بودن خوب نیست

خداوند نیازی به عبادت ما نداره و عابد نمی خواد


عبد می خواد

غلام حلقه به گوش می خواد


ما اگر عبد باشیم

دلمون می خواد اونجور باشیم که خدا می خواد

دیگه نمی گیم چرا به زنها اینجور گفته

چرا سخت گرفته چرا زن باید شوهرش ازش راضی  باشه و بره معذرت خواهی حتی اگر حق باهاش بوده

چرا بدون اجازه نره بیرون

چرا

چرا 

چرا

چرا تعدد زوجات...

چرا غیرت زن کفره...


دیگه اصلا خودش  رو نمی بینه

فقط خدا رو می بینه

فقط منتظره ببینه خدا چی می خواد و چی می گه

دیگه می گه خدای من ، مولای  من، فقط تو بگو، من بگم چشم

با جون و دل بگم چشم

بدون کراهتی بگم چشم

برام بقیه مهم نیستن

که بقیه چی می گن.

باهام چجور رفتار می کنن.

سوء استفاده می کنن یا نه.

ظلم می کنن بهم یا نه

برام مهم نیست

برام فقط رضایت  تو مهمه

اینکه تو تشویقم کنی

اینکه بهم بگی خوب کارت رو انجام دادی

اینکه...

اینکه...

لبخند رضایتت رو ببینم مهمه

عاشق اون زخمی ام که تو اون زخم رو می پسندی ، عاشق اینم تمام تنم چنین زخم هایی بخوره 


برای همین حضرت زینب گفتند ما رئیت الا جمیلا 

برای اینکه رضایت خدا رو دیدند

حرف شنوی از خدا رو دیدند

زخمهایی رو دیدند که همه نشانه های زیبای عبد بودن بود...

هر چه از دوست رسد نیکوست...


جقدر زیباست که عبد باشیم

نگاه نکنیم ببینیم خودمون دلمون چی می خواد

خودمون چجوری  امورمون رو تدبیر می کنیم

فقط ببینیم خدا چی می خواد و امورمون رو هم واگذار گنیم به خدا





رضا برضاک یا الله




خدایا لیاقت عبد واقعی بودنت رو به ما بده

اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه

خدایا شکرت

خدایا شکرت



العبد...

  • همسر اول

دیشب دوباره با  بابام حرف زدم. یعنی اون زنگ زد.

حرف کلی اش این بود که تو از اول ازدواج به حرف شوهرت بودی

یا چیز خور و طلسمت کردن و یا برو روانپزشک.

می گفت اب می خوری چرا می گی بسم الله ، چرا دخترت چادر سر می کنه و ....

یا دعوا ها و دلخوری هایی که از اول ازدواجمون بود و  حلالیت گرفته بودیم و بخشیده بود... رو می گفت تو دلمون هست(بماند مقصر اونها بودن اما من لحنم بد بود و با تندی حرف می زدم‌. بعدا چندین و چندین بار ازشون معذرت خواهی کردم. اون موقع نمی دونستم اگر والدینم اشتباه می کنن من نباید تندی کنم...)

الانم می گفت راضی  هستیم ازت و .. 

هم من هم مامانت از کارت هم راضی هستیم و کار خوبیه.ولی تا حالا تحمل می کردیم  می اومدی اینجا ، از الان به بعد برید خوش باشید اگر میخواید ما رو اذیت نکنی دیگه اینجا نیا و زنگ نزن.گفتم قطع صله رحم می خوای بکنی .گفت من کاری ندارم به این حرفها.ما اذیت می شیم و ... دیگه نه زنگ بزن نه بیا و نه هیچی اگر می خوای اذیت نشیم


دیشب با خاله هم صحبت کردم. پیامکی .می کفت مامانت حالش خوب نیست نمی تونه راه بره. بهتره الکی هم شده بگی دیگه اینکار رو نمی کنی(نمی دونه مشکل اینها نیست. حتی یبار گفتم به بابام . گفت حالا دیگه... فایده نداره . اب ریخته شده)

بهش گفتم دلایل رو گفتم ۴ ملیون دختر و ثیبه هستن که حتی اکر معتادا و زندانی ها رو حساب کنیم مجرد می مونن... خلاصه خیلی صحبت کردم. اخر سر عاقبت به خیری دعا کردیم و ظهور صاحب الزمان عج که گشایش همه اموره...



امروز وقتی رفتم حرم باز هم پرسیدم . در مورد رضایتم و اذیت  والدین و اینکه می گن نیا و ... 

گفتن کارت درسته و هیچ مشکلی به لحاظ شرعی نداره.اگر اذیت می شن نرو

گاهی یه زنگ و تلفن بکن.اگر اینم اذیت شون کرد نباید اذیتشون کنی....😐


امروز برای اولین بار رفتم قسمت علما تو حرم . آیت الله بهجت و فاضل و شوشتری و طباطبایی ....😀


صبح به همسر گفتم بریم دفتر قضایی برای رضایت  دادن و روند دادگاه برای عقد


خیلی طول کشید

من موندم کارها رو انجام بدم و همسر اومد خونه


اونجا با یه حاج خانمی هم صحبت شدیم.خنده اش گرفته بود از کارم

ولی آخر  سر گفت که خودش زن دومه و همسر شهید. گفت کار خوبی می کنی اما حسودی نکنی . خودش مخفیانه زن دوم شده بود و همتاش وقتی  فهمیده بود اذیت می کرد و ...


موقع دادن دادخواست قضایی وقتی گفتم برای رضایت برای ازدواج مجدد اومدیم و به جای ازدواج بنویس تعدد زوجات خانمه خنده اش گرفته بود....😂


بعد هم رفتیم حرم نماز و بعد هم غذا.موقع غذا همسر گفت با همتا صحبت کرده و کل خانواده اش رو صد درصد راضی  کرده. بهشون گفته بوده من مرد زندگی ام رو پیدا کردم ... 

گریه ام گرفت 

به همسر گفتم بهت افتخار می کنم عزیزم

گفتم

چقدر خوبه که همسری دارم که مرد زندگی یکی دیگه اس

بهت افتخار می کنم

خیلی گریه ام گرفت ، اشک شوق، چقدر لذت بردم...

گفتم خدا رو شکر همسرم مرد زندگی ماست، خداروشکر اینقدر توانمنده...

همسر گفت نگاه کن همتا برام  چی فرستاده 😎😀:



بعضی از نگاه ها 

صدایِ قشنگی دارند

بدون کلامی

جویایِ حالت می شوند

بدون کلامی 

" دوستت دارم " را می گویند، 

بدون کلامی 

آرامش و اطمینان را 

به قلبت بر می گردانند

بعضی از نگاه ها 

صدایِ قشنگی دارند

دُرست مانندِ نگاهِ تو ...


خیلی لذت بردم

خیلی خوشش اومده بود

خیلی خوشحال شدم

دستش رو گرفتم و بهش تبریک گفتم

آرزوی خوشبختی برای همه مون کردم


این شعر رو همتا برای منم فرستاده بود. 

می گفت حرف دلم به هردوتونه...😍😍😍

  • همسر اول